رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

و قال رسولُ اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: المؤمنُ بینَ خمس شدائد: مؤمنٌ یحسده، و منافق یبغضه، و کافر یقاتله، و شیطان یضلّه، و نفس تنازعه. المحجة البیضاء، ملا محسن الفیض الکاشانی، ج5، ص115.

رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: مؤمن در میان پنج سختی قرار دارد؛ 1-مؤمنی که به‌او حسادت می‌ورزد، 2-و منافقی که با او دشمنی می‌کند، 3-و کافری که با او می‌جنگد، 4-و شیطانی که او را گمراه می‌کند، 5-و نفسی که با او در حال درگیری است.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله:‌ تَقَبَّلُوا لِی بِسِتٍّ أَتَقَبَّلْ لَکُمْ بِالْجَنَّةِ؛ إِذَا حَدَّثْتُمْ فَلَا تَکْذِبُوا، وَ إِذَا وَعَدْتُمْ فَلَا تَخَلَّفُوا، وَ إِذَا اؤْتُمِنْتُمْ فَلَا تَخُونُوا، وَ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ، وَ احْفَظُوا فُرُوجَکُمْ، وَ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ‌ وَ أَلْسِنَتَکُمْ. الخصال للصدوق، ج1، باب الستة، ح3، ص287. با استفاده از فرمایشات استاد جرجانی.

انس بن مالک می‌گوید: رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: شش کار را برای من قبول کنید تا من هم برای شما بهشت را تعهّد کنم؛ 1-هرگاه خبری را نقل کردید، دروغ نگویید، 2-و هرگاه قولی دادید، خُلف وعده نکنید، 3-و هرگاه امانت‌دار شدید، در امانت خیانت نکنید، 4-و چشمان خود را (در برابر نامحرم) برهم نهید، 5-و دامن خود را (از حرام) حفظ کنید، 6-و دستان و زبان‌هایتان را (از اذیّتِ مردم) نگه‌دارید.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وَ رُوِیَ عَنْ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام عَنِ النَّبِیِّ صلّی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ: یَنْبَغِی لِلْعَاقِلِ إِذَا کَانَ عَاقِلًا أَنْ یَکُونَ لَهُ أَرْبَعُ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ؛ سَاعَةٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ، وَ سَاعَةٌ یُحَاسِبُ فِیهَا نَفْسَهُ، وَ سَاعَةٌ یَأْتِی أَهْلَ الْعِلْمِ الَّذِینَ یُبَصِّرُونَهُ أَمْرَ دِینِهِ وَ یَنْصَحُونَهُ، وَ سَاعَةٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّتِهَا مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا فِیمَا یَحِلُّ وَ یَجْمُلُ. روضة الواعظین، محمد بن الفتّال النیشابوری، ابوعلی، ج1، ص37، ح13.

از امیرالمؤمنین علیه‌السلام روایت شده است که ایشان از پیامبر صلّی الله علیه و آله نقل کرده‌ است که آن حضرت فرمود: برای عاقل، اگر واقعاً عاقل است، سزوار است که برای او در روز چهار ساعت باشد؛ وقتی برای مناجات با پروردگارش، و زمانی برای محاسبة نفس، و ساعتی برای این‌که برود نزد اهل علم؛ همان کسانی که نسبت به‌امر دینش او را بینا و او را نصیحت و موعظه می‌کنند، و وقتی هم قرار دهد برای نفسِ خود و لذّت‌هایش از امر دنیا، به‌شرط این‌که آن لذّت‌ها حلال و زیبا باشد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وقالَ النَّبِیُّ صلّی الله علیه و آله: ستةُ أشیاءَ حسنةٌ ولکنَّها مِن ستّةٍ أحسنُ: العدلُ حسن وهو من الاُمراء أحسن، والصبر حسن وهو من الفقراء أحسن، والورع حسن وهو من العلماء أحسن، والسخاء حسن وهو من الأغنیاء أحسن، والتوبة حسنة وهی من الشباب أحسن، والحیاء حسن وهو من النساء أحسن. وأمیر لا عدل له کغمام لا غیث له، وفقیر لا صبر له کمصباح لا ضوء له، وعالم لا ورع له کشجرة لا ثمر لها، وغنی لا سخاء له کمکان لا نبت له، وشاب لا توبة له کنهر لا ماء له، وامرأة لا حیاء لها کطعام لا ملح له. إرشادالقلوب، للدیلمی، ج1، الباب الثانی و الخمسون، ص193. با استفاده از منبر استاد جرجانی، 1403/05/22، مسجد حجت المهدی علیه‌السلام.

پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: شش چیز، زیبا است، ولی از شش نفر زیباتر است؛ 1- عدالت زیبا است، ولی از پادشاهان زیباتر است،  2- صبر زیبا است ولی از فقرا زیباتر است، 3-دوری از گناه زیبا است ولی از علما زیباتر است، 4-سخاوت زیبا است ولی از ثروتمندان زیباتر است، 5-توبه قشنگ است ولی از جوانان زیباتر است، 6-حیا زیبا است ولی از زنان زیباتر است. و فرمانداری که عدالت ندارد مانند ابری است که باران ندارد، و فقیری که صبر ندارد مانند چراغی است که روشنایی ندارد، و عالمی که ورع ندارد مانند درختی است که میوه ندارد، و ثروتمندی که بخشندگی ندارد مانند جایی است که گیاه ندارد، و جوانی که توبه ندارد مانند رودی است که آب ندارد، و زنی که حیا ندارد مانند غذایی است که نمک ندارد. 

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عن محمّد بن أبی حمزة، عن رجلٍ بلغ به أمیرَالمؤمنین علیه‌السلام قال: مَرَّ شیخٌ مکفوف کبیر یسأل، فقال أمیرُالمؤمنین علیه‌السلام: ما هذا؟ قالوا: یا أمیرَالمؤمنین نصرانی، فقال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام: استَعمَلتُمُوه حتّى إذا کبر وعجز منعتموه، أنفِقوا علیه مِن بیت المال. وسائل الشیعة، ط آل البیت، الشیخ حرّ العاملی، ج15، ص66، ١٩-باب أنّ نفقة النصرانی إذا کبر وعجز عن الکسب من بیت المال، ح1.

محمد بن ابوحمزه از مردی نقل کرده که او این حدیث را به‌امیرالمؤمنین علیه‌السلام رسانده است [این حدیث هم مجهول است و هم مرسَل]. راوی نقل می‌کند: پیرمردی نابینا و مسن در حالی که گدایی می‌کرد، بر امیرالمؤمنین علیه‌السلام گذشت. حضرت سؤال کرد: این چیست؟ عرض کردند: ای امیرمؤمنان، نصرانی است. فرمود: از او استفاده کرده‌اید، حال که سنّش بالا رفته و ناتوان شده است، خرجی او را نمی‌دهید؟ بر او از بیت‌المال انفاق کنید.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم‌السلام أَنَّ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام صَاحَبَ رَجُلًا ذِمِّیّاً فَقَالَ لَهُ الذِّمِّیُّ: أَیْنَ تُرِیدُ یَا عَبْدَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: أُرِیدُ الْکُوفَةَ. فَلَمَّا عَدَلَ الطَّرِیقُ بِالذِّمِّیِّ عَدَلَ مَعَهُ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام فَقَالَ لَهُ الذِّمِّیُّ: أَلَسْتَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تُرِیدُ الْکُوفَةَ؟ فَقَالَ لَهُ: بَلَى. فَقَالَ لَهُ الذِّمِّیُّ: فَقَدْ تَرَکْتَ الطَّرِیقَ! فَقَالَ لَهُ: قَدْ عَلِمْتُ، قَالَ: فَلِمَ عَدَلْتَ مَعِی وَ قَدْ عَلِمْتَ ذَلِکَ؟ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام: هَذَا مِنْ تَمَامِ حُسْنِ الصُّحْبَةِ أَنْ یُشَیِّعَ الرَّجُلُ صَاحِبَهُ هُنَیْئَةً إِذَا فَارَقَهُ وَ کَذَلِکَ أَمَرَنَا نَبِیُّنَا صلَّی الله علیه و آله. فَقَالَ لَهُ الذِّمِّیُّ: هَکَذَا قَالَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ الذِّمِّیُّ: لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَبِعَهُ مَنْ تَبِعَهُ لِأَفْعَالِهِ الْکَرِیمَةِ، فَأَنَا أُشْهِدُکَ أَنِّی عَلَى دِینِکَ وَ رَجَعَ الذِّمِّیُّ مَعَ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام فَلَمَّا عَرَفَهُ أَسْلَمَ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، بَابُ حُسْنِ الصِّحَابَةِ وَ حَقِّ الصَّاحِبِ فِی السَّفَرِ، ص670، ح5.

