رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

وُیُروَى أنَّ إخوتَهُ لمّا عرفوه أرسلوا إلیه: إنَّک تدعونا إلى طعامِک بکرةً وعشیةً، ونحن نستحیى منک لما فرط منا فیک، فقال یوسف: إنّ أهلَ مصر وإن ملکتُ فیهم، فإنهم ینظرون إلىَّ بالعین الأولى ویقولون: سبحان من بلغ عبداً بِیع بعشرین درهماً ما بلغ، ولقد شرفتُ الآنَ بکم وعظمتُ فی العیون حیثُ علم الناسُ أنَّکم إخوتى، وأنِّى مِن حفدة إبراهیم. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج2، ص503.

زمخشری در ذیل این آیة شریفه:

«قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» سورة یوسف (12) آیة 92.

یوسف گفت: امروز هیچ خجل و متأثّر نباشید که من عفو کردم، خدا هم گناه شما را ببخشد که او مهربان‌ترین مهربانان است.

این روایت را نقل می‌کند: هنگامی که برادران یوسف او را شناختند، نماینده‌ای نزد او فرستادند که تو صبح و شام ما را بر سر سفرة خود می‌نشانی و ما به‌خاطر بدی‌هایی که در حق تو کردیم از تو خجالت می‌کشیم! یوسف در جواب چنین گفت: هرچند من فرمانروای مصریان هستم، اما آنان به‌من به‌همان چشمِ اوّل نگاه می‌کنند، و چنین می‌گویند: منزّه است آن کسی که بنده‌ای که به‌بیست درهم فروخته شده را رساند به‌آن‌جایی که باید برساند! امّا الآن به‌وسیلة شما، شرافت پیدا کردم و در چشم‌ها بزرگ شدم؛ زیرا مردم فهمیدند که شما برادران من هستید و من از نوادگان حضرت ابراهیم هستم.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قَبَّلَ جَدُّ خَالِدٍ الْقَسْرِیِّ امْرَأَةً، فَشَکَتْ إِلَى النَّبِیِّ صلّی الله علیه و آله، فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ، فَاعْتَرَفَ، وَ قَالَ: إِنْ شِئْتِ أَنْ تَقْتَصَّ فَلْتَقْتَصَّ! فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله وَ أَصْحَابُهُ، فَقَالَ: أَ وَ لَا تَعُودُ؟ فَقَالَ: لَا وَ اللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ، فَتَجَاوَزَ عَنْهُ. مناقب آل أبی طالب، لابن شهر آشوب، دارالأضواء، بیروت، لبنان، ح1، ص148.

جدِّ خالدِ قسری، زنی را بوسید، زن شکایت خود را به‌نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله برد، حضرت او را فراخواند، حاضر شد، و به‌گناه خود اعتراف نمود، آن‌گاه (به‌مزاح) به‌زن گفت: اگر می‌خواهی قصاص کنی، قصاص کن! رسول خدا صلّی الله علیه و آله و یارانش تبسّم کردند، حضرت فرمود: دیگر تکرار نمی‌کنی؟ عرض نکرد، به خدا قسم نه، ای رسول خدا، حضرت او را عفو فرمود.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

فَقَدْ رُوِیَ‌ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله کَانَ یَمْشِی وَ مَعَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ، فَأَدْرَکَهُ أَعْرَابِیٌّ، فَجَذَبَهُ جَذْباً شَدِیداً، وَ کَانَ عَلَیْهِ بُرْدٌ نَجْرَانِیٌّ غَلِیظُ الْحَاشِیَةِ، فَأَثَّرَتِ الْحَاشِیَةُ فِی عُنُقِهِ صلّی الله علیه و آله مِنْ شِدَّةِ جَذْبِهِ، ثُمَّ قَالَ: یَا مُحَمَّدُ، هَبْ لِی مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِی عِنْدَکَ، فَالْتَفَتَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله فَضَحِکَ وَ أَمَرَ بِإِعْطَائِهِ‌. مجموعة ورّام (تنبیه الخواطر و نزهة النواظر)، ورّام بن أبی فراس، ج1، ص99.

طبق روایت، پیامبر صلّی الله علیه و آله به‌اتفاق بعضی از اصحاب خود، در حالِ راه رفتن بودند، در همین هنگام یک مردِ عربِ بیابانی به‌ایشان رسید و محکم لباس ایشان را که بُردی از نجران با حواشی سخت و خَشِن بود، کشید، به‌حدّی که حاشیة لباس در گردن ایشان اثر گذاشت، بعد عرب گفت: از آن مالِ خدا که نزد تو است به‌من ببخش! پیامبر به‌او توجّه کرد و خندید و دستور داد که به‌او عطا کنند.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وَرُوِىَ أنَّ النَّبیَّ صلّى الله علیه وسلّم لَمَّا کُسِرَت رباعیتُهُ وشج وجهه یوم أحُد شق ذلک على أصحابه شقاً شدیداً وقالوا: لو دعوتَ علیهم، فقال: إنی لم أبعَث لَعَّاناً ولکنِّی بُعِثتُ داعیاً ورحمةً، اللهمَّ اهدِ قومی فإنهم لا یعلمون. الشفا بتعریف حقوق المصطفى، القاضی عیاض، ج١، ص١٠٥.

