رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

وروى محمد بن أبی نصر قال: کنا عند الرضا علیه‌السلام والمجلس غاص بأهله فتذاکروا یومَ الغدیر فأنکره بعضُ الناس فقال الرضا علیه‌السلام: حدثنی أبی عن أبیه علیهم‌السلام قال: إن یوم الغدیر فی السماء أشهر منه فی الأرض، وساق الحدیث إلى أن قال: یابن أبی نصر! أین ماکنتَ فاحضر یوم الغدیر عند أمیر‌المؤمنین علیه‌السلام فإن الله تعالى یغفر لکل مؤمن ومؤمنة ومسلم ومسلمة ذنوب ستین سنة ویَعتق من النار ضعف ما أعتق فی شهر رمضان ولیلة القدر ولیلة الفطر ولَدرهمٌ فیه بألفِ درهمٍ لإخوانک العارفین، فأفضل على إخوانک فی هذا الیوم وَسُرَّ فیه کلَّ مؤمنٍ ومؤمنةٍ. ثُمَّ قال: یا أهل الکوفة! لقد أعطیتم خیراً کثیراً، وإنکم لممن امتحن اللهُ قلبَه للإیمان مستذلّون مقهورون ممتحنون یُصب علیکم البلاء صباً ثم یکشفه کاشفُ الکربِ العظیمِ والله لو عَرف الناسُ فضلَ هذا الیومِ بحقیقته، لصافحتهم الملائکةُ فی کلِّ یَومٍ عشرَ مَرَّاتٍ، ولو لا أنی أکرهُ التطویلَ لذکرتُ فضلَ هذا الیومِ، وما أعطی الله عزوجل لمن عرفه ما لا یُحصی بعددٍ. مصباح المتهجد، الشیخ الطوسی، ج1، ص737.