مسعدة بن صدقه از امام صادق و ایشان از پدران گرامیشان علیهم‌السلام نقل می‌کنند که امیرالمؤمنین علیه‌السلام با مردی ذمِّی همراه شد، مرد ذمّی از حضرت پرسید: ای بندة خدا، به‌کجا می‌خواهی بروی؟ فرمود: می‌خواهم به‌کوفه سفر کنم. وقتی در ادامة مسیر، راهِ مردِ ذمی از راهِ امیرالمؤمنین علیه‌السلام جدا شد و به‌راه خود رفت، امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم مسیر خود را کج کرده و با او همراه شد. مرد ذمی از حضرت پرسید: مگر تو نگفتی که می‌خواهی به‌کوفه بروی؟ فرمود: چرا. ذمی عرض کرد: ولی تو که از راه خود گذشتی. فرمود: خودم می‌دانم. پرسید: پس چرا راه خود را با من کج کردی؟ فرمود: این کارِ من برای به‌پایان رساندنِ همراهی نیکو است، و آن این است که وقتی دو نفر با هم در مسیری حرکت کردند، و خواستند از هم جدا شوند، خوب است مرد، قدری همراه همسفر خود برود، و این دستور پیامبرمان صلی الله علیه و آله و سلّم است. ذمی پرسید: این‌گونه فرمود؟ حضرت پاسخ داد: آری. مرد ذمی گفت: حتماً هریک از پیروان او، برای این از او پیروی کرده‌اند که وی دارای چنین اعمال بزرگوارانه‌ای است، پس من تو را گواه می‌گیرم که من بر دین تو هستم، و ذمّی با امیرالمؤمنین علیه‌السلام به‌کوفه برگشت، و چون آن حضرت را شناخت به‌آیین اسلام گروید.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنِ الْحَکَمِ بْنِ عُتَیْبَةَ قَالَ: بَیْنَا أَنَا مَعَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام وَ الْبَیْتُ غَاصٌّ بِأَهْلِهِ إِذْ أَقْبَلَ شَیْخٌ یَتَوَکَّأُ عَلَى عَنَزَةٍ لَهُ‌ حَتَّى وَقَفَ عَلَى بَابِ الْبَیْتِ، فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ، ثُمَّ سَکَتَ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه‌السلام: وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ، ثُمَّ أَقْبَلَ الشَّیْخُ بِوَجْهِهِ عَلَى أَهْلِ الْبَیْتِ وَ قَالَ : السَّلَامُ عَلَیْکُمْ، ثُمَّ سَکَتَ حَتَّى أَجَابَهُ الْقَوْمُ جَمِیعاً وَ رَدُّوا عَلَیْهِ السَّلَامَ، ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام ثُمَّ قَالَ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، أَدْنِنِی مِنْکَ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَأُحِبُّکُمْ وَ أُحِبُّ مَنْ یُحِبُّکُمْ وَ وَ اللَّهِ مَا أُحِبُّکُمْ وَ أُحِبُّ مَنْ یُحِبُّکُمْ لِطَمَعٍ فِی دُنْیَا وَ [اللَّهِ‌] إِنِّی لَأُبْغِضُ عَدُوَّکُمْ وَ أَبْرَأُ مِنْهُ وَ وَ اللَّهِ مَا أُبْغِضُهُ وَ أَبْرَأُ مِنْهُ لِوَتْرٍ ‌کَانَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُحِلُّ حَلَالَکُمْ وَ أُحَرِّمُ حَرَامَکُمْ وَ أَنْتَظِرُ أَمْرَکُمْ فَهَلْ تَرْجُو لِی جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ؟ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه‌السلام: إِلَیَّ، إِلَیَّ، حَتَّى أَقْعَدَهُ إِلَى جَنْبِهِ، ثُمَّ قَالَ: أَیُّهَا الشَّیْخُ، إِنَّ أَبِی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیه‌السلام أَتَاهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْ مِثْلِ الَّذِی سَأَلْتَنِی عَنْهُ، فَقَالَ لَهُ أَبِی علیه‌السلام: إِنْ تَمُتْ تَرِدُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله وَ عَلَى عَلِیٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ یَثْلَجُ قَلْبُکَ وَ یَبْرُدُ فُؤَادُکَ وَ تَقَرُّ عَیْنُکَ وَ تُسْتَقْبَلُ بِالرَّوْحِ وَ الرَّیْحَانِ مَعَ الْکِرَامِ الْکَاتِبِینَ لَوْ قَدْ بَلَغَتْ نَفْسُکَ هَاهُنَا وَ أَهْوَى بِیَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ وَ إِنْ تَعِشْ تَرَى مَا یُقِرُّ اللَّهُ بِهِ عَیْنَکَ وَ تَکُونُ مَعَنَا فِی السَّنَامِ الْأَعْلَى. فَقَالَ الشَّیْخُ: کَیْفَ قُلْتَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ؟ فَأَعَادَ عَلَیْهِ الْکَلَامَ، فَقَالَ الشَّیْخُ: اللَّهُ أَکْبَرُ یَا أَبَا جَعْفَرٍ، إِنْ أَنَا مِتُّ أَرِدُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله وَ عَلَى عَلِیٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهم‌السلام وَ تَقَرُّ عَیْنِی وَ یَثْلَجُ قَلْبِی وَ یَبْرُدُ فُؤَادِی وَ أُسْتَقْبَلُ بِالرَّوْحِ وَ الرَّیْحَانِ مَعَ الْکِرَامِ الْکَاتِبِینَ لَوْ قَدْ بَلَغَتْ نَفْسِی إِلَى هَاهُنَا وَ إِنْ أَعِشْ أَرَى مَا یُقِرُّ اللَّهُ بِهِ عَیْنِی فَأَکُونُ مَعَکُمْ فِی السَّنَامِ الْأَعْلَى؟ ثُمَّ أَقْبَلَ الشَّیْخُ یَنْتَحِبُ یَنْشِجُ ‌هَا هَا هَا حَتَّى لَصِقَ بِالْأَرْضِ وَ أَقْبَلَ أَهْلُ الْبَیْتِ یَنْتَحِبُونَ وَ یَنْشِجُونَ لِمَا یَرَوْنَ مِنْ حَالِ الشَّیْخِ، وَ أَقْبَلَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه‌السلام یَمْسَحُ بِإِصْبَعِهِ الدُّمُوعَ مِنْ حِمَالِیقِ عَیْنَیْهِ وَ یَنْفُضُهَا، ثُمَّ رَفَعَ الشَّیْخُ رَأْسَهُ فَقَالَ لِأَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، نَاوِلْنِی یَدَکَ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ، فَنَاوَلَهُ یَدَهُ فَقَبَّلَهَا وَ وَضَعَهَا عَلَى عَیْنَیْهِ وَ خَدِّهِ ثُمَّ حَسَرَ عَنْ بَطْنِهِ‌ وَ صَدْرِهِ، ثُمَّ قَامَ فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَیْکُمْ، وَ أَقْبَلَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه‌السلام یَنْظُرُ فِی قَفَاهُ وَ هُوَ مُدْبِرٌ، ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ عَلَى الْقَوْمِ، فَقَالَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْیَنْظُرْ إِلَى هَذَا. فَقَالَ الْحَکَمُ بْنُ عُتَیْبَةَ: لَمْ أَرَ مَأْتَماً قَطُّ یُشْبِهُ ذَلِکَ الْمَجْلِسَ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج8، ص76، حَدِیثُ الشَّیْخِ مَعَ الْبَاقِرِ علیه‌السلام، ح30.

