رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَاالْحَسَنِ علیه‌السلام، فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، الرَّجُلُ یَکُونُ مَعَ الْقَوْمِ فَیَجْرِی بَیْنَهُمْ کَلَامٌ یَمْزَحُونَ وَ یَضْحَکُونَ، فَقَالَ: لَا بَأْسَ مَا لَمْ یَکُنْ، فَظَنَنْتُ أَنَّهُ عَنَى الْفُحْشَ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله کَانَ یَأْتِیهِ الْأَعْرَابِیُّ فَیُهْدِی لَهُ الْهَدِیَّةَ ثُمَّ یَقُولُ مَکَانَهُ: أَعْطِنَا ثَمَنَ هَدِیَّتِنَا، فَیَضْحَکُ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله وَ کَانَ إِذَا اغْتَمَّ یَقُولُ: مَا فَعَلَ الْأَعْرَابِیُّ؟ لَیْتَهُ أَتَانَا. اصول کافی، ترجمه سید هاشم رسولی، ج4، باب الدعابة و الضحک، ح1، ص485.  

معمّر بن خلّاد می‌گوید: به‌امام رضا علیه‌السلام عرض کردم: فدایت گردم، مردی در میانِ جمعی قرار می‌گیرد، و صحبتی میان آنان ردّ و بدل می‌شود، و با هم مزاح کرده و می‌خندند، (اشکالى دارد؟) امام علیه‌السلام فرمود: اشکالی ندارد، مشروط به‌این‌که در آن (حرامی) نباشد، راوی می‌گوید: من گمان کردم منظور حضرت این است که به‌شرط آن‌که در آن شوخی‌ها ناسزا نباشد، سپس امام علیه‌السلام فرمود: یکی از عرب‌های (بیابانی،) چادرنشین و بادیه‌نشین به‌محضر رسول خدا صلّی الله علیه و آله شرفیاب می‌شد و برای آن حضرت هدیه‌ای می‌آورد و تقدیم می‌کرد، و همان‌جا عرض می‌کرد: پول هدیة ما را بدهید! رسول خدا صلّی الله علیه و آله می‌خندید، و هرگاه آن حضرت غمگین می‌شد، می‌فرمود: آن عرب بیابانی چه شد؟ کاش نزد ما مى‌آمد (و ما را می‌خنداند).

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وَ کَانَ لَهُ عَبْدٌ أَسْوَدُ فِی سَفَرٍ فَکَانَ کُلُّ مَنْ أَعْیَا أَلْقَى عَلَیْهِ بَعْضَ مَتَاعِهِ حَتَّى حَمَلَ شَیْئاً کَثِیراً فَمَرَّ بِهِ النَّبِیُّ صلّی الله علیه و آله فَقَالَ: أَنْتَ سَفِینَةٌ فَأَعْتَقَهُ. مناقب آل أبی طالب، لابن شهر آشوب، دارالأضواء، بیروت، لبنان، ح1، ص147.

رسول خدا صلّی الله علیه و آله به‌صورت گروهی به‌مسافرت رفت، در آن سفر، غلام سیاهی داشت، آن غلام هرگاه می‌دید فردی خیلی خسته شده است، مقداری از بار او را بر دوش خود می‌گذاشت، به‌حدّی که بار زیادی بر دوش گرفت، در همین حال پیامبر صلّی الله علیه و آله از کنارش عبور کرد و فرمود: تو کِشتی هستی! و او را آزاد فرمود.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قَبَّلَ جَدُّ خَالِدٍ الْقَسْرِیِّ امْرَأَةً فَشَکَتْ إِلَى النَّبِیِّ صلّی الله علیه و آله فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ فَاعْتَرَفَ وَ قَالَ: إِنْ شِئْتِ أَنْ تَقْتَصَّ فَلْتَقْتَصَّ، فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله وَ أَصْحَابُهُ، فَقَالَ: أَ وَ لَا تَعُودُ؟ فَقَالَ: لَا وَ اللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ، فَتَجَاوَزَ عَنْهُ. مناقب آل أبی طالب، لابن شهر آشوب، دارالأضواء، بیروت، لبنان، ح1، ص148.

