رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

۳۲۳ مطلب با موضوع «حکایات اخلاقی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

از برخی از بزرگانِ افاضل شنیده شد که مرحوم شهید ثالث؛ ملامحمّدتقی بن محمّد برغانی قزوینی، می‌فرمود: مرحومِ شیخ جعفرِ کاشف‌الغطاء، واردِ قزوین شد، و در منزلِ برادرم (برادرِ شهید ثالث)؛ حاج ملا محمّدصالحِ برغانیِ قزوینی، منزل کرد. آن مکان، مشتمل بود بر بوستان. هرکدام در جایی خوابیدند و من هم در گوشة آن باغ خوابیدم. چون قدری از شب گذشت، دیدم که شیخ جعفر، مرا صدا می‌زند که برخیز و نمازِ شب بخوان. عرض کردم: باشد، برمی‌خیزم. شیخ از کنار من گذشت و من بار دیگر خوابیدم. ناگهان دیدم که حالم عوض شد و چیزی چون دل درد، بر من عارض شد. از شدّتِ درد، بیدار شدم. فهمیدم که دگرگونی حالم، به‌خاطر صدایی بود که به‌گوشم رسید و از شنیدن آن صدا بسیار اندوهگین شدم. دنبال آن صدا رفتم. وقتی به‌نزدیک آن صدا رسیدم، دیدم که جنابِ شیخ، با نهایتِ تضرّع، زاری، گریه و بی‌قراری، مشغولِ ‌مناجات و گریه است. صدای ایشان، چنان تأثیری در من کرد که از آن شب تا به‌حال، که بیست و پنج سال است، از آن وضع، هرشب برمی‌خیزم و به‌مناجات قاضی‌الحاجات اشتغال دارم. قصص‌العلماء، محمد بن سلیمان تنکابنی، ص240.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

زمانی، شیخ جعفرِ کاشف‌الغطاء وارد اصفهان شد و مدّتی در آن‌جا اقامت کرد. هنگامی که می‌خواست از آن‌جا برود، از منزل بیرون آمد و سوار بر مرکب شد. در این وقت، سیّدی آمد و از شیخ چنین سؤال کرد: فقیرم و مبلغ یک‌صد تومان، مخارجِ ضروری دارم و از شما آن را می‌خواهم. شیخ فرمود: دیر آمدی، در حالِ حاضر، دارم می‌روم. سیّد، بیش از حدّ اصرار کرد. حاکمِ اصفهان در آن زمان، امین الدّوله، بود. شیخ به‌آن سیّد گفت: برو به‌امین‌الدّوله بگو: شیخ گفته صدتومان به‌من بدهید. سیّد گفت: شاید ندهد، و تو هم که می‌روی! شیخ گفت: من سوارِ بر مرکب، در همین‌جا هستم تا تو برگردی. شیخ، سواره ایستاد. سیّد نزد امین‌الدّوله رفت و پیغامِ شیخ را رسانید. امین‌الدّوله گفت: شیخ کجا است؟ گفت: سواره ایستاده تا من برگردم. امین‌الدّوله به‌همراهانش گفت: سریعاً صدتومان پولِ نقد بیاورید. همراهان، یک کیسه پولِ نقد آوردند. خواستند آن را بشمارند؛ زیرا وجه زیادتر از صدتومان بود. امین‌الدّوله گفت: نشمارید؛ زیرا می‌ترسم طول بکشد و شیخ شخصاً به‌این‌جا بیاید و ضرر زیادی به‌ما بزند! آن کیسه را به‌سیّد دادند. سیّد آن را نزد شیخ آورد. شیخ، هنوز ایستاده بود. دستور داد پول‌های کیسه را بشمرند. پول‌های داخلِ کیسه، دویست‌تومان بود. صد‌تومان به‌سیّد داد. سیّد درخواستِ صدتومانِ دیگر کرد. شیخ فرمود: تو صدتومان بیشتر از ما نخواستی، بیشتر از آن به‌تو نمی‌دهم! آن‌گاه فرمود: فقرای شهر را باخبر کنید. شیخ همان‌جا آن قدر ایستاد تا فقرا را باخبر کردند و آنان گِرد آمدند و آن صدتومانِ دیگر را میان آنان تقسیم کردند. سپس، مرکب را به‌حرکت درآورده و به‌راه افتادند. قصص‌العلماء، محمد بن سلیمان تنکابنی، ص239.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