در روایت آمده است: هنگامی که در جنگ احد، دندان‌هاىِ جلوِ دهانِ پیامبر صلّی الله علیه و آله شکست، و صورتش شکاف برداشت، اصحاب آن بزرگوار، بسیار ناراحت شدند و از آن‌ حضرت خواستند که دشمن را نفرین کند. پیامبر صلی الله علیه و آله به‌آنها فرمود: من ناسزاگو مبعوث نشده‏ام، بلکه دعوت کننده و مایة رحمت، مبعوث شده‏ام. سپس به‌جاى نفرین، چنین دعا کرد: خدایا، قوم مرا هدایت کن؛ زیرا آن‌ها ناآگاهند.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَن عبدِالعظیم بنِ عبدِالله الحسنیِّ، قال: قلتُ لأبی جعفر محمد بن علی الرضا علیهماالسلام: یابنَ رسولِ الله، حدثنی بحدیث عن آبائک علیهم‌السلام، فقال: حدثنی أبی، عن جدِّی، عَن آبائه علیهم‌السلام، قال: قال: أمیرالمؤمنین علیه‌السلام: لا یزال الناسُ بخیرٍ ما تفاوتوا، فإذا استووا هلکوا، قال: فقلتُ له: زدنی یابنَ رسولِ اللهِ، قال: حدَّثنی أبی، عن جدی، عن آبائه، قال: قال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام: لو تکاشفتم ما تدافنتم، قال: فقلت له: زدنی یابن رسول الله، قال: حدثنی أبی عن جدی عن آبائه علیهم‌السلام: قال: قال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام: إنکم لن تسعوا الناسَ بأموالکم، فسعوهم بطلاقة الوجه، و حسن اللقاء، فإنی سمعتُ رسولَ اللهِ صلّی اللهُ علیه و آله، یقول: إنکم لن تسعوا الناسَ بأموالِکم، فسعوهم بأخلاقکم، قال: فقلتُ له: زدنی یابنَ رسولِ الله، قال: حدثنی أبی، عن جدی، عن آبائه علیهم‌السلام، قال: قال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام: مَن عتب على الزمان، طالت معتبته، فقلتُ له: زدنی یابنَ رسولِ الله، فقال: حدثنی أبی، عن جدی، عن آبائه علیهم‌السلام، قال: قال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام: مجالسةُ الأشرار تورث السوءَ الظنَّ بالأخیار، قال: فقلتُ له: زدنی یابن رسول الله، قال: حدثنی أبی، عن جدی، عن آبائه علیهم‌السلام، قال: قال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام: بئس الزادُ إلى المعادِ العدوانُ على العبادِ، قال: فقلتُ له: زدنی یابن رسول الله، فقال: حدثنی أبی، عن جدی، عن آبائه علیهم‌السلام، قال: قال أمیر‌المؤمنین علیه‌السلام: قیمةُ کلِّ امرءٍ ما یُحسِنُهُ، قال: فقلتُ له: زدنی یابن رسول الله، فقال: حدَّثنی أبی، عن جدِّی، عن آبائه علیهم‌السلام، قال: قال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام: المرءُ مَخبُوءٌ تحتَ لسانِه، قال: فقلتُ له: زدنى یابن رسول الله، فقال: حدَّثنی أبی، عن جدِّى، عن آبائه علیهم‌السلام، قال: قال أمیر‌المؤمنین علیه‌السلام: ما هلک امرءٌ عَرَفَ قدرَهُ، قال: فقلتُ له: زدنى یابن رسولِ الله، قال: حدَّثنی أبی، عن جدى، عن آبائه علیهم‌السلام، قال: قال أمیر‌المؤمنین علیه‌السلام: التدبیرُ قبلَ العملِ یُؤمِنُکَ مِنَ النَّدَمِ، قال: فقلتُ له: زدنى یابن رسول الله، فقال: حدَّثنی أبی، عن جدِّى، عن آبائه علیهم‌السلام، قال: قال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام: مَن وَثِقَ بالزمانِ صُرِعَ، قال: فقلتُ له: زدنى یابن رسول الله، فقال: حدَّثنی أبی، عن جدى، عن آبائه علیهم‌السلام، قال: قال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام: خاطَرَ بنفسِه مَنِ استغنى [برأیه]، قال: فقلت له: زدنى یابن رسول الله، فقال: حدَّثنی أبی، عن جدى، عن آبائه علیهم‌السلام، قال: قال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام: قلةُ العِیالِ أحدُ الیسارینِ، قال: فقلتُ له: زدنى یابن رسول الله، فقال: حدَّثنی أبی، عن جدى، عن آبائه علیهم‌السلام، قال: قال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام: مَن دَخَلَهُ العُجبُ هَلَکَ، قال: فقلتُ له: زدنى یابن رسول الله، فقال: حدَّ ثنی أبی، عن جدِّى، عن آبائه علیهم‌السلام، قال: قال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام: مَن أیقَنَ بالخَلَفِ جادَ بالعطیةِ، قال: فقلتُ له: زدنى یابن رسول الله، فقال: حدَّثنی أبی، عن جدى، عن آبائه علیهم‌السلام، قال: قال أمیر‌المؤمنین علیه‌السلام: مَن رَضِىَ بِالعافیةِ مِمَّن دونَهُ رُزِقَ السلامةَ مِمَّن فوقَهُ، قال: فقلتُ له: حَسبِى. عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، للشیخ الصدوق، مترجمه علی اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید، ج2، باب31، ص80، ح204.