جدِّ خالدِ قسری، زنی را بوسید، زن شکایت خود را به‌نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله برد، حضرت متّهم را فراخواند، حاضر شد، و به‌گناه خود اعتراف نمود، آن‌گاه (متّهم به‌مزاح) به‌زن گفت: اگر می‌خواهی قصاص کنی، قصاص کن! رسول خدا صلّی الله علیه و آله و یارانش تبسّم کردند، حضرت فرمود: دیگر تکرار نمی‌کنی؟ عرض نکرد، به خدا قسم نه، ای رسول خدا، حضرت او را عفو فرمود.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

زَیْدُ بْنُ أَسْلَمَ‌ أَنَّهُ قَالَ لِامْرَأَةٍ وَ ذَکَرَتْ زَوْجَهَا أَ هَذَا الَّذِی فِی عَیْنَیْهِ بَیَاضٌ فَقَالَتْ لَهُ مَا بِعَیْنَیْهِ بَیَاضٌ وَ حَکَتْ لِزَوْجِهَا فَقَالَ أَ مَا تَرَیْنَ بَیَاضُ عَیْنَیَّ أَکْثَرُ مِنْ سَوَادِهَا. مناقب آل أبی طالب، لابن شهرآشوب، ج1، ص148.

زید بن اسلم نقل می‌کند: زنی به‌محضر رسول خدا صلّی الله علیه و آله شرفیاب شد و از شوهرش برای آن حضرت سخن به‌میان آورد، حضرت فرمود: آیا این همان کسی است که در دو چشمانش سفیدی است؟ زن گفت: در دو چشمانش سفیدی نیست! آن زن ماجرا را برای شوهرش بازگو کرد، شوهرش گفت: مگر نمی‌بینی، سفیدی دو چشمم از سیاهی آن بیشتر است؟!

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

ومن کتاب شرف النبی صلّى‌الله‌علیه‌وآله، رُوِىَ عَنِ النَّبِیِّ صلَّى‌الله‌علیه‌وآله أنَّه أمَرَ أصحابَهُ بذبح شاة فی سفر، فقال رجلٌ من القوم: علیَّ ذبحُها، وقال الآخر: علیَّ سلخها، وقال الآخر: علیَّ قطعها، وقال الآخر: علیَّ طبخها، فقال رسولُ الله صلَّى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم: علیَّ أن ألقط لکم الحطبَ، فقالوا: یا رسولَ الله لا تتعبنَّ، بآبائنا وأمهاتنا، أنت، نحن نکفیک، قال صلّى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم: عرفتُ أنکم تکفّونی ولکن اللهَ عزَّ وجلَّ یکره من عبده إذا کان مع أصحابه أن ینفرد من بینهم، فقامَ صلّى‌الله‌علیه‌وآله یلقط الحطبَ لهم. مکارم الأخلاق، رضی الدین طبرسی، ص251.

از کتاب «شرف النبی صلّی الله علیه و آله» نقل شده است که پیامبر صلّی الله علیه و آله با یارانش به‌سفری رفته بود، و در آن سفر به‌یارانش فرمود که گوسفندی را سر ببرّند، یکی از اصحاب عرض کرد: بریدن سرش با من، دیگری گفت: پوست کندنش بامن، سوّمی گفت: تکّه کردنش بامن، نفر چهارم گفت: پختنش با من، رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: من هم برایتان هیزم جمع می‌کنم، عرض کردند: ای رسول خدا، پدران و مادرانمان به‌فدایت، خودت را به‌زحمت نینداز، ما این کار را هم انجام می‌دهیم، حضرت فرمود: فهمیدم که شما کار مرا انجام می‌دهید، ولی خداوند متعال دوست ندارد که وقتی بنده‌اش با یاران خود است، خود را از آنها جدا کرده و دست به‌هیچ کاری نزند، پس حضرت برخاست و مشغول جمع‌آوری هیزم برایشان شد.    

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حجت‌الاسلام والمسلمین عالی: خدا رحمت کند مرحوم آیت‌الله آقای [سید احمد] فِهری را، آدم بزرگواری بودند. خدمات زیادی داشتند. آقازادة آقای بهجت نقل می‌کردند: حدود پانزده، بیست سال پیش آقای فِهری خانة ما آمد. آن موقع تقریباً هشتاد سالش بود. حرف‌هایی به‌پدرم گفتند که اشک پدرم را درآورد. بعد به‌ایشان گفت که آقا، اگر الآن بگویید سراغتان بیایم که مثلاً دست من را بگیرید، دیگر برای من فایده ندارد. من دیگر پیر شده‌ام. حدود هشتاد سالم است. هرچه می‌خواستم بشوم شده‌ام. اما الآن مهمانتان هستم. از خانه‌تان نمی‌روم تا یکی از عنایاتی که اهل‌بیت به‌شما کرده است را به‌من بگویید. آقای بهجت که منقلب بود گفت: چیزی به‌تو می‌گویم. ایشان [آیت‌الله بهجت] فرمود: من مشهد که رفتم خدمت امام رضا علیه‌السلام رسیدم. امام رضا ده چیز به‌من داد. من یکی از آن ده چیز را به‌تو می‌گویم. امام رضا علیه‌السلام به‌من فرمود: «فلانی! مگر امکان دارد کسی به‌ما اهل‌بیت پناه بیاورد، [ما] به‌او پناه ندهیم؟!» مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت آیت‌الله العظمی بهجت قدس سره-خاطرة مشابه در «این بهشت آن بهشت»، ص68.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

