رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

۳۲۳ مطلب با موضوع «حکایات اخلاقی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

علی ‌بن ‌ابراهیم‌ هاشم قال: حدّثنی یاسر: أَنَّهُ خَرَجَ زَیْدُ ‌بْنُ‌ مُوسَی أَخُو أَبِی‌الْحَسَنِ علیه‌السلام بِالْمَدِینَهًِْ وَ أَحْرَقَ وَ قَتَلَ وَ کَانَ یُسَمَّی زَیْدَ النَّارِ فَبَعَثَ إِلَیْهِ الْمَأْمُونُ فَأُسِرَ وَ حُمِلَ إِلَی الْمَأْمُونِ، فَقَالَ الْمَأْمُونُ: اذْهَبُوا بِهِ إِلَی أَبِی‌الْحَسَنِ علیه‌السلام قَالَ یَاسِرٌ: فَلَمَّا أُدْخِلَ إِلَیْهِ قَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ علیه‌السلام: یَا زَیْدُ، أَ غَرَّکَ قَوْلُ سَفِلَهًِْ أَهْلِ الْکُوفَهًِْ إِنَّ فَاطِمَهًَْ سلام الله علیها أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا عَلَی النَّارِ؟ ذَاکَ لِلْحَسَنِ علیه‌السلام وَ الْحُسَیْنِ علیه‌السلام خَاصَّهًًْ، إِنْ کُنْتَ تَرَی أَنَّکَ تَعْصِی اللَّهَ وَ تَدْخُلُ الْجَنَّهًَْ وَ مُوسَی‌بْنُ‌جَعْفَرٍ علیه‌السلام أَطَاعَ اللَّهَ وَ دَخَلَ الْجَنَّهًَْ، فَأَنْتَ إِذاً أَکْرَمُ عَلَی اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ مُوسَی‌بْنِ‌جَعْفَرٍ علیه‌السلام! وَ اللَّهِ مَا یَنَالُ أَحَدٌ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ إِلَّا بِطَاعَتِهِ وَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تَنَالُهُ بِمَعْصِیَتِهِ فَبِئْسَ مَا زَعَمْتَ! فَقَالَ لَهُ زَیْدٌ: أَنَا أَخُوکَ وَ ابْنُ أَبِیکَ! فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ علیه‌السلام: أَنْتَ أَخِی مَا أَطَعْتَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ؛ إِنَّ نُوحاً علیه‌السلام قَالَ: «رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ» سورة هود (11) آیة ۴۵. فَقَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: «یا نُوحُ، إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ» سورة هود (11) آیة 46. فَأَخْرَجَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْ أَنْ یَکُونَ مِنْ أَهْلِهِ بِمَعْصِیَتِهِ. عیون أخبار الرضا علیه‌السلام، الشیخ الصدوق، ج1، ص259.

علیّ بن ابراهیم هاشم از یاسر نقل می‌کند که زید بن موسی بن جعفر برادر امام رضا علیه‌السلام در مدینه قیام کرد، و سوزاند و کشت، و به‌او زید النار می‌گویند. پس مأمون به‌دنبالِ او فرستاد و به‌اسارت درآمد و او را نزد مأمون آوردند. مأمون گفت: او را نزدِ اباالحسن (امام رضا) علیه‌السلام ببرید. یاسر می‌گوید: چون وارد بر آن حضرت شد، امام رضا علیه‌السلام به‌او فرمود: ای زید، آیا کلامِ مردمِ پستِ کوفه که می‌گویند: همانا فاطمه سلام الله علیها دامن خود را پاک نگه‌داشت، و لذا خداوند اولادش را بر آتش جهنم حرام کرده است، تو را گول زده است؟ آن که تو شنیدی مختصِّ حسن و حسین علیهماالسلام است، اگر تو چنین فکر می‌کنی که علی‌رغمِ نافرمانی خدا، وارد بهشت می‌شوی، و موسی بن جعفر علیهماالسلام از خدا فرمانبرداری می‌کند و به‌بهشت می‌رود، پس در این هنگام، تو نزدِ خدا از موسی بن جعفر علیهماالسلام گرامی‌تر هستی! به‌خدا قسم، هیچ‌کس به‌آنچه نزدِ خدا است نمی‌رسد، مگر با پیروی کردن از او، و تو گمان کردی که به‌آنچه نزد او است (بهشت) با نافرمانی از او، می‌رسی، پس چه بد است آنچه گمان کردی! زید، به‌حضرت رضا علیه‌السلام عرض کرد: من برادر و پسرِ پدرت هستم. امام رضا علیه‌السلام به‌او فرمود: تو تا زمانی برادرِ من هستی که از خدا پیروی کنی؛ نوح علیه‌السلام عرض کرد: نوح به‌پروردگارش عرض کرد: پروردگارا! پسر من از خاندان من است، و وعدة تو (در موردِ نجاتِ خاندانم) حقّ است و تو از همة حکم‌کنندگان برتری. خداوندِ عزَّوجلَّ فرمود: ای نوح! او از اهل تو نیست! او عملِ غیرِ صالحی است؛ پس خداوندِ عزوجل، پسرِ نوح (کنعان) را به‌خاطر نافرمانی‌اش، از میانِ خاندانِ نوح بیرون کرد.    