از عبدالعظیم حسنی روایت کرده که به‌ابوجعفر؛ امام نهم علیه‌السّلام عرض کردم: یاابن رسول اللَّه! برای من حدیثی از پدران خود علیهم‌السّلام بازگوی، فرمود: حدیث کرد مرا پدرم از پدرانش علیهم‌السّلام که امیرمؤمنان علیه‌السّلام فرمود: پیوسته مردم به‌خیر و خوبی زندگی می‌کنند تا آن زمان که با هم از حیث عقل و علم و سلیقه و تنگدستی و فراخی متفاوتند، و اگر در این امورِ مذکوره با هم مساوی بودند (از بار مسئولیّت شانه خالی کرده و) هلاک می‌شدند، عرضه داشتم: برایم بیفزایید، فرمود: پدرم از جدّم از پدرانش علیهم‌السّلام روایت کرد که امیرمؤمنان علیه‌السّلام فرمود: چنانچه هرکدام شما از عیب و نقصِ پنهانِ دیگری اطّلاع می‌داشت، هرآینه بر وی نمی‌پوشانیدید، و (در نتیجه) اَسرار همه فاش می‌شد. راوی گوید: به‌حضرت عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه، اضافه بفرمایید، فرمود: پدرم از جدم از اجدادم علیهم‌السّلام برایم حدیث کرد که امیرمؤمنان علیه‌السّلام فرمود: شما که هرگز توان آن را ندارید که خیرِ مالی به‌مردم برسانید، پس با اخلاقِ خوش و رویِ باز و برخوردِ عالی، با آنان روبرو شوید؛ زیرا من از رسول خدا صلِی اللَّه علیه و آله شنیدم که می‌فرمود: شما که نمی‌توانید با مال به‌دیگران کمک کنید، پس با خُلقِ نیک، با مردم رفتار کنید. راوی می‌گوید: گفتم: ای فرزند پیغمبر، برایم بیشتر بفرما، حضرت فرمود: پدرم از جدم از پدرانش علیهم‌السّلام برایم حدیث کرد که امیرالمؤمنین علیه‌السّلام فرمود: هرکس روزگار را مورد سرزنش قرار دهد و نکوهش کند، خود همواره مورد عتاب و سرزنش واقع خواهد شد. (زیرا روزگار و زمان، نیکی و بدی بالاراده ندارد، بلکه مردمِ هر زمانند که با افعالِ ارادیِ خود، در زمان و روزگار، بدی و شرّ و فساد، ایجاد می‌کنند، و زمانه را مسئول دانستن از کمالِ بی‌توجّهی است، و این مردمند که موجبِ تیرگی و فشار و سختی و ناملایمیِ زمانه می‌شوند و سرزنش را با مقصّر و بانی شرّ و فساد انجام می‌دهند، نه با ظرفِ زمان و مکان)، راوی می‌گوید: عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه برایم بیفزا، امام فرمود: پدرم از جدم از اجدادم علیهم‌السّلام روایت کرد که امیرمؤمنان علیه‌السّلام فرمود: همنشینی با مردم بد و فاسد، موجب تهمت و بدگمانیِ شخص، به‌مردمِ آبرومند است (یا آنان به‌انسان بدگمان می‌شوند)، گفتم: ای فرزند رسول خدا، زیاده از این برایم بگو، امام فرمود: پدرم از جدم از اجدادم علیهم‌السّلام روایت کرده که امیرالمؤمنین علیه‌السّلام فرمود: دشمنی کردن با بندگانِ خدا، بسیار بد توشه‌ای است برای سفر آخرت. گفتم: بیشتر برایم بفرمایید، ای فرزند رسول خدا، حضرت فرمود: پدرم از جدم از اجدادم علیهم‌السّلام روایت کرده که امیرالمؤمنین علیه‌السّلام فرمود: ارزش هر فردی به‌اندازة دانش و آن عملی است که نیک انجام می‌دهد. عرضه داشتم: باز هم برایم بفرمایید، حضرت همان طور از پدرش از نیای گرامش علیهم‌السّلام روایت کرد که امیر‌مؤمنان علیه‌السّلام فرمود: شخصیّت و باطنِ هر فرد در زیر زبانش نهفته و پنهان است. گفتم: یا ابن رسول اللَّه، برایم بیفزایید، حضرت به‌همان طریق از پدرانش علیهم‌السّلام نقل کرد که امیرمؤمنان علیه‌السّلام فرمود: کسی که قدرِ خود را شناخت، هرگز هلاک نخواهد شد. عرض کردم: برایم افزون کن، امام علیه‌السّلام فرمود: پدرم از جدّم از اجدادم علیهم‌السّلام روایت کرده که امیرمؤمنان علیه‌السّلام فرمود: دقت قبل از کردار و عاقبت‌اندیشی پیش از انجام کار، انسان را از پشیمانی دور و در امان می‌دارد. گفتم: بیشتر بفرمایید، امام علیه‌السّلام از پدرش از جدّش از اجدادش علیهم‌السّلام روایت کرد که امیرمؤمنان علیه‌السّلام فرمود: کسی که به‌روزگار تکیه کند زمین خواهد خورد (یعنی چرخِ روزگار، می‌چرخد و بر آن نمی‌توان تکیه کرد). راوی می‌گوید: عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه، برایم بیفزا، فرمود: پدرم از جدم از اجدادم علیهم‌السّلام برایم حدیث کرد که امیرمؤمنان علیه‌السّلام فرمود: آن‌کس که به‌رأی خود اعتماد کند و خویش را از مشورت با دیگران بی‌نیاز ببیند، جان خود را به‌خطر انداخته است. باز گفتم: یا ابن رسول اللَّه! بیش از این برایم بگو، حضرت (با اتصال سند به‌حضرت علی علیه‌السّلام) فرمود: امیرمؤمنان علیه‌السّلام فرمود: داشتن نانخورِ کم، و کمى عائله یکى از دو آسایش و دو فراخی است (انسان در دو حالت از نظر زندگى مادى در آسایش است: نخست این که مال و درآمد فراوانى داشته باشد که جوابگوى نانخورِ او باشد، هرچند عائله‌اش سنگین به‌نظر رسد: درآمد زیاد و نانخور هم زیاد، و راه دیگر این که اگر درآمد او اندک است افراد خانوادة او نیز کم باشند تا به‌زحمت نیفتد: درآمدکم، نانخور هم کم، این در واقع تسلّىِ خاطر براى کسانى است که فرزندان کمى دارند و از کمى فرزندان رنج مى‌برند، مثل این‌که در میان مردم معمول است که اگر کسى خانة کوچکى داشته باشد به‌او مى‌گویند: غمگین نباش، مشکلات تو کمتر است؛ هرکه بامش بیش، برفش بیشتر). عرضه داشتم: یا ابن رسول اللَّه، برایم افزون نما، امام گفت: پدرم از جدم از اجدادم علیهم‌السّلام روایت کرده که امیرالمؤمنین علیه‌السّلام فرمود: هرکس که خودستائی در او راه یافت، هلاک گردید. عرضه داشتم: یا ابن رسول اللَّه، برایم افزون نما، امام (با اتصال سند به‌حضرت علی علیه‌السّلام) گفت: امیرالمؤمنین علیه‌السّلام فرمود: کسی که یقین دارد انفاقِ مال، در راه خداوند جایگزین دارد، (بالنتیجه) در بخشش دستش باز است و به‌راحتی مال را صرف راه حق می‌کند. برای بار آخر گفتم: یا ابن رسول اللَّه، بیش از این برایم بگو، امام (با اتصال سند به‌حضرت علی علیه‌السّلام) فرمود: امیرالمؤمنین علیه‌السّلام فرمود: هرکس تنها به‌سلامت بودن خویش از سوی زیر دستان بسنده کند، سلامت ماندن خود را از جانب بالاتران و زبردستان غنیمت برده است، راوی گفت: عرض کردم: همین قدر کافی است.