مرحوم حاج رضا انصاریان مداح مخلص اهل بیت در مصاحبه با صدا و سیمای جمهوری اسلامی، شخصاً این ماجرا را نقل می‌کند، او می‌گوید: دلتان می‌خواهد این را پخش کنید و می‌خواهید هم پخش نکنید، هیچ مهمّ نیست، نمی‌دانم هم که بگویم یا نگویم؟ آغاز همه چیز من در آن فصل بود، حالا خود حضرت شاهدند که هیچ بنایی ندارم؛ چون نیازی به‌کسی و چیزی ندارم، الحمدلله. در همان سال‌های اوّلی که من مشهد بودم و یکی دو سه جا خواندم، با دو سه تا از آقایانِ تجّارِ زعفرانِ مشهد آشنایی داشتم، آدم‌های بسیار خوبی هستند، محبِّ اهل بیتند، یک شبِ ولادتِ حضرت فاطمه سلام الله علیها، یکی از این آقایان به‌من گفتند که فلانی، ما شب تولّد بی بی یک جلسه‌ای در منزلمان داریم، شما هم می‌آیید؟ ما هم گفتیم: بله. من هم رفتم، جلسة خیلی پر نوری بود، کمِ کمش 200 -300 تا فقط سیّد دعوت می‌کردند، بقیّه‌اش هم مثل ماها بودند، سه چهار تا از آقایانِ مداح‌ها خواندند و بعد من شعری را از آقای مؤیّد، خدا حفظشان کند، خواندم و آمدم پایین، شام خوردیم، بعد من به‌شوخی به‌این آقای دوستمان گفتم که فلانی، من دارم می‌روم، پاکت ما را بده می‌خواهیم برویم! او هم با زبان شیرین مشهدی، با هم شوخی داشتیم، گفت: برو یره، اگر می‌خواستم پول بدهم تو را نمی گفتم! خیلی زیبا بود! برو چه کسی پاکت می‌دهد؟ آن شب هم شب سردی بود، برف آمده بود، من هم آمدم سر کوچه، آقایی ما را پیاده کرد و توی برف‌ها آمدم و رسیدم به‌خانه، همان وسطِ آن سرما به‌بی‌بی گفتم: بی‌بی جان، ما به‌برکت شما و فرزند دلبندتان، حضرت رضا این مجلس را رفتیم، خواندیم، اداره کردیم، این جوری شد، شما دست ما را بگیرید، ما این‌جا پناهندة به‌فرزند شما شدیم، آمدم خانه، همسرم خواب بود، من هم خوابیدم، اصلش همین است، خدایا، تو شاهدی، که من هیچ قصدی از این حرف ندارم، برای اوّلین بارم است که دارم می‌گویم، حالا چرا؟ نمی‌دانم. در عالم خواب دیدم که از بست بالا در حال مشرّف شدن هستم، پایم را گذاشتم داخل صحن انقلاب (اسماعیل طلایی) یک وقت دیدم آقا از ایوان طلا دارند می‌آیند بیرون، من چه بگویم برای مردم و عاشقان حضرت رضا؟ هر قدمی که بر می‌داشتند نور به‌آسمان‌ها می‌رفت، این‌که می‌گویند آقا پارة تن پیغمبرند، مثل پیغمبر راه می‌رفتند، اگر پیغمبر این جوری راه می‌رفته که سبحان الله، اگر این جوری با وقار قدم می‌زده که سبحان الله. من هم دویدم که گفتم: شلوغ نشود بروم آقا را ببینم، رفتم و دستم را گذاشتم و گفتم: السلام علیک یابن رسول الله، این لب‌ها که باز شد، مثل این‌که نمکِ آفرینش داخلِ آن لب‌ها بود، اصلاً آن کلام، آن حرف را چه کسی می‌تواند تصویر کند و بگوید که چه جوری آقا جواب سلام مرا دادند؟ بدون هیچ حرفی فرمودند: تو پاکت می‌خواستی؟ دیشبی که ما آن مزاح را کرده بودیم، گفتم: بله، یابن رسول الله، فرمودند: دامنت را بگیر، دامن پیراهنم را همین‌طوری گرفتم، با دو تا دستشان سکّه می‌ریختند داخل دامنم، فرمودند: هر چه می‌خواهی من، حالا من چه جور از خواب بیدار شدم، تمام بدنم می‌لرزید، و خانم گفتند: چکارت شده؟ گفتم: هیچ چیزی نیست، نَفَسَم در سینه‌ام حبس شده، نمی‌توانم حرف بزنم، بلند شدم، دویدم از همان کوچه پس کوچه‌ها، بازارچة حاج آقا جان، آن‌هایی که می‌دانند کجاست، از آنجا هم به‌سمت حرم، همان قسمت ایستادم و صحن را بوسیدم و گفتم: آقا، من غلط کردم، یابن رسول الله، شوخیِ آن (درخواست پاکت) هم، مثل این‌که خیلی بد است که انسان به‌این کار جنبة مادّی بدهد، درست است که مردم آن قدر لطف دارند و این همه هدایا می‌دهند، مثل این‌که آقا، شما خیلی نارحت شدید، من غلط کردم، شما ببخشید یابن رسول الله. آغازِ زندگیِ من و آغاز خواندنی که مردم این‌قدر به‌برکت حضرت رضا چیزی می‌گویند، مال آن وقت است که این را تا حالا نقل نکرده‌ام. پیاده شده بر اساس ویدئو.             

