رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

۳۲۳ مطلب با موضوع «حکایات اخلاقی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بخشی از زندگانی شیخ انصاری، در زمانِ پادشاهیِ فتح‌علی شاه (1212- 1250 ه. ق.) بوده است. ایران در دوران قاجاریه، گرفتارِ دو دشمنِ نیرومند بود: روسیة تزاری، در شمال، و انگلستانِ استعمارگر، در جنوب. روسیه که از طرف شمال، بیش از دو هزار کیلومتر با ایران مرزِ مشترک داشت، در اوایل قرن سیزدهم هجری، برای به‌دست آوردنِ مستعمره‌های تازه و دست‌یابی به‌آب‌های خلیج فارس و اقیانوس هند، به‌قفقاز حمله کرد. قفقاز، در شمالِ آذربایجانِ کنونی، واقع است و در آن زمان جزءِ خاکِ ایران به‌شمار می‌رفت. روسیه در جنگ‌های ناپیوستة بیست و سه ساله (1219-1243 ه. ق.)، سرزمینِ آباد، پرجمعیّت و نفت‌خیزِ قفقاز را که بیشترِ مردمش مسلمان بودند، به‌تصرّف درآورد. این جنگ‌ها، دولتِ قاجار را ضعیف و ملّتِ ایران را فقیر گردانید. انگلستان نیز که مستعمرة بزرگ و پرفایدة خود؛ یعنی هندوستان را در تیررسِ خطرِ روسیه می‌دید، درصدد برآمد کشورهای اطرافِ هند، مانند ایران و افغانستان را، زیرِ نفوذِ خود درآورد و راه رسیدن به‌خلیج فارس و دریای آزاد را، بر روسیه ببندد. بنابر این، با بستنِ قراردادها و تحمیلِ تعهّدهای ناعادلانه بر دولت ایران، به‌هدف‌های استعماری خود، دست یافت. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص64، به‌نقل از جهان اسلام در عصرِ شیخِ انصاری، محسن احمدی، صص 58-63.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

پیش از ریاست شیخ انصاری، زائرانِ عتباتِ عالیات، از دو راه به‌زیارت می‌رفتند: 1.از راهِ هور و رودخانة فرات که گاهی قایق آنان غرق می‌شد. 2.از راهِ صحرا که بیشترِ وقت‌ها، اعرابِ بادیه‌نشین، آنان را غارت می‌کردند. شیخ، وکیلِ خود، محمّد صالح کُبَّه را نزدِ حکومتِ بغداد فرستاد و پیغام داد که من پولِ ساختِ کاروان‌سرایی را در میانِ راه می‌دهم، تو نیز یک قبیلة عرب را در اطراف آن کاروان‌سرا زمین بده تا ساکن شوند و به‌آنان فرمان ده برای حفظِ جانِ مسافران، از آسیبِ غارت‌گران، از آغاز تا پایانِ راه، کاروانِ زائران را همراهی کنند. والیِ بغداد که از سوی دولتِ عثمانی، حکومتِ عراق را در دست داشت، امرِ شیخ را پذیرفت و این کارِ مفید با کمکِ شیخ، عملی شد. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص63، به‌نقل از استاد الفقها، ص160.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

شیخ انصاری، دستگیری از فقیران و مستمندان را وظیفة خود می‌دانست. وی از کودکی این شیوة خداپسندانه را داشته است. بارها دیده بودند او شام خود را به‌فقیری که در بُقعة پیرمحمّد، واقع در محلّة حیدرخانة دزفول زندگی می‌کرد، می‌بخشد و خود با شکم گرسنه یا با خوردنِ غذای اندکی می‌خوابد. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص62، به‌نقل از زندگانی و شخصیّتِ شیخ انصاری، ص104. افزون بر اهلِ علمِ نجفِ اشرف، شیخ از عالمان و طلبه‌های شهرستان‌ها نیز پشتیبانی و آنان را تشویق می‌کرد و با وجود آنان در شهرستان‌ها، اجازه نمی‌داد سهمِ امام علیه‌السلام را به‌نجف اشرف منتقل کنند و سفارش می‌کرد تا آن را در همان شهر، به‌مصرفِ طلابِ علوم دینی برسانند. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص63، به‌نقل از زندگانی و شخصیّتِ شیخ انصاری، ص103؛ سیمای فرزانگان، ص359؛ فقهای نامدار، ص328.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