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه‌السلامُ یَقُولُ:‌ کَانَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله مُؤْمِنٌ فَقِیرٌ شَدِیدُ الْحَاجَةِ مِنْ أَهْلِ الصُّفَّةِ وَ کَانَ مُلَازِماً لِرَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله عِنْدَ مَوَاقِیتِ الصَّلَاةِ کُلِّهَا لَا یَفْقِدُهُ فِی شَیْ‌ءٍ مِنْهَا، وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله یَرِقُّ لَهُ وَ یَنْظُرُ إِلَى حَاجَتِهِ وَ غُرْبَتِهِ، فَیَقُولُ: یَا سَعْدُ، لَوْ قَدْ جَاءَنِی شَیْ‌ءٌ لَأَغْنَیْتُکَ، قَالَ: فَأَبْطَأَ ذَلِکَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله، فَاشْتَدَّ غَمُّ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله لِسَعْدٍ، فَعَلِمَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مَا دَخَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ مِنْ غَمِّهِ لِسَعْدٍ، فَأَهْبَطَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلَ علیه‌السلامُ وَ مَعَهُ دِرْهَمَانِ، فَقَالَ لَهُ: یَا مُحَمَّدُ، إِنَّ اللَّهَ قَدْ عَلِمَ مَا قَدْ دَخَلَکَ مِنَ الْغَمِّ لِسَعْدٍ، أَ فَتُحِبُّ أَنْ تُغْنِیَهُ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، فَقَالَ لَهُ: فَهَاکَ هَذَیْنِ الدِّرْهَمَیْنِ فَأَعْطِهِمَا إِیَّاهُ وَ مُرْهُ أَنْ یَتَّجِرَ بِهِمَا، قَالَ: فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله، ثُمَّ خَرَجَ إِلَى صَلَاةِ الظُّهْرِ وَ سَعْدٌ قَائِمٌ عَلَى بَابِ حُجُرَاتِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله یَنْتَظِرُهُ، فَلَمَّا رَآهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله، قَالَ: یَا سَعْدُ، أَ تُحْسِنُ التِّجَارَةَ؟ فَقَالَ لَهُ سَعْدٌ: وَ اللَّهِ مَا أَصْبَحْتُ أَمْلِکُ مَالًا أَتَّجِرُ بِهِ، فَأَعْطَاهُ النَّبِیُّ صلّی الله علیه و آله الدِّرْهَمَیْنِ، وَ قَالَ لَهُ: اتَّجِرْ بِهِمَا وَ تَصَرَّفْ لِرِزْقِ اللَّهِ، فَأَخَذَهُمَا سَعْدٌ وَ مَضَى مَعَ النَّبِیِّ صلّی الله علیه و آله حَتَّى صَلَّى مَعَهُ الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ، فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلّی الله علیه و آله: قُمْ فَاطْلُبِ الرِّزْقَ، فَقَدْ کُنْتُ بِحَالِکَ مُغْتَمّاً یَا سَعْدُ، قَالَ: فَأَقْبَلَ سَعْدٌ لَا یَشْتَرِی بِدِرْهَمٍ شَیْئاً إِلَّا بَاعَهُ بِدِرْهَمَیْنِ وَ لَا یَشْتَرِی شَیْئاً بِدِرْهَمَیْنِ إِلَّا بَاعَهُ بِأَرْبَعَةِ دَرَاهِمَ، فَأَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَى سَعْدٍ، فَکَثُرَ مَتَاعُهُ وَ مَالُهُ وَ عَظُمَتْ تِجَارَتُهُ فَاتَّخَذَ عَلَى بَابِ الْمَسْجِدِ مَوْضِعاً وَ جَلَسَ فِیهِ، فَجَمَعَ تِجَارَتَهُ إِلَیْهِ، وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله إِذَا أَقَامَ بِلَالٌ لِلصَّلَاةِ یَخْرُجُ وَ سَعْدٌ مَشْغُولٌ بِالدُّنْیَا لَمْ یَتَطَهَّرْ وَ لَمْ یَتَهَیَّأْ کَمَا کَانَ یَفْعَلُ قَبْلَ أَنْ یَتَشَاغَلَ بِالدُّنْیَا، فَکَانَ النَّبِیُّ صلّی الله علیه و آله یَقُولُ: یَا سَعْدُ، شَغَلَتْکَ الدُّنْیَا عَنِ الصَّلَاةِ! فَکَانَ یَقُولُ: مَا أَصْنَعُ؟ أُضَیِّعُ مَالِی؟ هَذَا رَجُلٌ قَدْ بِعْتُهُ، فَأُرِیدُ أَنْ أَسْتَوْفِیَ مِنْهُ، وَ هَذَا رَجُلٌ قَدِ اشْتَرَیْتُ مِنْهُ، فَأُرِیدُ أَنْ أُوفِیَهُ، قَالَ: فَدَخَلَ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله مِنْ أَمْرِ سَعْدٍ غَمٌّ أَشَدُّ مِنْ غَمِّهِ بِفَقْرِهِ، فَهَبَطَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ علیه‌السلامُ فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ، إِنَّ اللَّهَ قَدْ عَلِمَ غَمَّکَ بِسَعْدٍ، فَأَیُّمَا أَحَبُّ إِلَیْکَ؟ حَالُهُ الْأُولَى أَوْ حَالُهُ هَذِهِ؟ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلّی الله علیه و آله: یَا جَبْرَئِیلُ، بَلْ حَالُهُ الْأُولَى، قَدْ أَذْهَبَتْ دُنْیَاهُ بِآخِرَتِهِ، فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ علیه‌السلامُ: إِنَّ حُبَّ الدُّنْیَا وَ الْأَمْوَالِ فِتْنَةٌ وَ مَشْغَلَةٌ عَنِ الْآخِرَةِ، قُلْ لِسَعْدٍ: یَرُدُّ عَلَیْکَ الدِّرْهَمَیْنِ اللَّذَیْنِ دَفَعْتَهُمَا إِلَیْهِ، فَإِنَّ أَمْرَهُ سَیَصِیرُ إِلَى الْحَالَةِ الَّتِی کَانَ عَلَیْهَا أَوَّلًا، قَالَ: فَخَرَجَ النَّبِیُّ صلّی الله علیه و آله، فَمَرَّ بِسَعْدٍ، فَقَالَ لَهُ: یَا سَعْدُ أَ مَا تُرِیدُ أَنْ تَرُدَّ عَلَیَّ الدِّرْهَمَیْنِ اللَّذَیْنِ أَعْطَیْتُکَهُمَا؟! فَقَالَ سَعْدٌ: بَلَى، وَ مِائَتَیْنِ! فَقَالَ لَهُ: لَسْتُ أُرِیدُ مِنْکَ یَا سَعْدُ، إِلَّا الدِّرْهَمَیْنِ، فَأَعْطَاهُ سَعْدٌ دِرْهَمَیْنِ، قَالَ: فَأَدْبَرَتِ الدُّنْیَا عَلَى سَعْدٍ حَتَّى ذَهَبَ مَا کَانَ جَمَعَ وَ عَادَ إِلَى حَالِهِ الَّتِی کَانَ عَلَیْهَا. فروع الکافی، کتاب المعیشة، 191-باب النوادر، ص756، ح38. ‌