زمانی، فتح‌علی شاه به‌جهت امری، از جناب شیخ جعفر کاشف‌الغطاء دل‌گیر و عصبانی شد. تا زمانی که شیخ، وارد تهران شد. پادشاه به‌امین‌الدوله گفت: من به‌دیدنِ شیخ نمی‌روم، و دستور داد که او را به‌خانة پادشاهی راه ندهند. روزی شیخ، برای دیدن پادشاه وارد دارالإماره شد. غلامان، دربانان، محافظین و نگهبانان، به‌استقبال شیخ رفتند و دستِ مبارکش را بوسیدند. پادشاه دید که شیخ وارد سرای سلطانی شد، تعجّب کرد که چگونه دربانان او را راه دادند؟! فوراً به‌امین الدوله گفت: هنگامی که وارد مجلس شد، او را احترام نمی‌کنیم و تحویلش نمی‌گیریم. زمانی که شیخ داشت از پلّه‌های قصر، بالا می‌آمد، با صدای بلند «یا الله» گفت. سلطان، بی‌اختیار از جای برخاست و با عجله به‌استقبالِ شیخ رفت و دست او را گرفت و از پلّه بالا آورد، و نشستند. بعد از اتمامِ جلسه، امین‌الدّوله به‌سلطان گفت: شما فرمودید که برای شیخ، تواضع نکنید، چگونه قضیّه به‌عکس نتیجه داد؟ سلطان گفت: چون صدای «یا اللهِ» شیخ بلند شد، دیدم ماری بزرگ، مقابلم قرار دارد و می‌خواهد روی سینه‌ام بپَرَد و اذیّتم کند، لذا بی‌اختیار از جای خود برخاستم و دستِ شیخ را گرفتم. مار بعد از این ناپدید شد. قصص‌العلماء، محمد بن سلیمان تنکابنی، ص238.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

محمّد بن سلیمان تنکابنی، مؤلف کتاب قصص العلماء می‌نویسد: یکی از دوستان که در نزد من صالح و موثق بود، چنین به‌من خبر داد: عمویی داشتم که چند سال به‌درد چشم مبتلا بود، و هرچه برای درمانِ خود، ‌نزدِ جرّاحان و پزشکانِ آن زمان می‌رفت علاج‌پذیر نشد. شنید که شیخ جعفر کاشف‌الغطاء، به‌لاهیجان آمده و او نایب امام است. پس عازم لاهیجان شد و زمانی به آنجا رسید که شیخ سوار شده بود و می‌خواست از لاهیجان برود. این شخص، دستِ شیخ را بوسیده و عرض کرد: چند سال است که من به‌درد چشم مبتلا هستم و سببِ شرفیابی خدمت شما آن بود که دعا کرده، خدای تعالی مرا شفا کرامت فرماید. شیخ، آبِ دهانِ مبارک را بر چشمِ او مالید و دعا کرد. آن شخص شفا یافت و دیگر دردِ چشم، ندید. قصص‌العلماء، محمد بن سلیمان تنکابنی، ص237.   

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

شیخ حسن، فرزندِ مرحومِ شیخ جعفر کاشف‌الغطاء می‌گوید: عادتِ شیخ جعفر آن بود که هر شب، وقت سحر بیدار بود، و می‌آمد دمِ درِ اتاق‌ها و عیال و اطفال، همه را بیدار می‌کرد و می‌گفت: برخیزید و نمازِ شب بخوانید. پس همه برمی‌خاستند. من در آن زمان کودک بودم و خواب بر من غلبه می‌کرد. وقتی که شیخ دمِ اتاق من می‌آمد و صدا می‌زد: برخیز، من به‌‌همان حالت که دراز کشیده بودم، می‌گفتم: «و لا الضّالّین»، یا «الله‌اکبر»، ‌یعنی‌ من ‌مشغول نماز هستم. پس او خاطر جمع می‌شد و برمی‌گشت و من به‌خواب می‌رفتم. قصص‌العلماء، محمد بن سلیمان تنکابنی، ص231. 

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

یکی از اصحاب امام خمینی رضوان الله تعالی علیه، که در آن هواپیمای پاریس به‌ایران نیز بود، نقل می‌کند که به‌احترام امام، طبقة بالای هواپیما را اختصاص به‌امام داده بودند تا امام در آن‌جا استراحت بکنند و کسی مزاحم ایشان نباشد. بقیة‏‏ مسافران طبقۀ پایینِ هواپیما نشسته بودند، و هرکدامشان به‌کاری مشغول بودند. آن شخصی که همراه امام بود نقل می‌کند: من جسارت کردم گفتم که بروم ببینم امام در چه حالی است. پلّه‌های هواپیما را گرفتم و رفتم طبقة بالا. وقتی رفتم دیدم امام نشسته‌اند و مشغول نمازند، مثل سایرِ اوقات، امّا به‌پهنای صورت اشک می‌ریزند و در حال نماز شب هستند. می‌گوید: این حالتِ امام برای من بسیار جالب بود. حتّی در شبِ پرواز، از پاریس به‌ایران، آن هم در چنین شرایطی، امام نماز شب و حالتِ نیمه شب را ترک نکرد. نشریة حضور، مؤسّسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی قدس سره، ج3، ص254.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