مسجدِ شیخ انصاری، در انتهای بازارِ نجف اشرف معروف است. هزینة زمین و ساخت این مسجد از سرمایة خود شیخ است. یکی از ثروت‌مندان ایران، هنگام رفتن به‌حجّ، پولی به‌شیخ بخشید تا خانه‌ای برای خود تهیّه کند، ولی شیخ، تمامِ مبلغ را در خریدِ زمینِ مسجد و ساختمانِ آن هزینه کرد. وقتی حاجی از سفر حجّ بازگشت، شیخ او را به‌مسجد برد و فرمود: این است منزلِ من که شما سبب آن گردیدی. این مسجد، همیشه محلِّ تدریسِ عالمان بوده است، به‌گونه‌ای که در روز، چندین جلسه درس در آن تشکیل می‌شود. این مسجد، امروزه (نزدِ عامّة مردم) به‌مسجدِ تُرک‌ها معروف است. (چون ترک‌ها در روزهای عاشورا در آن‌جا سوگواری می‌کنند). دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص62، به‌نقل از زندگانی و شخصیّتِ شیخ انصاری، ص141.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

شیخ انصاری، از تندروی‌های پیروانِ مذاهبِ اسلامی نسبت به‌یکدیگر ناخشنود بود و به‌دلیل در پیش گرفتنِ همین روشِ درست، از احترام عالمانِ اهل تسنّن و سلطانِ عثمانی برخوردار بود. البتّه وی در دفاع از عقاید شیعه پافشاری می‌کرد. والیِ بغداد، در برهه‌ای، مؤذّن‌های شیعه را از گفتن «أشهد أنَّ علیّاً ولیُّ اللّه» در اذان، منع کرده بود. وقتی این خبر به‌شیخ رسید، به‌طلبه‌ها فرمود: وسایلِ سفر را آماده کنید تا به‌جایی برویم که بتوانیم اعمال مذهبی خود را آزادانه انجام دهیم. همین‌که خبرِ مهاجرتِ شیخ انصاری از نجف، به‌گوشِ مردم شهر رسید، همگی دست از کار کشیدند و گفتند: ما هم با شیخ از عراق بیرون خواهیم رفت. این جریان، هنگامه‌ای در نجف برپا کرد. سلطانِ عثمانی از کارِ حاکمِ بغداد ناراحت شد و او را احضار و از کار برکنار کرد. بدین ترتیب، اوضاعِ شهرِ نجف آرام شد. وقتی به‌شیخ گفتند: شهادت بر ولایتِ امیرالمؤمنین جزءِ اذان نیست؛ چرا جناب‌عالی در این موضوع این‌گونه پافشاری کردید؟ فرمود: اگر در این مسأله ساکت می‌ماندم، ممکن بود فرمانروایانِ دولتِ عثمانی، سخت‌گیری‌های دیگری نیز بر ما روا دارند که سرانجامِ بدی داشته باشد. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص61، به‌نقل از استادالفقها، ص144.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

پس از رسیدن نامة سعید العلما، شیخ انصاری به‌حرمِ مطهر حضرتِ امیرالمؤمنین علیّ علیه‌السلام مشرّف شد و از آن حضرت خواست تا او را در این امرِ بزرگ یاری کند و از لغزش و خطا نگاه دارد. یکی از خادمانِ حرمِ مطهّرِ امیرمؤمنان علیّ علیه‌السلام می‌گوید: مثل همیشه، ساعتی پیش از طلوعِ فجر، برای روشن کردن چراغ‌های حرمِ مطهّر به‌آن‌جا رفتم ... ناگهان از طرفِ پایینِ پای حضرتِ امیر علیه‌السلام، صدای گریه‌ای بلند و جان‌کاه و ناله‌ای سوزناک به‌گوشم رسید. بسیار شگفت‌زده شدم که این صدای کیست؟ آهسته پیش آمدم تا از جریان آگاه شوم. ناگهان دیدم شیخِ انصاری رحمه الله صورتش را بر ضریحِ مقدّس گذاشته است و می‌گرید و به‌زبانِ دزفولی، با سوز و گداز به‌امام علیه‌السلام می‌گوید: آقای من، مولای من، یا اباالحسن، یا امیرالمؤمنین! این مسئولیتی که اکنون بر دوشم آمده است، بس مُهمّ و خطیر است. مرا از لغزش و اشتباه و عمل نکردن به‌وظیفه نگاه دار، و در توفان‌های حوادثِ روزگار، همواره راهنمایم باش، و گرنه از زیرِ بارِ مسئولیت فرار خواهم کرد و آن را نخواهم پذیرفت. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص58، به‌نقل از سیمای فرزانگان، ص 137. شیخ، از سال 1266 تا 1281 ه. ق. به‌مدت پانزده سال، ریاستِ علمیِ شیعیان را در دست داشت. همة شیعیان جهان، از وی تقلید می‌کردند و او موردِ احترامِ پادشاهان و مرداِن بزرگِ آن زمان بود. پس از درگذشتِ آیت‌اللّه شیخ محمدحسن نجفی اصفهانی (صاحب جواهر)، چهارصد تن مجتهدِ مسلّم، اعلم بودن شیخ مرتضی انصاری رحمه الله را تصدیق کردند. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص59، به‌نقل از زندگانی و شخصیّتِ شیخِ انصاری، ص 97.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

شیخ علی کاشف‌الغطا، آخرین استادِ شیخ انصاری، در سال 1254 ه. ق. درگذشت. پس از وی، برادرش شیخ حسن کاشف‌الغطا و شیخ محمدحسن صاحب جواهر، حوزة نجف را اداره می‌کردند. وقتی شیخ حسن نیز در سالِ 1262 ه. ق. درگذشت، ریاستِ علمیِ حوزة نجف تا سال 1266 ه. ق. در دستِ صاحب جواهر بود. صاحب جواهر در روزهای پایانی زندگی‌اش، دستور داد مجلسی تشکیل شود تا همة عالمانِ ترازِ اوّلِ نجف، در آن شرکت کنند. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص57، به‌نقل از زندگانی و شخصیّتِ شیخِ انصاری، ص 95. مجلس در محضرِ صاحب جواهر تشکیل شد، ولی شیخ در میان حاضران نبود. صاحب جواهر گفت: شیخ مرتضی را نیز حاضر کنید. پس از جست‌وجو، او را در گوشه‌ای از حرم یا صحنِ شریف دیدند که رو به‌قبله ایستاده است و برای شفای صاحب جواهر دعا می‌کند. سپس شیخ را به‌آن مجلس راهنمایی کردند. صاحب جواهر، شیخ را بر بالین خود نشاند. دستش را گرفت و بر روی قلب خود گذاشت و گفت: الآنَ طابَ لی الموتُ؛ اکنون مرگ بر من گوارا است. سپس به‌عالمان مجلس فرمود: هذَا مرجِعُکُم مِن بَعدی؛ ایشان پس از من مرجع شما خواهد بود. بعد به‌شیخ فرمود: تو هم از احتیاط کردن، در مقامِ فتوا، کم کن؛ زیرا دینِ مقدّسِ اسلام، سهل و آسان است. ناگفته نماند این کارِ صاحب جواهر، برای معرّفیِ بیشترِ شیخ بود، وگرنه، در مرجع شدنِ کسی، تعیین مرجع قبلی، شرط نیست. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص57، به‌نقل از ابعاد شخصیّتِ شیخ انصاری، ص12؛ زندگانی و شخصیّتِ شیخِ انصاری، ص96؛ سیمای فرزانگان، ص136.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

یکی از شاگردان شیخ نقل می‌کند: وقتی مقدّماتِ سطوح را به‌پایان رساندم، برای تکمیل تحصیلات به‌نجف اشرف و به‌مجلس درس شیخ رفتم، ولی مطالب شیخ را هیچ نمی‌فهمیدم. خیلی از این حالت ناراحت بودم و هرچه تلاش می‌کردم، سودی نمی‌بخشید. سرانجام به‌حضرت امیر علیه‌السلام متوسّل شدم. شبی در خواب، خدمت آن حضرت رسیدم و حضرت «بسم اللّه الرحمن الرحیم» را در گوش من قرائت فرمود. صبحِ فردا چون در مجلسِ درس حاضر شدم، درس را خوب فهمیدم. هر روز نزدیک‌تر می‌رفتم تا جایی که در آن مجلس بحث می‌کردم. روزی در درسِ شیخ بسیار اشکال کردم. پس از پایانِ درس، خدمت ایشان رسیدم؛ شیخ آهسته در گوشم فرمود: آن کسی که «بسم اللّه» را در گوش تو خواند، تا «و لا الضّالین» را در گوش من خوانده است. من از این قضیّه بسیار تعجّب کردم؛ زیرا تا آن روز این مطلب را به‌کسی نگفته بودم! دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص55، به‌نقل از زندگانی و شخصیّتِ شیخ انصاری، ص130؛ نامداران راحل، ص103؛ مفاخرخوزستان، ص58.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

مردی خدمت شیخ انصاری آمد و از وی چیزی خواست. شیخ فرمود: نخست آن مقدار پولی را که در فلان‌جا پنهان و ذخیره کرده‌ای، مصرف کن؛ سپس هنگام نیازمندی و نداشتن نزد من بیا. به‌این ترتیب، آن مرد از گفته خود پشیمان شد. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص55، به‌نقل از زندگانی و شخصّیت شیخ انصاری، ص126.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