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حدث بعض الأعاظم دام تأییده، حقایق الاصول، ج1، ص95: أنه حضر یوما منزل الآخوند (ملا فتح علی قدس سره) مع جماعة من الأعیان منهم السید إسماعیل الصدر (ره) و الحاج النوری صاحب المستدرک (ره) و السید حسن الصدر دام ظله فتلا الآخوند رحمة الله علیه قولَه تعالى: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ». سورة الحجرات (49) الآیة 7. ثم شرع فی تفسیر قوله تعالى فیها: حبب إلیکم ... الآیة و بعد بیان طویل فسرها بمعنى لما سمعوه منه استوضحوه و استغربوا من عدم انتقالهم إلیه قبل بیانه لهم، فحضروا عنده فی الیوم الثانی ففسرها بمعنى آخر غیر الأول فاستوضحوه أیضا و تعجبوا من عدم انتقالهم إلیه قبل بیانه، ثم حضروا عنده فی الیوم الثالث فکان مثل ما کان فی الیومین الأولین و لم یزالوا على هذه الحال کلما حضروا عنده یوما ذکر لها معنى إلى ما یقرب من ثلاثین یوما فذکر لها ما یقرب من ثلاثین معنى و کلما سمعوا منه معنى استوضحوه. و قد نقل الثقات لهذا المفسر کرامات قدس الله روحه. رنگارنگ یا کشکول درویشی، محسنى، شیخ محمد آصف، ج2، ص417.

آیت‌الله حکیم در حقایق‌الاصول از بعضى اساتید خود (مرحوم نایینى) نقل مى‌کند که من با جماعتى از اعیان، مانند سید اسماعیل صدر رحمة الله علیه، حاج نورى صاحب مستدرک رحمة الله علیه، سید حسن صدر دام ظلُّه و ... روزى در منزل آخوند ملا فتح‌على [سلطان آبادی] قُدِّس سِرُّه حاضر شدیم، بعد ایشان این آیه را قرائت کرد که خداوندِ متعال مى‌فرماید: «و بدانید رسول خدا در میان شماست؛ هرگاه در بسیارى از کارها از شما اطاعت کند، به‌مشقّت خواهید افتاد؛ ولى خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل‌هایتان زینت بخشیده، و (به‌عکس) کفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است؛ کسانى که داراى این صفاتند هدایت یافتگانند!». بعد در تفسیر جملة «حبب إلیکم الإیمان» شروع کرد و بعد از بیان طویلى این جمله را به‌معنایى تفسیر کرد که وقتى ما آن را از ایشان شنیدیم خیلى واضح بود، به‌قسمى که ما تعجّب کردیم که این معنا چگونه قبل از بیان ایشان در ذهن ما حاضر نشده است. بعد در روز دوّم نیز نزدِ ایشان حاضر شدیم بعد ایشان آن را تفسیرِ دیگر کرد که به‌نظر ما خیلى واضح بود و از این‌که این معنا قبل از بیان ایشان به‌ذهن ما نرسیده بود تعجّب کرده بودیم. بعد روز سوّم نزد ایشان حاضر شدیم که مثل دو روزِ اوّل همان واقعه تکرار شد. این وضعیّت ادامه پیدا کرد که هر زمان نزدِ ایشان حاضر مى‌شدیم براى آیه، یک معناى جدید بیان مى‌کرد تا این‌که نزدیک به‌سى روز رسید و ایشان در مورد این جمله نزدیک به‌سى‌معنا ذکر کرد، و هر معنایى را که ذکر مى‌کرد به‌نظرِ ما واضح و روشن بود. براى این مفسّر (ملا فتح‌على) افرادِ موردِ اطمینان، کرامات دیگر نیز نقل کرده‌اند.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عن عبدِ الرحمن ابن سمرة، قال: کنا عند رسولِ الله صلّى الله علیه وآله یوماً، فقال: إنی رأیتُ البارحة عجائب. قال: فقلنا: یا رسولَ الله، وما رأیتَ؟ حدِّثنا به فداک أنفسنا وأهلونا وأولادنا! فقال: رأیتُ رجلاً مِن أمَّتی، وقد أتاه ملکُ الموتِ لیَقبِضَ روحَه، فجاءه برُّه بوالدیه فمنعه منه، ورأیتُ رجلاً من أمّتی قد بُسِطَ علیه عذابُ القبر، فجاءه وضوؤه فمنعه منها، ورأیتُ رجلاً مِن أمِتی قد احتوشته الشیاطین، فجاءه ذکرُ الله عز وجل فنجاه من بینهم، ورأیتُ رجلاً مِن أمَّتی یلهثُ عطشاً، کلَّما وردَ حوضاً مُنِعَ منه، فجاءه صیامُ شهرِ رمضانَ فسقاه وأرواه، ورأیتُ رجلاً مِن أمَّتی قد احتَوَشَتهُ ملائکةُ العذاب، فجاءته صلاتُه فمنعته منهم، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی والنَّبِیُّون حلقاً حلقاً، کلَّما أتَى حلقةً طُرِدَ، فجاءه اغتسالُه مِنَ الجنابةِ فأخذ بیده فأجلسه إلى جنبی، ورأیتُ رجلاَ مِن أمّتی بین یدیه ظلمةٌ ومن خلفه ظلمةٌ وعَن یمینِه ظلمةٌ وعَن شمالِه ظلمةٌ ومِن تحتِه ظلمةٌ مستنقعاً فی الظلمة، فجاءه حجُّه وعمرتُه فأخرجاه مِنَ الظُّلمةِ، وأدخلاه النورَ، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی یُکَلِّمُ المؤمنینَ فلا یُکَلِّمُونَهُ، فجاءه صلتُه للرَّحِمِ، فقال: یا معشرَ المؤمنین، کَلِّمُوهُ فإنَّه کانَ واصلاً لِرَحِمِهِ، فَکَلَّمَهُ المؤمنونَ وصافحوهُ وکان مَعَهُم، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی یَتَّقِی وَهَجَ النِّیرانِ وشررِها بیدِه ووجهِه، فجاءته صدقتُه فکانت ظِلّاً عَلَى رأسِه وستراً على وجهِهِ، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی قَد أخذتهُ الزَّبانیةُ مِن کُلِّ مَکَانٍ، فجاءه أمرُه بالمعروف ونهیُه عَنِ المنکرِ فَخَلَّصَاهُ مِن بَینِهِم وَجَعَلاهُ مَعَ مَلائِکةِ الرَّحمَةِ، و رأیتُ رجلاً مِن أمّتی جاثیاً على رکبتیِه بینَه وبینَ رحمةِ اللّهِ حجابٌ، فجاءه حُسنُ خُلقِهِ فأخَذَهُ بیدِه وأدخَلَهُ فِی رحمةِ اللّهِ، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی قَد هوتْ صحیفتُه قِبَلَ شِمالِهِ، فجاءه خوفُه مِنَ اللّهِ عزَّ وجلَّ فأخذَ صحیفتَه فجعلها فی یمینِه، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی قَد خَفّتْ موازینُه، فجاءه إفراطُه [أفراطه] فثَقَّلُوا موازینَهُ، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی قائماً عَلَى شَفِیرِ جَهَنَّمَ، فجاءه رجاؤُه مِنَ اللّهِ عزَّ وجلَّ فاستنقذهُ مِن ذَلِکَ، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی قَد هَوَى فِی النَّارِ، فجاءتهُ دموعُه الَّتی بَکَى مِن خَشیةِ اللّهِ فاستخرجتهُ مِن ذَلِکَ، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی عَلَى الصِّرَاطِ یَرتَعِدُ کَمَا تَرتَعِدُ السَّعفةُ فی یومِ ریحٍ عاصفٍ، فجاءَهُ حُسنُ ظَنِّهِ بِاللّهِ فَسَکَنَ رَعدَتَهُ وَمَضَى عَلَى الصِّرَاطِ، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی عَلَى الصِّراطِ یَزحَفُ أحیاناً وَیَحبُو أحیاناً وَیَتَعَلَّقُ أحیاناً، فجاءته صلاتُه عََلَیَّ فأقامتهُ عَلَى قَدَمَیهِ وَمَضَى عَلَى الصِّراطِ، ورأیتُ رجلاَ مِن أمّتی انتَهَى إلَى أبوابِ الجَنَّةِ کُلِّها، کُلَّمَا انتَهَى إلَى بابٍ اُغلِقَ دونَه، فجاءته شهادةُ أن لا إلهَ إلا اللّهُ صادقاً بها، ففُتِحَت له الأبوابُ وَدَخَلَ الجَنَّةَ. الأمالی للصدوق، المجلس الحادی و الأربعون، ص232، ح1.