ابوبصیر می‌گوید: از امام باقر علیه‌السلام شنیدم که می‌فرمود: در عصر رسول خدا صلّى الله علیه وآله مرد فقیرى در میان اهل صفّه بود، به‌نام «سعد»، که بسیار نیازمند و از ملازمین رسول خدا در تمام نمازها بود. هنگامى که پیامبر صلّى الله علیه وآله نیاز شدید او را مشاهده مى‌کرد، بسیار اندوهگین مى‌شد؛ خداوند براى زدودن این غم و اندوه از قلبِ پیامبر صلّى الله علیه وآله جبرئیل را فرستاد و عرض کرد: آیا دوست دارى که او را بى‌نیاز کنى؟ پیامبر فرمود: آرى!. جبرئیل دو درهم به‌پیامبر داد تا براى امر تجارت به‌سعد بدهد؛ پیامبر سعد را دید فرمود: آیا به‌روش تجارت آشنا هستى؟ عرض کرد: چیزى نداشتم که با آن تجارت کنم. فرمود: این دو درهم را بگیر و با آن طلب روزى کن! سعد مشغول شد و چیزى نگذشت که کار و کسب او بالا گرفت و ثروتمند شد؛ محلِّ کسب و کارِ او نزدیک مسجد بود، هنگامى که بلال اذان مى‌گفت، او سرگرمِ تجارتِ خویش بود؛ پیامبر صلّى الله علیه وآله به‌او مى‌فرمود: مثل این‌که دنیا تو را به‌خود مشغول ساخته و از نماز بازمانده‌اى؟ عرض کرد: مى‌فرمایید چه کنم؟ اموالم را ضایع کنم؟! این مرد را که مى‌بینید چیزى از من خریده، مى‌خواهم پول آن را بگیرم، مى‌فرمایید نگیرم؟! آن دیگرى چیزى به‌من فروخته، باید ثمن معامله را به‌او بپردازم، مى‌فرمایید نپردازم؟! پیامبر صلّى الله علیه وآله بسیار اندوهناک شد، اندوهى بیش از زمان فقرِ «سعد»؛ در این هنگام جبرئیل نازل شد، عرض کرد: خداوند از اندوه تو دربارة «سعد» آگاه است، کدام را بیشتر دوست دارى؛ حالت سابقش را یا امروزش را؟ فرمود: حالت سابقش را! چرا که دنیا آخرتش را بر باد داد. جبرئیل عرض کرد: آرى دنیا و اموال دنیا مایة فتنه و سرگرمى و بازماندن از آخرت است، به‌سعد دستور ده، دو درهمى را که روز اوّل به‌او دادى به‌تو بازگرداند، در این صورت به‌حالت اوّل باز مى‌گردد!