از حَکَم بن عُتَیبَه نقل شده که گفت: در زمانی که من در خدمت امام باقر علیه‌السلام بودم و اتاق پُر از جمعیت بود، ناگهان پیرمردى تکیه زنان بر عصاى مخصوص خود که از عصای معمولی بلندتر و از نیزه کوتاه‌تر بود و مانند نیزه، نوک عصایش از آهن بود، روی آورد تا ایستاد جلوی در اتاق و گفت: السلام علیک یابن رسول اللّه و رحمة اللّه و برکاته، و سپس ساکت شد. امام باقر علیه‌السلام فرمود: وعلیک السلام و رحمة اللّه و برکاته.

پیرمرد سپس رو به‌جمعیتِ داخلِ اتاق کرد و گفت: السلام علیکم و سپس سکوت کرد، تا این‌که آن جمعیت همگى جواب سلامش را دادند. او آن‌گاه رو به‌امام باقر علیه‌السلام کرد و گفت: یابن رسول اللّه، خدا مرا قربانت کند، مرا نزدیک خود بنشان؛ زیرا به‌خدا سوگند، من، شما و دوستداران شما را دوست دارم، و به‌خدا قسم، من، شما و دوستدارانتان را براى حرصِ در دنیا دوست ندارم، و به‌خدا قسم من از دشمن شما نفرت دارم و از او بیزارم، و به‌خدا قسم، نفرت و بیزارى من از او به‌خاطر پدرکشتگی، یا وجود کینه یا دشمنی میان من و او نیست، به‌خدا قسم من آن‌چه را شما حلال می‌شمارید، حلال مى‌دانم و آن‌چه را شما حرام می‌دانید، حرام مى‌شمارم و منتظر امر (حکومت) شما هستم، پس فدایت شوم، آیا با چنین وضعى براى من امید (آمرزش از طرف خدا و نجات روز قیامت را) دارى؟

امام باقر علیه‌السلام فرمود: جلوتر بیا، جلوتر بیا، تا این‌که حضرت، او را پهلوى خود نشاند، سپس فرمود: اى شیخ، مردى نزد پدرم على بن الحسین علیهماالسلام آمد و از او همین سؤالى را کرد که تو از من پرسیدى و پدرم به‌او فرمود: تو اگر از دنیا بروى، بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و بر علىّ و حسن و حسین و على بن الحسین علیهم‌السلام وارد خواهى شد و قلبت شاد و دلت خنک و دیدگانت روشن خواهد شد و آن‌گاه که نَفَست به‌این‌جا - حضرت با دست خود به‌گلویش اشاره فرمود - رسد، کرام الکاتبین با شور و شادى به‌استقبالت خواهند آمد و اگر زنده بمانى، شاهد چیزى خواهى بود [قیام قائم و حکومت اهل بیت] که خداوند با آن، دیدگانت را روشن خواهد گرداند و با ما در عالى‌ترین مراتب خواهى بود.

پیرمرد گفت: چه فرمودى اى ابوجعفر؟ حضرت سخن خود را برایش تکرار کرد. پیرمرد گفت: اللّه اکبر، اى ابو جعفر، اگر از دنیا بروم بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و بر على و حسن و حسین و على بن الحسین علیهم‌السلام وارد خواهم شد و دیدگانم روشن و قلبم شاد و دلم خنک خواهد گشت و آن‌گاه که نَفَسم به‌این‌جا رسد، کرام الکاتبین با شور و شادى به‌استقبالم خواهند آمد و اگر زنده بمانم شاهد چیزى خواهم بود که خداوند به‌سبب آن چشم مرا روشن گرداند و با شما در عالی‌ترین مراتب باشم؟! پیرمرد سپس با آواى بلند گریست و هق هق کُنان اشک ریخت تا جایى که به‌زمین چسبید. حاضران در خانه نیز، با دیدن حال پیرمرد، بلند بلند گریستند و هق هق کنُان اشک ریختند. امام باقر علیه‌السلام پیش آمد و با انگشتِ خود، اشک‌هاى او را از پلک‌هایش پاک مى‌کرد و به‌زمین مى‌ریخت.

پیرمرد سپس سرش را بلند کرد و به‌امام باقر علیه‌السلام عرض کرد: یابن رسول اللّه، فدایت شوم، دستت را به‌من بده. حضرت دست خود را به‌او داد. پیرمرد آن را بوسید و بر دیده و گونة خود نهاد؛ سپس پیراهن خود را از روى شکم و سینه‌اش کنار زد و دست حضرت را بر شکم و سینة خود نهاد و آن‌گاه برخاست و خداحافظى کرد و رفت.