از عبدالرّحمن بن سمره نقل شده است که گفت: روزی نزدِ رسولِ خدا صلّی الله علیه و آله بودیم، حضرت فرمود: همانا من دیشب چیزهای عجیبی دیدم، عرض کردیم: ای رسول خدا، جان‌های خودمان، خانواده‌ها و فرزندانمان فدایت، چه دیدی؟ برای ما آنچه را مشاهده فرمودی، بازگو کن. فرمود: مردی از امّتم را دیدم که ملک‌الموت برای قبض روحش آمده بود، امّا نیکی او به‌پدر و مادرش نزد وی آمد، و مانعِ قبضِ روحِ آن مرد شد، و مردی از امّتم را دیدم که عذابِ قبر، بر او پهن شده بود، ولی وضویش نزد او آمد و مانعِ رسیدنِ عذابِ قبر به‌او شد، و مردی از امّتم را دیدم که شیاطین دورِ او را گرفته بودند، و یادِ خدا، نزدِ او آمد و از میانِ آنان او را نجات داد، و مردی از امّتم را دیدم که از تشنگی زبانش را از دهان بیرون می‌آورد (و لَه لَه می‌زد)، و به‌هر حوضی که می‌رسید، او را از آب‌خوردن منع می‌کردند، روزة ماه رمضان آمد و به‌او آب داد و سیرابش کرد، و مردی از امّتم را دیدم که فرشتگانِ عذاب، او را محاصره کرده بودند، ولی نمازش نزدِ آو آمد و نگذاشت او را عذاب کنند، و مردی از امّتم را دیدم که با این‌که پیامبران حلقه‌هایی تشکیل داده بودند، امّا او به‌هر یک از آن حلقه‌ها که نزدیک می‌شد، رانده می‌شد، امّا غُسلِ جنابتش نزدِ او آمد و دستش را گرفت و او را کنار من نشاند، و مردی از امّتم را دیدم که از جلو، پشتِ سر، سمتِ راست، سمتِ چپ و پایینِ او، تاریکی، و در تاریکی فرو رفته بود، و حجّ و عمره‌اش آمدند و او را از تاریکی بیرون آوردند، و مردی از امّتم را دیدم که با مؤمنان صحبت می‌کند، ولی آنان با او حرف نمی‌زنند، پس صلة رحمش نزدِ او آمد و (در دفاع از او) گفت: ای جماعتِ مؤمنان، با او سخن بگویید؛ زیرا او اهلِ صلة رحم بوده است، پس مؤمنان با او حرف می‌زنند و به او دست می‌دهند و این شخص یکی از آنان می‌شود، و مردی از امّتم را دیدم که دست و سرش را سپرِ حرارت و زبانة آتش کرده بود، و صدقه‌اش نزدِ او آمد، و سایه‌ای بر سرش و پرده‌ای بر صورتش شد، و مردی از امّتم را دیدم که مأمورانِ دوزخ او را از هر جهت احاطه کرده بودند، امّا امرِ به‌معروف و نهیِ از منکرش نزد او آمدند، و او را از میانِ آنان نجات دادند، و با فرشتگان رحمت قرار دادند، و مردی از امّتم را دیدم که به‌زانو درآمده بود، و میانِ او رحمتِ خداوند پرده‌ای است، و خوش‌اخلاقی او نزدِ وی آمد و دستش را گرفت و او را واردِ رحمت خداوند کرد، و مردی از امّتم را دیدم که نامة عملش در حالِ فرود آمدن به‌دستِ چپش بود، ولی ترسِ او از خدا، نزدش آمد و نامة عملِ او را گرفت و آن را در دستِ راستِ وی، قرار داد، و مردی از امّتم را دیدم که میزان‌های اعمالش سبک بود، پس نمازهای فراوانش [فرزندانش که قبل از او از دنیا رفته بودند] نزد او آمدند و میزان‌های اعمالش را سنگین کردند، مردی از امّتم را دیدم که بر پرتگاهِ دوزخ ایستاده