پیامبر صلّى الله علیه وآله «سعد» را ملاقات کرد، فرمود: نمى‌خواهى دو درهم ما را بدهى؟ عرض کرد: دو درهم که چیزى نیست، دویست درهم مى‌دهم! فرمود: نه! همان دو درهم را بازگردان. «سعد» دست کرد و دو درهم را داد و از همان روز، دنیا به‌او پشت کرد و تمام آنچه را گرد آورده بود، از دست داد و به‌حالت اوّل بازگشت!

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی ذَرٍّ عَنِ النَّبِیِّ صلّی الله علیه و آله قَالَ: ثَلَاثَةٌ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ؛‌ الْمَنَّانُ الَّذِی لَا یُعْطِی شَیْئاً إِلَّا بِمِنَّةٍ، وَ الْمُسْبِلُ إِزَارَهُ، وَ الْمُنَفِّقُ سِلْعَتَهُ بِالْحَلْفِ الْفَاجِرِ. خصال صدوق، ترجمة آیت‌الله کمره‌ای، ج1، باب الثلاثة، ح216، ص179.

ابوذر غفاری از پیامبر صلّی الله علیه و آله نقل کرده است که آن حضرت فرمود: سه نفر هستند که که خداوند با آنان حرف نمی‌زند؛ 1-بسیار منّت‌گزار؛ کسی که چیزی را به‌کسی نمی‌دهد مگر با منّت‌گزاری، 2-وکسی که (از روی تکبّر و خودفروشی مانند اشراف و بزرگانِ متکبّرِ عرب، هنگام راه رفتن) دامن به‌زمین می‌کشد، 3-و کسی که کالای خود را با قَسَمِ دروغ، رواج و رونق می‌دهد (و تمایل مشتری را برای خرید کالای خود، زیاد می‌کند).

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ فَوْقَ الْعِبَادِ وَ الْعِبَادُ دُونِی وَ کُلٌّ لِی دَاخِرُونَ فَاتَّهِمْ نَفْسَکَ عَلَى نَفْسِکَ وَ لَا تَأْتَمِنْ وَلَدَکَ عَلَى دِینِکَ إِلَّا أَنْ یَکُونَ وَلَدُکَ مِثْلَکَ یُحِبُّ الصَّالِحِینَ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج8، ص42، حَدِیثُ مُوسَى علیه‌السلام، ح8- تحف العقول، ص521.