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

داستان بسیار جالب در مورد اعتراف ناپلئون بناپارت در مورد قرآن کریم: روزی ناپلئون در این فکر بود که چطور می‌شود بر کشورهای اسلامی تسلّط یافت و مسلمانان را تحت سیطرة فرانسه درآورد. برای این کار با یک مترجم عرب زبان، به‌مصر رفت تا تحقیق کند. اوّل با مترجمش، به‌یکی از کتابخانه‌های معروف رفت. به‌مترجمش گفت: یکی از مهم‌ترین کتاب‌های این‌ها را برایم بخوان. مترجم، قرآن را برداشت و باز کرد و آیه را خواند: إِنَّ هذَا القُرآنَ یَهدِی لِلَّتِی هِیَ أَقوَمُ. سورة إسراء (17) آیة 9: بی‌تردید این قرآن، به‌آیینی که استوارتر است، هدایت می‌کند و راه می‌نماید. ناپلئون، از کتابخانه بیرون آمد و به‌این آیه فکر کرد. فردا دو مرتبه به‌کتابخانه آمد. از مترجم خواست از همان کتاب برایش بخواند. مترجم قرآن را باز کرد و آیاتی چند از آن را تلاوت کرد. روز سوّم، به‌کتابخانه برگشت و مترجم چند آیه از قرآن را برایش خواند. ناپلئون پرسید: این کتاب چه جایگاهی، در بین ملّت مسلمان دارد و چقدر به‌آن اهمیت می‌دهند؟ مترجم جواب داد: مسلمانان معتقدند که این قرآن است و از آسمان به‌پیامبرِ آن‌ها نازل گردیده و تا قیامت کتابِ هدایتِ آنان است. ناپلئون دو جمله گفت؛ یکی به‌نفع مسلمین و یکی به‌ضرر آنان. آن‌که به‌نفع مسلمانان از دهان این سیاستمدار بیرون آمد، این بود: من از این کتاب استفاده کردم و این‌طور احساس نمودم که اگر مسلمین از دستورات جامع این کتاب استفاده کنند ذلّت نخواهند دید. و جملة دوّم این بود: تا زمانی که این قرآن در بین مسلمین حکومت کند و در پرتو عالیة این برنامة جامع، زندگی کنند، تسلیم ما نخواهند شد، مگر ما بین آنها و قرآن جدایی بیفکنیم. سایت راسخون (https://rasekhoon.net/article/show-59242.aspx) به‌نقل از همای سعادت، ج1، ص70. با استفاده از فرمایشات استاد جرجانی در 1402/6/23 ظهر رحلت و شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و شهادت امام مجتبی علیه‌السلام در مسجد جواد الائمه علیهم‌السلام. 