محمد بن ابی نصر چنین روایت کرده است: ما در مجلسى پُر از مردمان، نزد امام رضا علیه‌السلام بودیم که صحبت از روز غدیر شد، برخی از افراد آن را انکار کردند، امام رضا علیه‌السلام فرمود: پدرم از پدرش علیهماالسلام برایم چنین نقل کرده است: همانا روز غدیر در آسمان، از غدیر در روی زمین مشهورتر است، و امام رضا علیه‌السلام روایت را ادامه داد تا این‌که فرمود: ای پسر ابی نصر، هرکجا بودی سعی کن در روز غدیر، کنار حرم امیرالمؤمنین علیه‌السلام باشی؛ زیرا خداوند متعال گناهان شصت سال هر زن و مرد مؤمن و مسلمان را می‌آمرزد، و دو برابر افرادی را که در ماه رمضان و شب قدر و شب عید فطر از جهنَّم آزاد کرده است، [آن روز] آزاد می‌کند، و هرآینه درهمی که در روز غدیر به‌برادران با معرفت و شناخت خود بدهی، مساوی است با هزار درهم در غیر آن روز، پس در این روز از زیادی مال خود به‌برادرانت بده، و در این روز هر زن و مرد مؤمن را شاد کن. سپس فرمود: ای کوفیان، خداوند به‌شما خیر زیادی را عطا فرموده است، و همانا شما از کسانی هستید که خداوند دلِ آنان را برای ایمان، مصفّا و مهذَّب نموده است، و به‌شما به‌چشم خواری نگاه کرده‌اند، و مغلوب واقع شده‌اید، و شما با بلاها و مصیبت‌ها در آزمایش الهی قرار گرفته‌اید، بر شما بلاهای زیادی وارد می‌شود، سپس برطرف‌کندة غم وغصّه‌های زیاد و بزرگ، آنها را از شما برمی‌دارد، و به‌خدا قسم، اگر مردم واقعاً برتری این روز را بشناسند، هرآینه فرشتگان در هر روز ده بار با آنان مصافحه می‌کردند [دست می‌دادند]، و اگر این نبود که من از طولانی کردنِ سخن خوشم نمی‌آید، برتریِ این روز را و آن چیزهای غیر قابل شمارشی که خداوند عزوجل برای کسی که این روز را بشناسد، عطا می‌کند، ذکر می‌کردم.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وَ مِنْهَا: أَنَّ أَبَا هَاشِمٍ الْجَعْفَرِیَّ قَالَ:‌ ظَهَرَتْ فِی أَیَّامِ الْمُتَوَکِّلِ امْرَأَةٌ تَدَّعِی‌ أَنَّهَا زَیْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله. فَقَالَ لَهَا الْمُتَوَکِّلُ: أَنْتِ امْرَأَةٌ شَابَّةٌ وَ قَدْ مَضَى مِنْ وَقْتِ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَا مَضَى مِنَ السِّنِینَ. فَقَالَتْ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَسَحَ عَلَى رَأْسِی وَ سَأَلَ اللَّهَ أَنْ یَرُدَّ عَلَیَّ شَبَابِی فِی کُلِّ أَرْبَعِینَ سَنَةً وَ لَمْ أَظْهَرْ لِلنَّاسِ إِلَى هَذِهِ الْغَایَةِ فَلَحِقَتْنِی الْحَاجَةُ فَصِرْتُ إِلَیْهِمْ. فَدَعَا الْمُتَوَکِّلُ مَشَایِخَ آلِ أَبِی طَالِبٍ وَ وُلْدَ الْعَبَّاسِ وَ قُرَیْشٍ فَعَرَّفَهُمْ حَالَهَا فَرَوَى جَمَاعَةٌ وَفَاةَ زَیْنَبَ بِنْتِ فَاطِمَةَ علیهاالسلام فِی سَنَةِ کَذَا، فَقَالَ لَهَا: مَا تَقُولِینَ فِی هَذِهِ الرِّوَایَةِ؟ فَقَالَتْ کَذِبٌ وَ زُورٌ فَإِنَّ أَمْرِی کَانَ مَسْتُوراً عَنِ النَّاسِ فَلَمْ یُعْرَفْ لِی حَیَاةٌ وَ لَا مَوْتٌ. فَقَالَ لَهُمُ الْمُتَوَکِّلُ: هَلْ عِنْدَکُمْ حُجَّةٌ عَلَى هَذِهِ الْمَرْأَةِ غَیْرَ هَذِهِ الرِّوَایَةِ؟ قَالُوا لَا، قَالَ: أَنَا بَرِی‌ءٌ مِنَ الْعَبَّاسِ إِنْ لَا أُنْزِلَهَا عَمَّا ادَّعَتْ إِلَّا بِحُجَّةٍ تَلْزَمُهَا. قَالُوا: فَأَحْضِرْ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا علیهم‌السلام فَلَعَلَّ عِنْدَهُ شَیْئاً مِنَ الْحُجَّةِ غَیْرَ مَا عِنْدَنَا. فَبَعَثَ إِلَیْهِ، فَحَضَرَ، فَأَخْبَرَهُ بِخَبَرِ الْمَرْأَةِ، فَقَالَ: کَذَبَتْ فَإِنَّ زَیْنَبَ تُوُفِّیَتْ فِی سَنَةِ کَذَا فِی شَهْرِ کَذَا فِی یَوْمِ کَذَا، قَالَ: فَإِنَّ هَؤُلَاءِ قَدْ رَوَوْا مِثْلَ هَذِهِ الرِّوَایَةِ وَ قَدْ حَلَفْتُ أَنْ‌ لَا أُنْزِلَهَا عَمَّا ادَّعَتْ إِلَّا بِحُجَّةٍ تَلْزَمُهَا. قَالَ: وَ لَا عَلَیْکَ فَهَاهُنَا حُجَّةٌ تَلْزَمُهَا وَ تَلْزَمُ غَیْرَهَا. قَالَ: وَ مَا هِیَ؟ قَالَ: لُحُومُ وُلْدِ فَاطِمَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلَى السِّبَاعِ فَأَنْزِلْهَا إِلَى السِّبَاعِ فَإِنْ کَانَتْ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ فَلَا تَضُرُّهَا السِّبَاعُ. فَقَالَ لَهَا: مَا تَقُولِینَ؟ قَالَتْ: إِنَّهُ یُرِیدُ قَتْلِی، قَالَ: فَهَاهُنَا جَمَاعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام فَأَنْزِلْ مَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ. قَالَ: فَوَ اللَّهِ لَقَدْ تَغَیَّرَتْ وُجُوهُ الْجَمِیعِ، فَقَالَ بَعْضُ الْمُتَعَصِّبِینَ‌: هُوَ یُحِیلُ عَلَى غَیْرِهِ، لِمَ لَا یَکُونُ هُوَ؟ فَمَالَ الْمُتَوَکِّلُ إِلَى ذَلِکَ رَجَاءَ أَنْ یَذْهَبَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونَ لَهُ فِی أَمْرِهِ صُنْعٌ. فَقَالَ: یَا أَبَا الْحَسَنِ، لِمَ لَا یَکُونُ أَنْتَ ذَلِکَ؟ قَالَ: ذَاکَ إِلَیْکَ، قَالَ: فَافْعَلْ، قَالَ‌: أَفْعَلُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، فَأُتِیَ بِسُلَّمٍ وَ فُتِحَ عَنِ السِّبَاعِ وَ کَانَتْ سِتَّةٌ مِنَ الْأُسُدِ، فَنَزَلَ الْإِمَامُ أَبُو الْحَسَنِ علیه‌السلام إِلَیْهَا، فَلَمَّا دَخَلَ وَ جَلَسَ صَارَتِ الْأُسُودُ إِلَیْهِ وَ رَمَتْ بِأَنْفُسِهَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ مَدَّتْ بِأَیْدِیهَا وَ وَضَعَتْ رُءُوسَهَا بَیْنَ یَدَیْهِ. فَجَعَلَ یَمْسَحُ عَلَى رَأْسِ کُلِّ وَاحِدٍ مِنْهَا بِیَدِهِ ثُمَّ یُشِیرُ لَهُ‌ بِیَدِهِ إِلَى الِاعْتِزَالِ فَیَعْتَزِلُ نَاحِیَةً حَتَّى اعْتَزَلَتْ کُلُّهَا وَ قَامَتْ‌ بِإِزَائِهِ. فَقَالَ لَهُ الْوَزِیرُ: مَا کَانَ هَذَا صَوَاباً فَبَادِرْ بِإِخْرَاجِهِ مِنْ هُنَاکَ قَبْلَ أَنْ یَنْتَشِرَ خَبَرُهُ، فَقَالَ لَهُ: أَبَا الْحَسَنِ، مَا أَرَدْنَا بِکَ سُوءاً وَ إِنَّمَا أَرَدْنَا أَنْ نَکُونَ عَلَى یَقِینٍ مِمَّا قُلْتَ فَأُحِبُّ أَنْ تَصْعَدَ، فَقَامَ وَ صَارَ إِلَى السُّلَّمِ وَ هِیَ حَوْلَهُ تَتَمَسَّحُ بِثِیَابِهِ. فَلَمَّا وَضَعَ رِجْلَهُ عَلَى أَوَّلِ دَرَجَةٍ الْتَفَتَ إِلَیْهَا وَ أَشَارَ بِیَدِهِ أَنْ تَرْجِعَ فَرَجَعَتْ وَ صَعِدَ. فَقَالَ: کُلُّ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ فَلْیَجْلِسْ فِی ذَلِکَ الْمَجْلِسِ. فَقَالَ لَهَا الْمُتَوَکِّلُ: انْزِلِی. قَالَتْ: اللَّهَ اللَّهَ، ادَّعَیْتُ الْبَاطِلَ وَ أَنَا بِنْتُ فُلَانٍ حَمَلَنِی الضُّرُّ عَلَى مَا قُلْتُ. فَقَالَ الْمُتَوَکِّلُ: أَلْقُوهَا إِلَى السِّبَاعِ فَبَعَثَتْ وَالِدَتُهُ وَ اسْتَوْهَبَتْهَا مِنْهُ وَ أَحْسَنَتْ إِلَیْهَا. الخرائج و الجرائح، قطب الدین الراوندی، مؤسسة النور للمطبوعات، بیروت-لبنان، ج1، ص404، ح11.