[خداوند متعال می‌فرماید:] ای موسی! همانا من، خودم خدا هستم در حالی که از همة بندگان برترم و تمامی آنان از من پایین‌تر، و همگان برایم خاضع، زبون و فرمانبر هستند، خودت با خودت به‌منزلة متَّهَم برخورد کن! [وقتی به‌حساب خودت می‌رسی، خودت خودت را متهم کن، و به‌خودت بدبین باش و از نفست فاصله بگیر؛ چون متَّهم است!] و فرزندت را هم بر دینت امین مدان [اگر فرزندت با تو همفکر و هم اندیشه نیست، اَسرار دینی و اندیشه‌های خود را برایش بازگو نکن، مبادا خدای نکرده برایت دردِ سر ایجاد و تو را منحرف کند.]، مگر این‌که او هم مثل تو دوست‌دار خوبان باشد.

یَا مُوسَى اغْسِلْ وَ اغْتَسِلْ وَ اقْتَرِبْ مِنْ عِبَادِیَ الصَّالِحِینَ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج8، ص43، حَدِیثُ مُوسَى علیه‌السلام، ح8- تحف العقول، ص521.

ای موسی! بدنت را بشوی و غُسل کن و به‌بندگان صالح من نزدیک شو.

 

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حدَّثنا محمدُ ابنُ عمارة، عن أبیه قال: قلتُ للصادق جعفرِ بنِ محمّدٍ علیه‌السلام: أخبِرنی بوفاة موسى بن عمران علیه‌السلام، فقال له: إنه لما أتاه أجلُه واستوفى مدَّتَهُ وانقطع أکلُه أتاه ملکُ الموتِ، فقال له: السلام علیکَ یا کلیمَ الله. فقال موسى: وعلیکَ السَّلَامُ مَن أنتَ؟ قال: أنا ملکُ الموت. قال: ما الَّذی جاء بک؟ قال: جئتُ لأقبضَ روحَکَ. فقال له موسى علیه‌السلام: مِن أین تَقبض روحی؟ قال: مِن فَمِکَ. قال له موسى علیه‌السلام: کیفَ وقَد کلَّمتُ ربِّی جلَّ جلالُه؟ قال: فمن یدیْک. قال: کیفَ وقد حملتُ بهما التوراةَ؟ قال: فمِن رِجلَیکَ، قال: کیف وقد وطئتُ بهما طورَ سیناء؟ قال: فمِن عینیک، قال: کیفَ ولَم تَزل إلى ربِّی بالرجاءِ ممدودة؟ قال: فمِن أذنیک، قال: وکیف وقد سمعتُ بهما کلامَ ربِّی جلّ وعزّ؟ قال: فأوحى اللهُ تبارک وتعالى إلى ملکِ المَوتِ: لا تَقبِض روحَه حتى یکونَ هُوَ الَّذی یُریدُ ذلک. وخرجَ مَلَکُ المَوتِ، فَمَکَثَ مُوسَى ما شاءَ اللهُ أن یَمکُثَ، وبعد ذلک دعا یُوشَعَ بنَ نُون فأوصى إلیه وأمره بِکِتمَانِ أمره وبأن یوصی بعده إلى مَن یُقوم بالأمر. وغاب موسى علیه‌السلام عن قومه فمرَّ فِی غیبته برجُلٍ وهو یَحفر قبراً، فقال له: ألا أعینک على حفر هذا القبر؟ فقال له الرجلُ: بلى، فأعانه حتى حضر القبر وسوى اللحدَ، ثم اضطجعَ فیه موسى بنُ عمران علیه‌السلام لینظر کیف هو، فکشف له عن الغطاء فرأى مکانه من الجنة، فقال: یا ربِّ اقبضنی إلیک، فقبضَ ملکُ الموت روحَه مکانَه، ودفنَه فی القبر، وسوى علیه الترابَ. وکان الذی یَحفر القبرَ ملَکٌ فی صورةِ آدمیٍّ، وکان ذلک فی التیه، فصاحَ صائحٌ مِنَ السَّماءِ: ماتَ موسى کلیمُ اللهِ، فأی نفس لا تموت. الأمالی للصدوق، المجلس الحادی و الأربعون، ح2، ص232.