بود، پس امیدش نزدِ او آمد و او را از لبة پرتگاه نجات داد، و مردی از امّتم را دیدم که در آتش جهنّم پرت شد، پس اشک‌هایش که از ترس خدا گریه کرده بود، نزدِ او آمد، و او را از آتشِ جهنّم، نجات داد، و مردی از امّتم را دیدم که چون شاخة نخلِ خرما، در برابرِ بادِ سخت، بر صراط می‌لرزید، پس خوش‌گمانیِ او به‌خدا، نزدِ وی آمد و لرزشش را خواباند، و از صراط گذشت، و مردی از امّتم را دیدم که گاهی آهسته و با کشیدن پاهای خود روی زمین، و گاهی هم به‌صورت چهار دست و پا، بر صراط عبور می‌کرد و گاهی هم از آن آویزان می‌شد، پس صلواتی که بر من فرستاده بود، نزد او آمد و او را بر روی پاهای خود نگه‌داشت، و از پُلِ صراط گذشت، و مردی از امّتم را دیدم که به‌تمامِ درهای بهشت رسید، امّا هرگاه به‌دری می‌رسید، آن در به‌رویش بسته می‌شد، تا این‌که شهادت به‌وحدانیّتِ خداوند، از روی راستی، نزدِ او آمد، پس (همة) درهای بهشت به‌رویش باز شد، و داخل آن گردید.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

مرحوم آیت‌الله محسنی ملایری از بندگان خوب خدا بود. ایشان مردی پاک‌سیرت و از شاگردانِ عارفِ کامل، حضرت آیت‌الله میرزا جواد ملکی تبریزی بودند. استخاره‌های ایشان بسیار عجیب بود. آیت‌الله سیّد عبّاسِ حسینِی کاشانی در بارة یکی از استخاره‌های شگفتِ ایشان، چنین نقل می‌کند: روزی ایشان به‌منزل ما تشریف آوردند. «حاج افشار» نیز به‌منزل ما آمده بودند و استخاره می‌خواستند. آیت‌الله محسنی برای او استخاره کرد، من نیز نزدیک آیت‌الله محسنی نشسته بودم، یک آیه آمد، ایشان به‌حاج افشار فرمودند: گویا می‌خواهید دختری را برای پسرتان عقد کنید؟ گفت: بله، همین‌طور است! بعد فرمودند: مثل این‌که مقداری از کارها و حرف‌هایش هم زده شده است؟ گفت: بله. ایشان تأملی کردند و فرمودند: به‌هرحال دختر خوبی است و اگر تا فردا ظهر این کار را انجام ندهید، رقیبی دارید که از شما پیشی می‌گیرد و شما ضرر می‌کنید. حاج افشار نیز این مطلب را کاملاً تأیید کرد و گفت: اتّفاقاً رقیب را هم می‌شناسیم و درست همان‌طور است که می‌فرمایید. آیت‌الله سیّد عبّاسِ حسینیِ کاشانی چنین ادامه می‌دهد: به‌هر حال این کار (مراسم عقد و عروسیِ پسرِ حاج افشار) انجام شد. هفت- هشت ماه از این حکایت گذشت. یک روز من آیت‌الله محسنی ملایری و اخوان مرعشی را به منزل دعوت کرده بودم. هنگام ظهر بود، وقتی غذا خوردیم، میهمانان خوابیدند، وقتی آقای محسنی ملایری بیدار شدند، شخصی در زد و گفت: استخاره‌ای می‌خواهم. من به‌آقای محسنی ملایری گفتم: شما استخاره کنید. ایشان نیز استخاره کردند و من توجّه کردم، دیدم همان آیه‌ای که برای استخارة حاج افشار آمده بود برای این شخص نیز آمد. ایشان رو کردند به‌آن شخص و فرمودند: اگر این کار را انجام دهید، در چاهی خواهید افتاد که خلاص شدن از آن، امکان ندارد، و ممکن است به‌مرگ شما بینجامد. آن شخص، بسیار تعجّب کرد، سپس تشکّر کرد و رفت. بعدها ما فهمیدیم که آن شخص، طلافروش بوده و می‌خواسته چند کیلو طلا را به‌طور قاچاق از کشور خارج کند. من از این استخاره تعجّب کردم و به‌ایشان عرض کردم: آقا! من می‌خواهم سؤالی از شما بپرسم. فرمودند: خودم می‌دانم چه می‌خواهی بپرسی. گفتم: آقا! من نفهمیدم حکایت این دو استخاره چه بود. ایشان فرمودند: من یک مطلبی را می‌خواهم به‌شما بگویم، اگر قول دهید تا من زنده هستم آن را به‌هیچ‌کس نگویید، برایتان می‌گویم. گفتم: قول می‌دهم. فرمودند: واقعیّتش این است که من وقتی قرآن را باز می‌کنم از قرآن چیزی نمی‌فهمم؛ امّا کسی در گوشم می‌گوید که این‌طور بگو، یک صدایی در گوشم هست که به‌من می‌گوید چه چیزی بگویم و من هم همان چیز را به‌شخصی که استخاره خواسته، می‌گویم! هزار و یک حکایت اخلاقی، محمدی، محمّدحسین، ج1، حکایت7، ص35، به‌نقل از ناگفته‌های عارفان، صص196-194. حضرت آیت‌الله حسین کریمی قمی، در کتاب «آئینة اَسرار» خاطره‌ای را چنین نقل کرده‌اند: یکی از علمایی که محضر او را درک کردم، مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمد باقر محسنی ملایری بود که چند سال قبل، در قم وفات یافت. او از اصحاب مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (نخودکی) بود و از ایشان قضایای متعدّدی در خاطر داشت. آن مرحوم (محسنی ملایری) در استخاره با قرآن در عصرِ خود بی‌نظیر بود و مردم حتّی از آمریکا و اروپا به‌وسیلة تلفن یا نامه از ایشان استخاره می‌خواستند. این امتیاز برای ایشان در اثرِ ادبی بود که دربارة مرقد مطهّرِ حضرت رضا علیه‌السلام اِعمال کرده بود. جریان را در شبی از شب‌های ماهِ مبارکِ رمضان که به‌دیدار ایشان رفته بودم، چنین شرح داد: حدودِ دو سال، در مدرسة بالا سرِ مشهد مقدّس، که فعلاً تخریب و جزء یکی از رواق‌های حرم رضوی است، حجره‌ای داشتم مُشرِف به‌بالا سرِ قبرِ مطهّر، و معروف بود که حاج ملا هادیِ سبزواری سال‌ها در آن سکونت داشته است. در مدّتی که اقامت داشتم، به‌احترامِ قبرِ مطهّر، پایم را دراز نمی‌کردم، خوابم به‌صورت نشسته بود. بعد از دو سال که طبق معمول سحرها به‌حرم می‌رفتم، از طرفِ پشتِ سرِ قبرِ مطهّر واردِ حرم شدم، مکاشفه‌ای رخ داد. مشاهده کردم که وجودِ مقدّسِ امام علیه‌السلام، به‌استقبالم آمدند. آن حضرت یک بشقاب خوراکی شبیهِ نُقل‌های برنجی‌شکل، در دست داشتند، به‌من تعارف کردند، مقداری برداشتم و خوردم. از آن تاریخ، علمِ استخاره، به‌من داده شد. ایشان فرمود: این قسمت مکاشفه را برای کسی جز شما (آیت‌الله کریمی قمی) نگفته‌ام. آئینة اسرار، صص102-101.