امام باقر علیه‌السلام به‌پشت سر او نگاه مى کرد. سپس رو به‌جمعیت کرد و فرمود: هرکه دوست دارد مردى از اهل بهشت را ببیند به‌این مرد بنگرد. حَکَم بن عُتَیبه گوید: من در عمرم مجلس عزایى مانند آن مجلس ندیدم.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

آقای شیخ جعفر توسلی از یکی از موثقین نقل کرده که گفت: مرحوم محدث قمی در بالای منبر فرمود: در عالم رؤیا، مرحوم میرزای قمی اعلی الله مقامَه الشریف را دیدم و از ایشان سؤال کردم که آیا اهل قم را حضرت معصومه شفاعت خواهد کرد؟ دیدم میرزا، متوجه من شده با تندی به‌من گفت: چه گفتی؟ من سؤالم را تکرار کردم. باز با تندی، فرمود: چه گفتی؟ مرتبة سوم که سخنم را تکرار کرده، عرض کردم آیا اهل قم را حضرت معصومه سلام الله علیها شفاعت خواهد کرد؟ فرمود: یا شیخ، تو چرا چنین سؤالی می کنی؟ شفاعت اهل قم با من است، حضرت معصومه علیهاالسلام تمام شعیان عالم را شفاعت خواهد کرد. مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، ج3، ص47. مخفی نماند که آیت‌الله جرجانی در جلسه ثقلین مورخ 14/08/1401 نیز به‌این ماجر اشاره فرمودند.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

روی أنّ إبلیس لقی موسى علیه‌السّلام فقال: یا موسى أنت الّذی اصطفاک اللّه برسالته و کلّمک تکلیماً، و أنا مِن خلق اللّه أذنبتُ ذنبا و أرید التوبة فاشفع لی إلى ربّی أن یتوبَ علیَّ، قال موسى: نعم فدعا موسى علیه‌السّلام ربَّه عزّ و جلّ، قال: یا موسى قد قضیتُ حاجتَک فمُره أن یسجدَ لقبر آدم، فلقی موسى علیه‌السّلام إبلیسَ فقال له: اُمِرتَ أن تسجد لقبر آدم لیتاب علیک، فاستکبر و غضب، و قال: لم أسجد له حیّاً فکیف أسجد له میّتاً، ثمّ قال إبلیس: یا موسى إنّ لکَ علیّ حقّا بما شفَّعتَ لی إلى ربّک فاذکرنی عند ثلاث لا اُهلِکُکُ فیهنّ اذکرنی حین تغضب فإنّ روحی فی قلبک و عینی فی عینک، و أجری منک مجرى الدّم، و اذکرنی حین تلقى الزَّحف فإنّی آتی ولدَ آدم حین یلقى الزحفَ فأذکره ولده و زوجته و أهله حتّى یولّی، و إیّاک أن تجالس امرأةً لیست لک بذات محرم فإنّی رسولُها إلیکَ و رسولُک إلیها. المحجة البیضاء، الفیض الکاشانی، ج5، ص58.

نقل شده که ابلیس، حضرت موسی علیه‌السلام را ملاقات کرد، پس گفت: ای موسی، تو کسی هستی که خداوند او را برای پیامبری خود برگزید و سخنان زیادی با تو گفت، و من یکی از مخلوقات خدایم، و می‌خواهم توبه کنم، پس تو برایم در پیشگاه پروردگارم واسطه شو که توبة مرا بپذیرد. موسی گفت: قبول است، و از پروردگارش قبولی توبة ابلیس را خواستار شد، خداوند متعال فرمود: ای موسی، حاجتت را برآورده کردم، پس به‌ابلیس دستور بده که در برابر قبر آدم سجده کند. پس موسی علیه‌السلام ابلیس را ملاقات کرد و به‌او گفت: به‌تو دستور داده شده که برای قبولی توبه‌ات برای قبر آدم سجده کنی. ابلیس با شنیدن این پیام، تکبّر ورزید و عصبانی شد و گفت: من در برابر آدم وقتی زنده بود سجده نکردم، چگونه حال که زنده نیست برایش سجده کنم؟ سپس ابلیس گفت: ای موسی، تو به‌خاطر این‌که واسطة میان من و پروردگارت شدی، بر من حقّی پیدا کردی، پس در سه‌جا مرا یاد کن تا در آن جاها تو را گمراه نکنم،

1-وقتی عصبانی می‌شوی، مرا یادکن؛ زیرا روح من در دل تو است و چشمم در چشم تو است، و مانند خون در تو جاری می‌شوم،

2- هنگامی که به‌جهاد می‌روی و دشمن را در جنگ ملاقات می‌کنی، به‌یاد من باش؛ زیرا من در آن هنگام نزد فرزندان آدم می‌آیم و فرزندان، همسر و خانواده‌اش را به‌یادش می‌آورم تا به‌دشمن پشت و از میدان فرار کند،

3- مبادا با زنی که نامحرم تو است، همنشینی کنی؛ زیرا من پیام‌رسان او به‌تو و تو به‌او هستم.  