محمّد بن عماره از پدرش چنین نقل می‌کند: عماره می‌گوید: به‌امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: ماجرای درگذشت موسی بن عمران را برایم نقل فرما. حضرت فرمود: چون مرگش فرارسید و عمرش تمام و خوراکش قطع شد، ملک الموت نزد او آمد وگفت: سلام بر تو ای کلیم الله، موسی گفت: سلام بر تو، تو کیستی؟ گفت: من ملک الموت هستم، گفت: برای چه آمدی؟ گفت: آمدم تا جانت را بگیرم. موسی گفت: از کجا جانم را می‌گیری؟ گفت: از دهانت. گفت: چطور؟ من با آن با خدای عز و جل سخن گفتم! گفت: از دو دستت، گفت: چطور؟ من با آن‌ها تورات را حمل کردم! گفت: از دو پایت، گفت: چطور؟ من آن‌ها را بر طور سینا نهادم! گفت: از دو چشمت، گفت: چطور؟ من آن‌ها را به‌امید به‌سوی پروردگار گشودم! گفت: از دو گوشت، فرمود: من با آن‌ها کلام خدا را شنیدم! خدای تبارک و تعالی به‌ملک الموت وحی کرد: جانش را نگیر تا خودش درخواست کند. ملک الموت برگشت و حضرت موسی تا زمانی که خدا خواست در دنیا ماند و یوشع بن نون را خواست و به‌او وصیّت کرد و سفارش کرد که کار خود را مکتوم دارد و برای پس از خود وصی انتخاب کند، و موسی از قوم خود کناره گرفت و مخفی شد. در زمان غیبت خود، به‌مردی گذشت که مشغول کندن گوری است، گفت: می‌خواهی به‌تو کمک کنم؟ آن مرد گفت: آری، موسی او را کمک کرد تا قبر ساخته و لحد آماده شد، و موسی بن عمران در میان قبر خوابید تا گور را امتحان کند، و پرده از چشمش برداشته شد و جای خود را در بهشت دید، عرض کرد: خدایا، مرا به‌سوی خود قبض روح کن. ملک الموت همان‌جا جانش را گرفت و در همان گور او را دفن کرد. آن کسی که قبر را می‌کند فرشته‌ای بود که به‌صورت آدمی در آمده و آن قبر در بیابان تیه بود. هاتفی از آسمان صدا زد که موسی کلیم الله مرد و چه کسی است که نمیرد؟

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

 در بصره زنى بود «شعوانه‏» نام که مجلسى از فسق و فجور منعقد نمى‌شد در بصره که از وى خالى باشد.

روزى با جمعى از کنیزان خود در کوچه‏ هاى بصره مى ‏گذشت ‏به‌درِ خانه ‏اى رسیدندکه از آن افغان و خروش بلند بود، گفت: سبحان الله! در این خانه عجب مصیبت وغوغایى است! کنیزى را به‌اندرون فرستاد از براى استعلام از حقیقت‏ حال، آن کنیز رفت و معاودت نکرد و کنیزى دیگر را فرستاد آن نیز رفت و نیامد. دیگرى را فرستاد و به‌او تأکید نمود که زود معاودت کن. کنیز رفت و برگشت و گفت: اى خاتون! این‏ غوغاى مردگان نیست، ماتم زندگان است. این ماتمِ بدکاران و عاصیان و نامه‌سیاهان ‏است. شعوانه که این را بشنید گفت: آه، بروم و ببینم که در این خانه چه خبر است.

چون به‌اندرون رفت دید واعظى در آنجا نشسته و جمعى در دور او فراهم آمده‏ ایشان را موعظه مى ‏کند و از عذاب خدا مى‏ ترساند و ایشان همگى به‌گریه و زارى ‏مشغولند و در حینى رسید که واعظ تفسیر این آیه مى ‏کرد که:

إِذَا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظًا وَزَفِیرًا وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَکَانًا ضَیِّقًا مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنَالِکَ ثُبُورًا. سورة فرقان (25) آیات12-13.

در روز قیامت چون دوزخ، عاصیان را ببیند در غریدن آید وعاصیان در لرزیدن آیند و چون عاصیان را در دوزخ افکنند در مقام تنگ و تاریک و زنجیرهاى آتشین به‌یکدیگر باز بسته فریاد واویلا برآورند. مالک جهنم به‌ایشان گوید: زود به‌فریاد آمدید، بسا فریاد و فغان که بعد از این از شما صادر خواهد شد.

شعوانه چون این را شنید بسیار در وى اثر کرد و گفت: اى شیخ! من یکى از روسیاهان درگاهم، آیا اگر توبه کنم حق تعالى مرا مى ‏آمرزد؟ گفت: البته اگر توبه کنى ‏خداى تعالى تو را مى ‏آمرزد اگر چه گناهِ تو مثلِ گناهِ شعوانه باشد. گفت: اى شیخ! شعوانه منم و توبه کنم که مِن بعد گناه نکنم. آن واعظ گفت: خداى تعالى ارحم الراحمین است و البته اگر توبه کنى آمرزیده شوى.

پس شعوانه توبه کرد و بندگان و کنیزان خود را آزاد کرد و به‌صومعه رفت و مشغول عبادت پروردگار شد و دایم در ریاضت مشغول بود، به‌نحوى که بدنش گداخته شد و به‌نهایت ضعف و نقاهت رسید.

روزى در بدن خود نگریست، خود را بسیار ضعیف و نحیف دید گفت: آه آه، در دنیا به‌این نحو گداخته شدم و نمى‏ دانم در آخرت حالم چون خواهد بود؟! ندایى به‏ گوش او رسید که دل خوش دار و ملازم درگاه ما باش تا روز قیامت ‏ببینى حال تو چون‏ خواهد بود.

نیامد بدین در کسى عذر خواه              

که سیلِ ندامت نشستش گناه. معراج السعادة، النراقی، المولى احمد، ج1، ص685.

  • مرتضی آزاد