شیخ عبدالرّحیمِ دزفولی نقل می‌کند: من دو حاجتِ (به‌نظر خودم) مهمّ داشتم و برآورده شدن آن‌ها را از خدا التماس می‌کردم و همواره حضرت امیرالمؤمنین علیّ علیه‌السلام و اباعبداللّه الحسین و ابوالفضل العباس علیهم‌السلام را شفیع قرار می‌دادم. در یکی از ایّامِ زیارتِ مخصوصه از نجف به‌کربلا رفتم و دوباره در حرمِ حضرتِ سیدالشهدا و حضرتِ اباالفضل العبّاس، عرض حاجت کردم و اثری ندیدم. یک‌روز، در حرمِ مطهّرِ ابوالفضل علیه‌السلام جمعیّتِ بسیاری را دیدم که در آن حرم جمع شده‌اند و زنانِ عرب، هلهله و مردان رفت و آمد می‌کنند و شخصی در میان آن‌ها است. وقتی علّت را پرس‌وجو کردم، گفتند: مدّتِ مدیدی است که پسرِ یکی از اعرابِ صحرانشین فلج شده، و او را به‌قصد شفا به‌این حرمِ شریف آورده بودند که اکنون به‌لطف و کَرَم آن بزرگوار، شفا یافته و صحیح و سالم شده است و مردم لباس تنش را پاره کرده و برای تبرّک می‌برند. من از مشاهدة این واقعه، حالم دگرگون شد، دلم به‌درد آمد، آه سردی کشیدم و با ناراحتی، نزدیکِ ضریحِ مطهّر رفتم و عرضه داشتم: یااباالفضل! من دو حاجت داشتم که بارها از شما بزرگواران خواسته‌ام، ولی شما اعتنا نکردید. حال، این بچّة بادیه‌نشین، به‌محضِ این‌که دخیل بست، حاجتش را دادید؛ اکنون فهمیدم که پس از چهل سال زیارت و بودن در جوارِ شما، و پرداختن به‌علم‌آموزی، به‌اندازة یک بچة بادیه‌نشین هم در نظرِ شما ارزش ندارم، و این همه مشقّت و زحمت، اثری نکرده است. دیگر در این‌ کشور نمی‌مانم و به‌ایران برمی‌گردم! این را گفتم و از حرم بیرون آمدم. در حرم مطهّرِ حضرت ابی‌عبداللّه علیه‌السلام نیز مانند کسی که قهر باشد، سلامی کردم و به‌منزل بازگشتم و مختصر اسبابی که با خود داشتم برداشتم و راهی نجف اشرف شدم، با این هدف که پس از ورود به‌نجف، خانواده و وسایل زندگی‌ام را از نجف به‌کنار دریا برده و راهی شوشتر گردم! چون واردِ ‌نجف شدم، از راهِ صحنِ مطهّر، به‌سویِ خانه روانه شدم. چون واردِ صحن شدم، خادمِ شیخ، ملا رحمت‌اللّه، که خدمت‌گزار و نوکرِ شیخِ انصاری بود را، دیدم. پس از مصافحه، معانقه و خوش‌آمدگویی به‌من گفت: شیخ مرتضی تو را می‌خواهد. به‌او گفتم: شیخ از کجا می‌دانست که در این لحظه وارد می‌شوم؟ گفت: نمی‌دانم. فقط همین‌قدر می‌دانم که به‌من فرمود: برو در میان صحن، شیخ عبدالرّحیم از کربلا می‌آید، او را نزد من بیاور. وقتی این سخن را شنیدم، با خود گفتم: شاید این سخن را به‌این دلیل فرموده است که مجاورانِ نجفِ اشرف را عادت بر این است که روزِ بعد از روزِ زیارتی، از کربلا بیرون می‌آیند و روزِ بعدش، به‌نجف وارد می‌شوند و غالباً ورودشان از طریقِ صحن است، تا ابتدای ورودشان بر صاحبِ صحن باشد. با ملا رحمت‌اللّه، به‌خانة شیخ رفتیم. چون واردِ بیرونیِ منزلِ شیخ شدیم، کسی در آن‌جا نبود. ملارحمت‌الله، حلقة درِ اندرونی را کوبید. شیخ گفت: کیستی؟ عرض کرد: شیخ عبدالرّحیم را آورده‌ام. شیخ از اندرونی بیرون آمد و به‌ملارحمت‌الله فرمود: تو برو. پس از آن‌که ملارحمت‌الله رفت، شیخ به‌من فرمود: شما فلان حاجت و فلان حاجت را دارید. عرض کردم: آری! فرمود: امّا فلان (نامِ یکی از دو حاجت را بُرد) را من برمی‌آورم، و امّا فلان (نام حاجت دیگر را بُرد)، برو استخاره کن؛ اگر خوب آمد، زمینة آن را هم فراهم می‌کنم تا خودت آن را به‌جا آوری. رفتم و استخاره کردم؛ خوب آمد و نتیجه را خدمت شیخ عرض کردم و او رسیدگی کرد تا حاجتم محقّق شود. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص42، به‌نقل از زندگانی و شخصّیت شیخ انصاری، ص118؛ دارالسّلام در احوالات حضرت ولیِّ عصر عجّل الله تعالی فرجه الشّریف، شیخ محمود عراقی، ص549.

  • مرتضی آزاد