یکی از معجزات امام هادی علیه‌السلام این است که ابوهاشم جعفری می‌گوید: در زمان خلافت متوکل عباسی زنی پیدا شد که ادّعا می‌کرد که او زینب دختر فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله است. متوکّل به‌او گفت: تو زن جوانی هستی، و از زمان رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله چندین سال‌ گذشته است. گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله دست بر سرم کشید و از خدا خواست که در هر چهل سال، جوانی‌ام را بر من برگرداند و تا این زمان خود را به‌کسی نشان نداده‌ام، اکنون محتاج شدم، و خود را بر آنها آشکار کردم. متوکّل بزرگان آل ابی طالب و فرزندان عباس و قریش را فراخواند و ماجرا را برایشان گفت، گروهی گفتند: زینب دختر فاطمه سلام الله علیها در فلان سال فوت کرده است، متوکل به‌زن گفت: طبق این نقل چه می‌گویی؟ گفت: سخنی دروغ و تهمت است؛ زیرا ماجرایِ من از مردم پنهان بوده است، و کسی از زندگی و مرگ من خبر ندارد. متوکّل به‌آن بزرگان گفت: آیا شما دلیل دیگری غیر از این نقل قول در خصوصِ مرگِ زینب دختر فاطمه زهرا سلام الله علیها، برای این زن، دارید؟ گفتند: نه، متوکّل گفت: من از عبّاس بیزارم اگر این زن را با دلیلی محکم از ادّعای خود برنگردانم. بزرگان گفتند: پس علیّ بن محمّد بن رضا (امام هادی) علیهم‌السلام را بیاور، شاید در نزد او دلیلِ دیگری غیر از آنچه در نزد ما است باشد. فرستاد دنبال امام هادی علیه‌السلام. حضرت تشریف آوردند. ماجرای آن زن را برای حضرت بازگو کرد، حضرت فرمود: دروغ گفته است؛ زیرا زینب در فلان سال و فلان ماه و فلان روز، فوت کرده است. متوکّل گفت: این بزرگان هم همین نقل را بیان کردند، و من قسم خوردم که ادّعای او را باطل نکنم مگر با دلیلی محکم. حضرت فرمود: ناراحت نباش؛ زیرا در نزد من دلیلی است که هم او و هم غیرِ او را مجاب می‌کند. متوکّل گفت: آن دلیل چیست؟ فرمود: گوشت‌های فرزندان فاطمه برای حیوانات درنده حرام است، او را نزد درندگان بینداز، اگر او از فرزندان فاطمه باشد درندگان با او کاری ندارند. متوکّل به‌آن زن گفت: چه می‌گویی؟ گفت: او می‌خواهد مرا بکشد! حضرت فرمود: اینجا گروهی از فرزندان حسن و حسین علیهماالسلام هستند، هرکدامشان را که خواستی بینداز جلوی آن درندگان. ابوهاشم جعفری می‌گوید: به‌خدا قسم رنگ از چهرة همه پرید. برخی از متعصّبان و کینه‌جویان گفتند: علیّ بن محمّد به‌دیگران‌ حواله می‌دهد، چرا خودش نزد آن درندگان نمی‌رود؟ متوکّل از این نظر خوشش آمد؛ چون امید داشت که با این حیله بدون اقدامی دیگر، از دست امام هادی علیه‌السلام راحت شود. گفت: ای ابوالحسن، چرا آن شخصی که می‌خواهد نزد درندگان برود خودت نباشی؟ فرمود: این به‌تو برمی‌گردد و هرچه تو صلاح بدانی. متوکّل گفت: پس برو. فرمود: إن شاءالله خواهم رفت. برای حضرت نردبانی آوردند و درِ گودالی که در آن شش شیر وجود داشت، را باز کردند. امام هادی علیه‌السلام از نردبان پایین رفت، همین‌که داخل شد و نشست، شیرها به‌طرف حضرت آمدند و خود را جلوی حضرت انداختند و دست‌هایشان را دراز کردند و سرهایشان را جلوی حضرت انداختند، و حضرت شروع کرد به‌دست کشیدن روی سر هر یک از آنها و بعد با دست به‌او اشاره می‌فرمود که به‌گوشه‌ای برود و خود حضرت هم به‌گوشه‌ای رفت، تا این‌که همة آنها به‌جایی که امام اشاره فرموده بود رفتند و در برابر آن حضرت ایستادند، وزیر به‌معتصم گفت: این کار، خوب نیست، قبل از آن‌که خبرش منتشر شود، دستور بده او را از مکان شیران بیرون بیاورند. معتصم به‌حضرت عرض کرد: ای ابوالحسن، ما قصد بدی نسبت به‌تو نداشتیم، فقط می‌خواستیم نسبت به‌آنچه گفتی یقین پیدا کنیم، و حالا دوست دارم بیایی بالا، حضرت از جا برخاست و به‌طرف نردبان رفت، در حالی که شیران دور او بودند و دست خود را به‌لباسش می‌کشیدند. همین که حضرت پای خود را بر روی اوّلین پله قرار داد، به‌آن شیران توجّه کرد و با دستش اشاره کرد که برگردند و آنان بازگشتند و حضرت از نردبان به‌بالا آمد، و فرمود: هرکسی که فکر می‌کند از فرزندان فاطمه است، پس برود در آن‌جایی که من نشستم بنشیند. متوکّل به‌آن زن گفت: برو پایین نزد شیران. گفت: خدا را در نظر بگیرید، خدا را در نظر بگیرید، ادّعای ناحقّی کردم، و من دختر فلان شخص هستم، فشارهای اقتصادی مرا وادار کرد که آن سخن را بگویم. متوکّل گفت: او را نزد درندگان بیندازید، مادر متوکّل شخصی را فرستاد و از متوکّل درخواست کرد که آن زن را به‌وی هدیه کند، و بعد از آن‌که متوکّل زینب دروغگو را به‌وی بخشید، به‌او نیکی کرد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَیَابَةَ قَالَ: لَمَّا هَلَکَ أَبِی سَیَابَةُ جَاءَ رَجُلٌ مِنْ إِخْوَانِهِ إِلَیَّ فَضَرَبَ الْبَابَ عَلَیَّ فَخَرَجْتُ إِلَیْهِ فَعَزَّانِی وَ قَالَ لِی: هَلْ تَرَکَ أَبُوکَ شَیْئاً؟ فَقُلْتُ لَهُ: لَا، فَدَفَعَ إِلَیَّ کِیساً فِیهِ أَلْفُ دِرْهَمٍ وَ قَالَ لِی: أَحْسِنْ حِفْظَهَا وَ کُلْ فَضْلَهَا. فَدَخَلْتُ إِلَى أُمِّی وَ أَنَا فَرِحٌ فَأَخْبَرْتُهَا، فَلَمَّا کَانَ بِالْعَشِیِّ أَتَیْتُ صَدِیقاً کَانَ لِأَبِی فَاشْتَرَى لِی بَضَائِعَ سَابِرِیٍّ وَ جَلَسْتُ فِی حَانُوتٍ فَرَزَقَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ فِیهَا خَیْراً کَثِیراً وَ حَضَرَ الْحَجُّ، فَوَقَعَ فِی قَلْبِی فَجِئْتُ إِلَى أُمِّی وَ قُلْتُ لَهَا: إِنَّهَا قَدْ وَقَعَ فِی قَلْبِی أَنْ أَخْرُجَ إِلَى مَکَّةَ، فَقَالَتْ لِی: فَرُدَّ دَرَاهِمَ فُلَانٍ عَلَیْهِ فَهَاتِهَا، وَ جِئْتُ بِهَا إِلَیْهِ فَدَفَعْتُهَا إِلَیْهِ فَکَأَنِّی وَهَبْتُهَا لَهُ، فَقَالَ: لَعَلَّکَ اسْتَقْلَلْتَهَا فَأَزِیدَکَ؟ قُلْتُ: لَا، وَ لَکِنْ قَدْ وَقَعَ فِی قَلْبِیَ الْحَجُّ فَأَحْبَبْتُ أَنْ یَکُونَ شَیْئُکَ عِنْدَکَ. ثُمَّ خَرَجْتُ فَقَضَیْتُ نُسُکِی، ثُمَّ رَجَعْتُ إِلَى الْمَدِینَةِ فَدَخَلْتُ مَعَ النَّاسِ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام وَ کَانَ یَأْذَنُ إِذْناً عَامّاً فَجَلَسْتُ فِی مَوَاخِیرِ النَّاسِ وَ کُنْتُ حَدَثاً فَأَخَذَ النَّاسُ یَسْأَلُونَهُ وَ یُجِیبُهُمْ فَلَمَّا خَفَّ النَّاسُ عَنْهُ أَشَارَ إِلَیَّ فَدَنَوْتُ إِلَیْهِ فَقَالَ لِی: أَ لَکَ حَاجَةٌ؟ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، أَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سَیَابَةَ، فَقَالَ لِی: مَا فَعَلَ أَبُوکَ؟ فَقُلْتُ: هَلَکَ، قَالَ: فَتَوَجَّعَ وَ تَرَحَّمَ، قَالَ: ثُمَّ قَالَ لِی: أَ فَتَرَکَ شَیْئاً؟ قُلْتُ: لَا، قَالَ: فَمِنْ أَیْنَ حَجَجْتَ؟ قَالَ: فَابْتَدَأْتُ فَحَدَّثْتُهُ بِقِصَّةِ الرَّجُلِ، قَالَ: فَمَا تَرَکَنِی أَفْرُغُ مِنْهَا حَتَّى قَالَ لِی: فَمَا فَعَلْتَ فِی الْأَلْفِ؟ قَالَ: قُلْتُ: رَدَدْتُهَا عَلَى صَاحِبِهَا، قَالَ: فَقَالَ لِی: قَدْ أَحْسَنْتَ، وَ قَالَ لِی: أَ لَا أُوصِیکَ؟ قُلْتُ: بَلَى، جُعِلْتُ فِدَاکَ، فَقَالَ: عَلَیْکَ بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ تَشْرَکُ النَّاسَ فِی أَمْوَالِهِمْ هَکَذَا وَ جَمَعَ بَیْنَ أَصَابِعِهِ قَالَ: فَحَفِظْتُ ذَلِکَ عَنْهُ، فَزَکَّیْتُ ثَلَاثَمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ. فروع الکافی، للکلینی، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت-لبنان، ص661، 78-باب أداء الأمانة، ح9.