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عن أبی حبیبٍ النِّبَاجیِّ [النِّبَاج سرزمینی [در حجاز] با دهکده‌های فراوان بوده و به‌آن نِبَاج بنی‌عامر نیز می‌گفتند که شامل چشمه‌های آب فراوان بوده و نخلستان‌ها و کشتزارهایی نیز داشته است. الهمدانی، صفة جزیرة العرب، صص 280- 279. نِباج روستایی است در صحرا که عبدالله بن عامر آن را آباد کرده است. لسان اللسان.] أنه قال: رأیتُ رسولَ الله صلی الله علیه و آله وسلم فی المنام وقد وافى النِّباجَ ونزل بها فی المسجد الذی ینزله الحاجُّ کل سنة وکأنی مضیتُ إلیه، وسلَّمتُ علیه، و وقفتُ بین یدیه ووجدتُ عنده طبقاً من خوصِ نخل المدینة فیه، تمرٌ صَیحانیٌّ، فکأنه قَبض قبضةً من ذلک التمر فناولنی منه فعددتُه فکانَ ثمانیَ عشرةَ تمرةً، فتأوَّلتُ أنَّی أعیشُ بعددِ کُلِّ تمرةٍ سنةً، فلما کان بعد عشرین یوماً کنتُ فی أرضٍ تُعَمَّرُ بینَ یدیَّ للزراعة حتى جاءنی مَن أخبرنی بقدوم أبی الحسن الرضا علیه‌السلام من المدینة ونزوله ذلک المسجدَ، ورأیتُ الناسَ یسعون إلیه، فمضیتُ نحوه، فإذا هو جالسٌ فی الموضع الذی کنتُ رأیتُ فیه النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله وتحته حصیرٌ مثلُ ما کان تحته وبین یدیه طبقُ خُوصٍ فیه تمرٌ صَیحانیٌّ، فسلَّمتُ علیه، فردَّ السلامَ علیَّ واستدنانی، فناولنی قبضةً من ذلک التمرِ، فعددتُه فإذا عددُه مثلُ ذلک التمرِ الذی ناولنی رسولُ الله صلی الله علیه و آله فقلت له: زدنی منه یابنَ رسولِ الله، فقال علیه‌السلام: لو زادک رسولُ الله صلی الله علیه و آله وسلم لزدناک. عیون أخبار الرضا علیه‌السلام، الشیخ الصدوق، ج2، ص507، ح15.

از ابوحبیب نِبَاجی نقل شده است که گفت: در خواب دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله به‌نِباج آمده و در مسجدی که هر سال حاجیان آنجا فرود می‌آیند، فرود آمده و گویا من رفتم سوی او و بر او سلام کردم و پیش روی او ایستادم و دیدم جلوی او طبقی از برگ خرمای مدینه قرار داشت و در آن خرمای صَیحانی بود. مُشتی از آن برداشت و به‌من داد، شمردم هیجده خرما بود، پس [خواب خود را] چنین تأویل [تعبیر] کردم که من به‌عدد هر یک خرما، یک سال بمانم. و چون از این خواب بیست روز گذشت، در زمینی بودم که برای زراعت آن را اصلاح می‌نمودم، کسی آمد و خبر قدوم [تشریف‌فرمایی] حضرت رضا علیهالسلام را آورد که در آن مسجد فرود آمده و از مدینه می‌آید و مردم به‌سوی او می‌شتافتند. پس من نیز آمدم، او را دیدم در موضعی که پیغمبر صلی الله علیه و آله را دیده بودم، نشسته، و زیر او حصیری بود چنانچه در زیر آن حضرت بود و پیش او طبقی از برگ خرما و در آن خرمای صیحانی بود. بر او سلام کردم و جواب داد و مرا نزدیک خواند و مشتی از آن خرما [به‌من] داد، شمردم همان عدد بود که حضرت رسول صلی الله علیه و آله داده بود، گفتم: زیاد کن یابن رسول الله! فرمود: اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله از این زیادتر می‌داد ما هم می‌دادیم. منتهی‌الآمال، شیخ عباس قمی، ج2، ص1134.

  • مرتضی آزاد