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

کَانَ النَّبِیُّ صلّی الله علیه و آله قَبْلَ الْمَبْعَثِ مَوْصُوفاً بِعِشْرِینَ خَصْلَةً مِنْ خِصَالِ الْأَنْبِیَاءِ لَوِ انْفَرَدَ وَاحِدٌ بِأَحَدِهَا لَدَلَّ عَلَى جَلَالِهِ فَکَیْفَ مَنِ اجْتَمَعَتْ فِیهِ کَانَ نَبِیّاً [و فی بعض النسخ: نبیُّنا بدل نبیاً.] أَمِیناً صَادِقاً حَاذِقاً أَصِیلًا نَبِیلًا مَکِیناً فَصِیحاً عَاقِلًا فَاضِلًا عَابِداً زَاهِداً سَخِیّاً کَمِیّاً [شجاعاً] قَانِعاً مُتَوَاضِعاً حَلِیماً رَحِیماً غَیُوراً صَبُوراً مُوَافِقاً مُرَافِقاً لَمْ یُخَالِطْ مُنَجِّماً وَ لَا کَاهِناً وَ لَا عَیَّافاً. مناقب ابن شهرآشوب، ج1، ص123.

در پیامبر صلّی الله علیه و آله قبل از بعثت بیست ویژگی از اوصاف پیامبران بود که اگر در کسی یکی از آن‌ها وجود داشته باشد، دلالت بر بزرگی وی می‌کند، تا چه رسد به‌این‌که در یک نفر تمام این ویژگی‌ها وجود داشته باشد! پیامبر (کسی که فرشتة وحی بر او نازل می‌شود، یا  صدایِ فرشتة وحی را می‌شنود، یا خودِ فرشته را می‌بیند و یا خداوند به‌وسیلة درخت یا سنگی با او صحبت می‌کند)، امانتدار، راستگو، ماهر، دارای اصالت خانوادگی، همة کارهایش براساس عقل، تدبر، فهم و ادراک، وزین و متین و باوقار، بود، نه سبکسر و کم عقل، در سخنانش ناهنجاری نبود، صاحب اندیشه و دانش، اهل عبادت، بی‌رغبت به‌دنیا، بخشنده، جنگاور و شجاع، بود و حریص نبود، فروتن، دارای تحمّل و سعة صدر، مهربان، باغیرت، بردبار، در صراط مستقیم رفیق همراه، مدارا کننده، بود و با پیشگو، شهبده‌باز و فالگیر قاطی نمی‌شد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قال النَّبِیُّ صلّى الله علیه وآله: إنّ للهِ تعالى مَلَکاً یَنزِلُ فِی کُلِّ لَیلَةٍ وَیُنادی: یا أبناء العشرین جدّوا واجتهدوا، ویا أبناء الثلاثین لا تغرنّکم الحیاة الدنیا، ویا أبناء الأربعین ماذا أعددتم للقاء ربّکم، ویا أبناء الخمسین أتاکم النذیر، ویا أبناء الستین زرع آن حصادُه، ویا أبناء السبعین نودی بکم فأجیبوا، ویا أبناء الثمانین أتتکم الساعةُ وأنتم غافلون، ثم یقول: لولا عُبَّادٌ رُکَّعٌ، وَرِجَالٌ خُشَّعٌ، وَصِبیَانٌ رُضَّعٌ، وأنعامٌ رُتَّعٌ لَصُبَّ علیکم العذابُ صَبّاً. إرشادالقلوب، للدیلمی، الباب الخامس فی التخویف و الترهیب، ص32.

پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: همانا برای خداوندِ متعال فرشته‌ای است که هر شب (از آسمان) فرود می‌آید و فریاد می‌زند: آی بیست ساله‌ها، جدّیّت و تلاش مضاعف کنید، و آی سی ساله‌ها، زندگی دنیا شما را فریب ندهد، و آی چهل ساله‌ها، برای ملاقات با پروردگارتان چه چیزی مهیّا کرده‌اید؟ و آی پنجاه ساله‌ها، ترساننده آمد، و آی شصت ساله‌ها، (عمر شما مانند) زراعتی است که زمان چیدن آن فرا رسیده است، و آی هفتاد ساله‌ها، فراخوانده شده‌اید، پس جواب دهید، و ای هشتاد ساله‌ها، قیامت سراغتان آمد و شما غافلید! سپس می‌گوید: اگر عابدان رکوع کننده، و مردان خاشع، و اطفال شیرخوار، و چهارپایان چرارونده نبودند، هر آینه عذاب دردناکی بر شما نازل می‌شد.

  • مرتضی آزاد