از عبدالرحمن بن سیابة نقل شده است که گفت: هنگامی که پدرم، سیابة، از دنیا رفت، مردی از برادرانش به‌در خانة من آمد و در زد و من در را برایش باز کردم و بیرون رفتم، او مرا تسلیت و دلداری داد و گفت: آیا پدرت از خود مالی بر جای گذاشته است؟ گفتم: نه، کیسه‌ای را به‌من داد که داخلش هزار درهم بود، و گفت: خوب نگاهش دار و سودش از آنِ خودت باشد. با خوشحالی نزد مادرم رفتم و ماجرا را برایش بازگو کردم. شب، نزدِ یکی از دوستان پدرم رفتم و او برایم قدری لباسِ نازکِ مرغوب، خرید و در دکانی نشستم، خداوند متعال در آن لباس‌ها خیر و برکت و سودِ زیادی مرحمت فرمود، و موسم حجّ فرا رسد، به‌دلم افتاد که به‌حجّ بروم، نزد مادرم رفتم و به‌او گفتم: به‌دلم افتاده است که به‌مکّه بروم، مادرم گفت: درهم‌های فلانی را به‌او برگردان و بدهی خود را به‌او بده، هزار درم را برداشتم و نزد آن شخص بردم و به‌وی دادم، گویا من آنها را به‌وی بخشیده‌ام، گفت: شاید این‌ها را کم می‌دانی، می‌خواهی بیشترش کنم؟ گفتم: نه، ولی به‌دلم افتاد که به‌حجّ بروم، لذا دوست داشتم که پولت نزدِ خودت باشد. بعد هم عازم حجّ شدم و مناسکم را به‌جا آوردم، سپس برگشتم به‌مدینه، و به‌همراه مردم به‌محضر امام صادق علیه‌السلام شرفیاب شدم، حضرت به‌همه اجازة ورود داده بود، من در انتهای مردم نشستم، جوان بودم، مردم شروع به‌پرسیدن از آن حضرت نمودند و آن حضرت هم جوابشان را می‌داد، وقتی قدری دورِ آن حضرت خلوت شد، به‌من اشاره فرمود، به نزدیکش رفتم، به‌من فرمود: آیا حاجتی داری؟ عرض کردم: فدایت شوم، من عبدالرحمن بن سیابة هستم، فرمود: پدرت چطور است؟ عرض کردم: به‌رحمت خدا رفت. دردمند و ناراحت شد، و برایش طلب آمرزش نمود، سپس به‌من فرمود: آیا مالی باقی گذاشته است؟ عرض کردم: خیر، فرمود: پس با چه پولی به‌حجّ رفتی؟ من داستان هزار درهم که آن برادر دینی به‌من قرض داده بود را برایش بازگو کردم، هنوز تمام داستان را برایش نقل نکرده بودم، فرمود: هزار درهم را چه کردی؟ عرض کردم: به‌صاحبش برگرداندم، فرمود: واقعاً کار خوبی کردی، و بعد فرمود: آیا تو را به‌کاری سفارش کنم؟ عرض کردم: بله، فدایت شوم، فرمود: بر تو باد به‌راستگویی و امانتداری، که در این صورت با مرم در اموالشان این‌گونه (و حضرت انگشتان یکی از دستانش را درونِ انگشتانِ دستِ دیگر کرد،) شریک خواهی شد. عبدالرحمن بن سیابة می‌گوید: این سخنان حضرت آویزة گوشم بود، تا این‌که متمّول شدم و بر من زکات واجب شد و زکاتی که پرداختم سیصد هزار درهم بود.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام یَقُولُ‌: أَرْسَلَ عُثْمَانُ إِلَى أَبِی ذَرٍّ مَوْلَیَیْنِ لَهُ وَ مَعَهُمَا مِائَتَا دِینَارٍ، فَقَالَ لَهُمَا: انْطَلِقَا بِهِمَا إِلَى أَبِی ذَرٍّ فَقُولَا لَهُ: إنَّ عُثْمَانَ‌ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ هُوَ یَقُولُ لَکَ: هَذِهِ مِائَتَا دِینَارٍ فَاسْتَعِنْ بِهَا عَلَى مَا نَابَکَ‌، فَقَالَ أَبُوذَرٍّ: هَلْ أَعْطَى أَحَداً مِنَ الْمُسْلِمِینَ مِثْلَ مَا أَعْطَانِی؟ قَالا: لَا. قَالَ: فَإِنَّمَا أَنَا رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ یَسَعُنِی مَا یَسَعُ الْمُسْلِمِینَ‌. قَالا لَهُ: إِنَّهُ یَقُولُ: هَذَا مِنْ صُلْبِ مَالِی وَ بِاللَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ مَا خَالَطَهَا حَرَامٌ وَ لَا بَعَثَ بِهَا إِلَیْکَ إِلَّا مِنْ حَلَالٍ. فَقَالَ: لَا حَاجَةَ لِی فِیهَا وَ قَدْ أَصْبَحْتُ یَوْمِی هَذَا وَ أَنَا مِنْ أَغْنَى النَّاسِ. فَقَالا لَهُ: عَافَاکَ اللَّهُ وَ أَصْلَحَکَ! مَا نَرَى فِی بَیْتِکَ‌ قَلِیلًا وَ لَا کَثِیراً مِمَّا یُسْتَمْتَعُ بِهِ. فَقَالَ: بَلَى تَحْتَ هَذِهِ الْأُکَافِ ‌الَّتِی تَرَوْنَ رَغِیفَا شَعِیرٍ قَدْ أُتِیَ عَلَیْهِمَا أَیَّامٌ فَمَا أَصْنَعُ بِهَذِهِ الدَّنَانِیرِ، و  لَا وَ اللَّهِ حَتَّى یَعْلَمَ اللَّهُ أَنِّی لَا أَقْدِرُ عَلَى قَلِیلٍ وَ لَا کَثِیرٍ، وَ قَدْ أَصْبَحْتُ غَنِیّاً بِوَلَایَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه‌السلام وَ عِتْرَتِهِ الْهَادِینَ الْمَهْدِیِّینَ الرَّاضِینَ الْمَرْضِیِّینَ الَّذِینَ‌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ‌، وَ کَذَلِکَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله یَقُولُ، فَإِنَّهُ‌ لَقَبِیحٌ بِالشَّیْخِ أَنْ یَکُونَ کَذَّاباً، فَرَدَّاهَا عَلَیْهِ وَ أَعْلَمَاهُ أَنَّهُ لَا حَاجَةَ لِی فِیهَا وَ لَا فِیمَا عِنْدَهُ، حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ رَبِّی فَیَکُونَ هُوَ الْحَاکِمُ فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَهُ. رجال الکشی، ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزیز الکشی، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت لبنان، ص27.‌

