مردى بود که جمیع عمر خود را در معصیت بهسر برده بود ودر مدت عمر خود هرگز خیرى از او صادر نشده و اصلاً از هیچ معصیتى اندیشه نمىکرد و صلحاى عصر و اتقیاى روزگارش از او دورى جستندى و از او نفرتکردندی.
ناگاه موکل قضا دست بر دامن عمرش دراز کرده ملک الموت آهنگ قبض روحشنمود. چون یقین بهمرگ کرد و یافت که وقت رحلتش رسیده نظر در جراید اعمالخود کرد آن را از اعمال صالحه خالى دید و خطى که رقم رجایى داشته باشد ندید و بهجویبار عمل خود نگریست، شاخى که دست امید در آن توان زد نیافت. عاجزوار آهىاز دل بىقرار برکشید و بىاختیار گفت:
«یا من له الدنیا و الآخرة ارحم لمن لیس له الدنیا و الآخرة».
یعنى: «اى آنکه دنیا و آخرت از تو است، رحم کن بر حال کسى که نه دنیادارد و نه آخرت» .این کلمه بهگفت و جان داد.
اهل شهر بر فوت او شاد شدند و از مردنش فرحناک گشتند و او را در مزبلهاى انداختند و خس و خاشاک بر او ریختند و آن موضع را از خاک پرکردند. شب یکى ازبزرگان را در خواب نمودند که: فلان در گذشت و او را در مزبله انداختند برخیز و او را از آنجا بردار و غسل ده و کفن کن و بر او نماز کن و او را در مقبرة صلحا و اتقیا دفنکن. گفت: خداوندا! او بد عمل بود و در میان خلق بهبدکارى و بدنامى مشهور بود. چهچیز بهدرگاه کبریا آورد که مستحق کرامت و بخشش گردید؟ خطاب آمد که: چون بهحال نزع رسید در جراید اعمال خود نظر کرد و بهجز خطا و معاصى چیزى ندید لهذا مفلس وار بهدرگاه ما بنالید و عاجزوار بهبارگاه ما نظر کرد و دست در دامن فضل ما زد، لهذا بهبیچارگى و عجز او رحمت کردیم، و گناهان او را از نظر پوشیدیم، و از عذاب الیمش نجات دادیم، و بهنعیم مقیمش رساندیم».
اى یک دله صد دله، دل یک دله کن
مِهر دگران را از دل خود، یله کن
یک صبح بهاخلاص بیا بر در ما
برناید اگر کام تو از ما گله کن. معراج السعادة، النراقی، المولى احمد، ج1، ص686.