موضوعِ ولایتِ فقیه و حکومتِ اسلامی، از بحث‌هایی است که در کتاب‌های فقیهان و متکلّمان، سابقه‌ای بس طولانی دارد. با این همه، باید گفت این بحث در کتاب‌های فقهی از جایگاه واقعی خویش برخوردار نبود و کم‌کم به‌صورت یک بحثِ حاشیه‌ای در آمده بود. البتّه این نه به‌دلیل بی‌توجّهی، بلکه به‌دلیلِ احساسِ بی‌نیازی به‌آن موضوع بود؛ چون زمینه‌های تحقّقِ عینیِ ولایتِ فقیه در آن دوران فراهم نبود. بنابراین، فقیهان، بحث کردن دربارة آن را بی‌نتیجه می‌دانستند و اهتمام چندانی به‌آن نداشتند. در بحثِ اصلِ ولایتِ فقیه، به‌طورِ کلّی باید گفت هیچ‌یک از فقیهان، شبهه و تردیدی در آن وارد نکرده و کم‌ترین درجة آن؛ یعنی «ولایت در امورِ حسبیّه»، موردِ اتّفاقِ همگان است. صاحب‌نظران، تنها در گستره و اطلاقِ این ولایت اختلافِ نظر دارند. برای نمونه، فقیهان برجسته‌ای چون صاحب جواهر و میرزای نایینی، ولایتِ فقیه را در طولِ ولایتِ معصوم و بِسانِ دیگر اصولِ مذهب، طرح کرده‌اند. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص67، به‌نقل از حکومت و نظامِ سیاسی اسلام از نظر شیخ انصاری، سید عباس قائم مقامی، صص5-7.

از آن‌جا که شیخ، در کتاب مکاسب، روشِ خاصّی در بیان مطالب دارد و به‌دلیل آن‌که کتابِ یاد شده، محصولِ مذاکره‌ها و مباحثه‌های ایشان در مجلس درس بوده و کتابی اجتهادی است؛ برخی پژوهشگران، به‌اشتباه، نظرِ شیخ را در مکاسب، با نظر طرفدارانِ ولایتِ مطلقة فقیه، متفاوت دانسته‌اند. باید دانست این کتاب، فتواهای شیخ را در بر ندارد و تنها به‌بررسیِ موضوع‌ها پرداخته است. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص67، به‌نقل از شیخ انصاری و مسألة ولایتِ فقیه، صص13و15. در این زمینه، به‌گفتة مرحومِ آیت‌اللّه طاهرِ شمس، از استادانِ حوزة علمیة قم می‌توان استناد کرد. وی نقل می‌کند که از شیخ پرسیدند: آیا به‌فتوای شما در مکاسب، می‌توان عمل کرد؟ شیخِ انصاری در پاسخ گفته است: اگر فتوایی پیدا کردید، عمل کنید. سپس آن مرحوم اضافه می‌کند: لابدّ منظور این است که این، صحنة تحقیق و ریشه‌یابی مسایل است، نه اظهارِ فتوا و بیانِ حکمِ الهی. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص68، به‌نقل از شیخ انصاری و مسألة ولایت فقیه، ص13؛ حکومت و نظامِ سیاسی اسلام از نظر شیخ انصاری، ص27؛ شیخِ اعظمِ انصاری؛ مؤسس، محقّق، مجتهد، طاهرِ شمس، قم، دبیرخانة کنگرة بزرگداشت، 1373، چ1، ص16.