از ابوبصیر نقل شده است که گفت: از امام صادق علیه‌السلام شنیدم که می‌فرمود: عثمان به‌سوی ابوذر دو غلام خود را با دویست دینار راهی کرد و به‌آن دو گفت: این پول‌ها را برای ابوذر ببرید و به‌او بگویید: عثمان برایت سلام می‌رساند و به‌تو می‌گوید: این پول‌ها دویست دینار است، با این پول‌ها برای گرفتاری‌هایت یاری بجوی. ابوذر گفت: آیا به‌یکی دیگر از مسلمانان مانند آنچه به‌من داده، بخشیده است؟ گفتند: نه، گفت: من مردی از مسلمانان هستم، هرچه به‌بقیه تعلق گرفت به‌من هم تعلق می‌گیرد. غلامان گفتند: عثمان می‌گوید: این پول‌ها از خالصِ مال خودم است، و به‌خدایی که خدایی جز او نیست، هیچ مالِ حرامی با آن مخلوط نشده و نفرستاده برایت مگر از مال حلال. ابوذر گفت: من هیچ نیازی به‌این پول‌ها ندارم، و امروز صبح کردم در حالی که از ثروتمندترین مردمم. دو غلام به‌او گفتند: خدا به‌تو سلامتی بدهد، و تو را اصلاح کند، ما در خانه‌ات چیزی نه کم و نه زیاد از آنچه به‌آن بهره ببری نمی‌بینیم. گفت: چرا، زیر این پالانی که می‌بینید دو گرده نانِ جو هست که چند روز بر آنها گذشته است، پس من می‌خواهم با این دویست دینار چکار کنم؟! نه به‌خدا، تا این‌که خدا بداند که من قادر بر کم و زیاد نیستم، و من با ولایت علی بن ابی طالب علیه‌السلام و عترت هادی و مهدی و راضی و مرضی او که هدایت به‌سوی حق و داوری به‌حق می‌کنند، ثروتمند شدم، و از رسول خدا صلی الله علیه و آله این‌گونه شنیدم که می‌فرمود؛ زیرا برای پیرمرد زشت است که دروغگو باشد، پس این دویست درهم را برگردانید به‌سوی عثمان، و او را آگاه کنید که نیازی برای من به‌آنها و آنچه در نزد او است، نیست، تا این‌که پروردگارم را ملاقات کنم، پس او حاکم میان من و او باشد.      

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قَالَ: جَاءَتْ زَیْنَبُ الْعَطَّارَةُ الْحَوْلَاءُ إِلَى نِسَاءِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، فَجَاءَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَإِذَا هِیَ عِنْدَهُمْ، فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: إِذَا أَتَیْتِنَا طَابَتْ بُیُوتُنَا، فَقَالَتْ: بُیُوتُکَ بِرِیحِکَ أَطْیَبُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا بِعْتِ فَأَحْسِنِی وَ لَا تَغُشِّی فَإِنَّهُ أَتْقَى لِلَّهِ وَ أَبْقَى لِلْمَالِ. فروع الکافی، للکلینی، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، بَابُ آدَابِ التِّجَارَةِ، ص670، ح5.   

امام صادق علیه‌السلام فرمود: زینب عطرفروشِ لوچ‌چشم [کُلاج] نزد همسران پیامبر صلی الله علیه و آله آمد. پیامبر صلّی الله علیه و آله وارد شد و او را نزد همسران خود دید. فرمود: تو هرگاه نزد ما می‌آیی، خانه‌هایمان خوشبو می‌شود. زینب گفت: ای پیامبر خدا، خانه‌هایت به‌بوی تو خوشبوتر است. پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله به‌او فرمود: هرگاه [عطر] می‌فروشی، جنس خوب بفروش و از غلّ و غش [در معامله] بپرهیز؛ زیرا این‌کار به‌تقوا نزدیک‌تر است و دارایی را ماندگارتر می‌کند (ثروتت برکت می‌کند).

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِماالسَّلَامُ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: وَ أَرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَسْکَنَهُ اَللَّهُ فِی أَعْلَى عِلِّیِّینَ فِی غُرَفٍ فَوْقَ غُرَفٍ فِی مَحَلِّ اَلشَّرَفِ کُلِّ اَلشَّرَفِ مَنْ آوَى اَلْیَتِیمَ وَ نَظَرَ لَهُ فَکَانَ لَهُ أَباً وَ مَنْ رَحِمَ اَلضَّعِیفَ وَ أَعَانَهُ وَ کَفَاهُ وَ مَنْ أَنْفَقَ عَلَى وَالِدَیْهِ وَ رَفَقَ بِهِمَا وَ بَرَّهُمَا وَ لَمْ یَحْزُنْهُمَا وَ مَنْ لَمْ یَخْرِقْ بِمَمْلُوکِهِ وَ أَعَانَهُ عَلَى مَا یُکَلِّفُهُ وَ لَمْ یَسْتَسْعِهِ فِیمَا لَمْ یُطِقْ. الأمالی للطوسی، المجلس السابع، ح21، ص294. روایت مورد بحث استاد جرجانی در تاریخ 3/4/1402، منزل آقای شیخ‌الاسلامی.