از این‌رو، دریافتِ نظرهای فقهی و شخصی شیخِ اعظمِ انصاری، از لابه‌لای سطرهای کتابِ مکاسب، کاری بس دشوار و حتّی در بسیاری از موارد ناممکن است، ولی ایشان به‌طور صریح و بی‌پرده، در دو کتابِ شریفِ خمس و زکات، وجودِ ولایتِ مطلقة فقیه را پذیرفته است. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص68، به‌نقل از شیخِ اعظمِ انصاری و مسألة ولایتِ فقیه، ص13؛ حکومت و نظامِ سیاسیِ اسلام از نظر شیخِ انصاری، ص27؛ شیخِ اعظمِ انصاریِ؛ مؤسّس، محقّق، مجتهد، ص16.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

در واقعة اشغال هرات به‌دستِ امیرِ کابل و تهدید و لشکرکشی انگلستان به‌خلیج فارس، ناصرالّدین شاه مانند فتحعلی شاه، در نامه‌ای به‌رئیس فقیهان شیعه، شیخ انصاری، ایشان را به‌کمک طلبید. این نامه را شخص محترمی به‌شیخ تقدیم کرد. شیخ انصاری، نامه را گرفت و زیرِ سجاده‌اش گذاشت. پس از چند روز، آورندة نامه، برای دریافت پاسخ، خدمتِ شیخ رسید. شیخ پرسید: جوابِ چه نامه‌ای را می‌خواهید؟ گفت: چند روز پیش، نامه‌ای از سوی ناصرالّدین شاه به‌حضورتان تقدیم کردم، اکنون برای دریافتِ جوابِ آن، خدمت رسیده‌ام. شیخ فرمود: چرا نگفتید نامه از شاه است؟! من هر روز نامه‌های بسیاری به‌دستم می‌رسد که فرصتِ خواندنِ همة آن‌ها را ندارم. باید بگردم و نامه‌ات را پیدا کنم. پس از رفتنِ آورندة نامه، کسانی که نزد شیخ بودند، از او پرسیدند: آیا واقعاً به‌نامه و محتوای آن، توجه نداشته‌اید یا بی‌اعتنایی کردید؟ شیخ گفت: نامه را خوانده‌ام و از محتوای آن آگاهم، ولی من به‌گفتار و کردارِ سیاست‌مدارانِ ایران اعتمادی ندارم. آن‌گاه جریان اعلامِ جهادِ سیّدمحمد مجاهد و عالمان زمان فتحعلی شاه و بی‌نتیجه ماندنِ آن، خوار کردن سیّد و داستانِ غم‌انگیز استاد خود، ملااحمد نراقی را که با بدترین وضع از جنگ قفقاز برگشته بود، برای آنان بیان کرد. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص66، به‌نقل از استاد الفقها، ص154.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

در هندوستان موقوفه‌ای برای عالمانِ ساکنِ عتباتِ عالیات بود که باید در حوزة علمیه به‌مصرف می‌رسید. درآمدِ این موقوفه را نزد شیخ می‌آورند. وقتی شیخ متوجّه می‌شود این موقوفه در دست انگلیسی ها است (چون در آن زمان، هندوستان زیر سیطرة انگلیسی‌ها بوده است)، از آن جهت که مبادا به‌حیثیّتِ شیعه لطمه‌ای وارد شود، از پذیرشِ آن خودداری می‌کند. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص66، به‌نقل از ابعادِ شخصیّتِ شیخِ انصاری، ص19.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قرن سیزدهم و چهاردهم، دو قرنِ طلایی در تاریخِ اندیشة فقهی- سیاسی تشیّع به‌شمار می‌آیند. در این برهة تاریخی چهره‌های ماندگاری مانند: صاحب جواهر، میرزای شیرازی، سیّدجمال الّدینِ اسدآبادی، علامة نایینی، آخوندِ خراسانی، شیخ فضل اللّه نوری، ملااحمد نراقی و ده‌ها مجتهد و فقیه برجستة دیگر، با نهضت‌های افتخارآمیزی همانند: نهضتِ تنباکو و انقلاب مشروطیّت، اوجِ توانایی اندیشة شیعی را به‌نمایش گذاشتند. به‌جرأت می‌توان گفت که نسل‌های بعدیِ عالمانِ شیعه، از نظرِ فقهی و اصولی، خوشه‌چینِ شجرة طیبة این بزرگان شدند. بیشتر کسانی که در این قرن، منشأ خیزش و تحرّکِ سیاسی- اجتماعی بوده‌اند، از شاگردانِ مستقیم، یا با واسطة شیخ انصاری هستند. سیّدجمال الّدین اسدآبادی، رهبرِ نهضتِ بیداری فرهنگی اسلام، در جهان کنونی، میرزای شیرازی، صاحبِ فتوا و رهبرِ نهضتِ تنباکو و آخوندِ خراسانی، از رهبرانِ مشروطیّت در ایران، همه از شاگردان شیخ بوده‌اند. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص65، به‌نقل از اندیشه‌های سیاسیِ شیخِ انصاری، محسن مهاجر، ص4.

  • مرتضی آزاد