از ابوحمزة ثمالی رحمه الله نقل شده است که او از امام باقر علیه‌السلام نقل می‌کند و می‌گوید: شنیدم که ایشان می‌فرمود: و چهار عمل است که هرکس از مؤمنان این چهار صفت در او باشد، خداوند او را در اَعلی علّیین [آیت‌الله جرجانی: عوالِم یا عالَم دنیا است و یا عالَم علّیین است که ماورای این عالم است و جسم ائمه از این عالَم (علّیین) خلق شده است و روح ما از زیادی گِلِ جسمِ ائمه خلق شده است، و جسم ما هم از عالَم خاک است، و یا عالم أعلی علیین است که ارواح پیغمبران و ائمه از این عالَم خلق شده است. انسان را به‌عالَمی می‌برند که ارواح ائمه از آنجا (أعلی علیین) خلق شده است.] جای می‌دهد در اتاق‌هایی که بالاترین اتاق‌ها است، در محلّ کاملاً با شرافت [و در پناه خدا است و کسی که در پناه خدا باشد از هر بلایی در امان است]: 1-هرکس یتیم را پناه دهد و پدرانه به‌او نگاه کند، 2-و هرکس به‌ناتوان محبّت و او را یاری و بی‌نیازش کند، 3-و هرکس بر پدر و مادرش انفاق و به‌آنان نیکی کند، اگر فرزند تمکّن مالی دارد و آنان نیازمندند، انفاق مالی، و گرنه محبّت و ادبش را انفاق کند، انفاق عام است، و آنان را ناراحت نکند، 4- و هرکس نسبت به‌زیر دست و کارگرش سخت‌گیری نکند نه این‌که تا توان دارد از او کار بکشد و بر کارهایی به‌دوشش می‌گذارد او را یاری کند و او را به کاری که طاقت ندارد مجبورش نکند.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام یَقُولُ‌ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله صَلَّى بِالنَّاسِ الصُّبْحَ فَنَظَرَ إِلَى شَابٍّ فِی الْمَسْجِدِ وَ هُوَ یَخْفِقُ وَ یَهْوِی‌ بِرَأْسِهِ مُصْفَرّاً لَوْنُهُ قَدْ نَحِفَ جِسْمُهُ وَ غَارَتْ عَیْنَاهُ فِی رَأْسِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا فُلَانُ؟ قَالَ: أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً فَعَجِبَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ قَوْلِهِ‌ وَ قَالَ إِنَّ لِکُلِّ یَقِینٍ حَقِیقَةً فَمَا حَقِیقَةُ یَقِینِکَ؟ فَقَالَ: إِنَّ یَقِینِی یَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ الَّذِی أَحْزَنَنِی وَ أَسْهَرَ لَیْلِی وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِی فَعَزَفَتْ نَفْسِی عَنِ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا حَتَّى کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّی وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِکَ وَ أَنَا فِیهِمْ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ یَتَنَعَّمُونَ فِی الْجَنَّةِ وَ یَتَعَارَفُونَ وَ عَلَى الْأَرَائِکِ مُتَّکِئُونَ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ کَأَنِّی الْآنَ أَسْمَعُ زَفِیرَ النَّارِ یَدُورُ فِی مَسَامِعِی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِأَصْحَابِهِ: هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَانِ ثُمَّ قَالَ لَهُ: الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ فَقَالَ الشَّابُّ: ادْعُ اللَّهَ لِی یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَةَ مَعَکَ فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِی بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ وَ کَانَ هُوَ الْعَاشِرَ. اصول کافی، ثقة الإسلام کلینی، ترجمه سید جواد مصطفوی، ج3، ص89، بابُ حقیقة الإیمان و الیقین، ح2.

اسحاق بن عمار می‌گوید: از امام صادق علیه‌السلام شنیدم که می‌فرمود: رسول خدا صلی الله علیه وآله نماز صبح را به‌جماعت خواند، آن‌گاه جوانی را در مسجد دید که بر اثر خواب‌آلودگی و کم‌خوابی چُرت می‎زد و سرش می‌افتاد، رنگش زرد و بدنش لاغر و چشمانش به‌گودی افتاده بود. حضرت به‌او فرمود: فلانی، چگونه صبح کردی؟! عرض کرد: با یقین! رسول خدا صلّی الله علیه و آله از سخن او شگفت‌زده شد و فرمود: برای هر یقینی حقیقتی است، حال حقیقت یقین تو چیست؟ عرض کرد: ای رسول خدا، یقین من، مرا محزون نموده و خواب را از من ربوده است و شب‌ها بیدار می‌مانم و و مرا وادار کرده روزها را روزه بگیرم و از دنیا و هرچه در آن است چشم پوشیدم، به‌قدری که انگار عرش پروردگارم را می‌بینم که برای حساب‌رسی نصب شده و همة مخلوقات برای آن محشور شده‌اند، و من در میان آنان هستم، و گویا به‌بهشتیان نگاه می‌کنم که در بهشت متنعّم‌اند و همدیگر را می‌شناسند، و بر تخت‌ها تکیه کرده‌اند، و گویا نگاه می‌کنم به‌جهنّمیان، که در جهنّم عذاب می‌شوند و فریاد می‌زنند و ناله می‌کنند، و گویا الآن صدای خروش آتش را می‌شنوم که در گوش‌هایم می‌چرخد. رسول خدا صلی الله علیه و آله به‌یارانش فرمود: این بنده‌ای است که خداوند دلش را به‌نور ایمان منوّر فرموده است، سپس به‌او فرمود: بر این حال، ثابت باش. جوان عرض کرد: ای رسول خدا، برایم از خدا بخواه که شهادت در رکابت روزیم شود. رسول خدا صلّی الله علیه و آله برایش دعا فرمود. دیری نپایید که برای یکی از غزوات پیامبر صلّی الله علیه و آله بیرون رفت و بعد از نُه نفر به‌شهادت رسید و او، دهمین شهید بود.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

استاد آیت‌الله جرجانی: درست است صلة رحِم گاهی جهاد و مبارزه با نَفْس می‌خواهد و سخت است؛ زیرا طرفِ مقابل نمک‌نشناس و نمک‌به‌حرام و ناسپاس است، درک نمی‌کند یا اصلاً خودش را همیشه طلبکار می‌بیند و تو را مقصر می‌داند، به‌هر دلیلی و با هر عنوانی گاهی مسألة صلة رحِم نیاز به‌جهاد و مبارزة با نَفس و نَفْس‌کُشی دارد. لذا ثوابش آن قدر زیاد است. حالا دو تن از اقوام و ارحامی که هیچ مشکلی با هم ندارند، رفت و آمد می‌کنند و می‌گویند و می‌خندند، اهل گلایه و مسائل دیگر هم نیستند، اما افرادی که متأسفانه مبتلا هستند به‌این بلاها و رذائل اخلاقی و درگیری‌های فامیلی و قبیله‌ای و اَمثال این‌ها، در این کشمکش‌ها، انسان مبارزه با نَفْسش کند و خدا را در نظر بگیرد، این فریضة الهی را انجام بدهد. صلة رحِم هم تنها به‌دید و بازدید نیست، تنها دعوتی‌ها و عروسی‌ها را اجابت کردن و به‌مجلس عزا رفتن و‌ و ولیمه‌ها را رفتن و خوردن نیست، اینها از مصادیق صلة رحِم است، اما صلة رحِم این است که انسان در غم و غصّه‌ها و ناداری‌ها و فشارهای زندگیِ فامیلش، در اختلاف‌ها، نزاع‌ها و بگو مگوها حتماً یکدیگر را یاری و کمک کنند. و این هم گاهی این طور نیست که از جناب‌عالی و بنده و دیگری استقبال کنند، گاهی انسان متّهم هم می‌شود و مورد بی‌حرمتی و جسارت قرار می‌گیرد. خلاصه تا یک اندازه‌ای هم باید ما اینها را تحمّل کنیم، تا یک حدّی که مأیوس و ناامید نشدیم، طرف مقابل هم سوءِ برداشت نمی‌کند و طمّاع و حریص و بدعادت نمی‌شود، بالأخره اینها را باید یک مقدار بیشتر بررسی کرد. تاریخ 3/4/1402، منزل آقای شیخ‌الاسلامی.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

مرحوم آیت‌الله سید محمدعلی علوی گرگانی می‌گوید: مرحوم امام طلبه‌ها را خیلی زیر نظر داشت. طلبه‌ای بود که یک روز به درس می‌آمد و دو روز نمی‌آمد‌. ایشان هم او را زیر نظرش داشت. یک روز که طبق معمول دیر به درس آمد، امام یک‌مرتبه درس را قطع کرد و به طلبه گفت: از همان جا برگرد! آن قدر گفتند تا طلبه بلند شد و رفت. به او گفتند: خجالت نمی‌کشی این موقع برای درس می آیی؟! خجالت نمی کشی که یک روز می آیی و دو روز نمی‌آیی؟! مرحوم آیت‌الله بروجردی بالای منبر می‌گفت: طلبه‌ها کاری نکنید این شهریه برای شما حرام شود. آیت علم و عمل، یادنامة آیت‌الله علوی گرگانی، ص۱۳۳.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

1-عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ: قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ علیه‌السلام:‌ صِلَةُ الْأَرْحَامِ تُزَکِّی الْأَعْمَالَ‌ وَ تُنْمِی الْأَمْوَالَ وَ تَدْفَعُ الْبَلْوَى وَ تُیَسِّرُ الْحِسَابَ وَ تُنْسِئُ فِی الْأَجَلِ‌. اصول کافی، ثقةالاسلام کلینی، ترجمة سید جواد مصطفوی، ج3، ص221. موضوع فرمایشات استاد جرجانی در تاریخ 3/4/1402، منزل آقای شیخ‌الاسلامی.

از ابوحمزة ثمالی نقل شده است که گفت: امام باقر علیه‌السلام فرمود: دید و بازدید فامیلی باعث پاک شدن اعمال، زیاد شدن اموال، دور کردن بلا، و اسان شدن حساب و طولانی شدن عمر می‌گردد.

2-عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام قَالَ: صِلَةُ الْأَرْحَامِ‌ [الرحم] تُحَسِّنُ الْخُلُقَ وَ تُسَمِّحُ الْکَفَّ وَ تُطَیِّبُ النَّفْسَ وَ تَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ تُنْسِئُ فِی الْأَجَلِ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، ص152.

ابوحمزة ثمالی می‌گوید: امام باقر علیه‌السلام فرمود: ارتباط خویشاوندی، انسان را خوش‌اخلاق، و با سخاوت، و نفس را پاکیزه، و روزی را زیاد کرده، و مرگ را به‌تأخیر می اندازد.

 

  • مرتضی آزاد