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ مُحَمَّدِ ابنِ قیسٍ، قال: کان النَّبیُّ صلّى الله علیه وآله إذا قدم من سفرٍ بدأ بفاطمةَ علیهاالسلام، و فدخل علیها، فأطال عندها المکثَ، فخرج مرةً فی سفرٍ فصنعتْ فاطمة علیهاالسلام مسکتین مِن ورقٍ وقلادةٍ وقرطین وستراً لباب البیت لقدوم أبیها وزوجها علیهماالسلام، فلمّا قَدِمَ رسولُ الله صلّى الله علیه و آله، دخل علیها، فوقف أصحابُه على الباب لا یَدرونَ أیَقفون أو یَنصرفون لطولِ مکثِه عندها، فخرج علیهم رسولُ الله صلّى الله علیه وآله وقَد عُرِفَ الغَضَبُ فی وجهِه حتّى جلس عند المنبرِ، فظنّتْ فاطمة علیهاالسلام أنَّهُ إنَّما فَعَلَ ذلک رسولُ الله صلّى الله علیه وآله لِمَا رأىَ مِنَ المِسکتینِ والقلادةِ والقرطینِ والسِّترِ، فنزعتْ قلادَتَها وقرطیهَا ومسکتیهَا، ونزعتِ السترَ، فبعثتْ به إلى رسولِ الله صلّى الله علیه وآله، وقالتْ للرَّسول: قُل له صلّى الله علیه وآله: تقرأ علیکَ ابنتُک السلامَ، وتقولُ: اجعَل هذا فی سبیل اللهِ. فلمَّا أتاه وخبَّره، قال صلّى الله علیه وآله: فعلتْ فداها أبوها - ثلاثَ مرّاتٍ - لیستْ الدُّنیَا مِنْ مُحَمَّدٍ وَلا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ، وَلَوْ کَانَتِ الدُّنْیَا تَعْدِلُ عِنْدَ اللِّهِ مِنَ الْخَیْرِ جِنَاحَ بَعُوضَةٍ مَا أسْقَى مِنْهَا کافراً شربةَ ماءٍ، ثُمَّ قَامَ فَدَخَلَ عَلَیْهَا. الأمالی للصدوق، المجلس الحادی و الأربعون، ص234، ح7.

از محمّد بن قیس نقل شده است که گفت: شیوة پیامبر صلّى الله علیه وآله این‌گونه بود که هرگاه از سفری برمی‌گشت اوّل بر فاطمه وارد می‌شد، پس نزدِ او می‌رفت و مدّتِ مدیدی پیشِ او می‌ماند. پس پیامبر به‌سفری رفت، و فاطمه سلام الله علیها به‌احترام ورودِ پدر و شوهرش از سفر، دو دستبند نقره و یک گردنبند و دو گوشواره برای خود، و پرده‌ای هم برای درِ خانه درست کرد. چون رسول خدا وارد شد به‌خانة فاطمه سلام الله علیها رفت، و چون مدّتِ اقامتِ آن حضرت در نزدِ حضرت فاطمه طولانی شد، اصحاب، بر درِ خانه ایستادند؛ چون نمی‌دانستند که بایستند یا بروند؟ پیامبر از خانه بیرون آمد و در حالی که عصبانیّت از چهرهاش نمایان بود، با اصحاب حرکت کرد، تا این‌که کنار منبر نشست. فاطمه سلام الله علیها حدس زد که علّتِ تغییرِ رفتار پیامبر صلّى الله علیه وآله، مشاهدة آن دو دستبندِ نقره، گردنبند، دو گوشواره و پرده‌ بوده است، لذا فوراً دو دستبند، گردنبند، و دو گوشواره را درآورد و پرده را هم بازکرد، و همه را توسّطِ یک نفر برای پیامبر صلّی الله علیه و آله ارسال کرد و به‌آن شخص گفت: به‌رسول خدا صلّی الله علیه و آله بگو: دخترت بر تو سلام می‌رساند و می‌گوید: این‌ها را در راه خدا انفاق فرمایید. هنگامی که آن شخص نزدِ پیامبر آمد و مطالب را به‌عرض ایشان رساند، رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: چنین کرد پدرش قربانش، چنین کرد پدرش قربانش، چنین کرد پدرش قربانش! دنیا برای محمّد و آل محمّد نیست، و اگر دنیا به‌اندازة بالِ پشه‌ای ارزش داشت، یک جرعه از آن را به‌کافری نمی‌نوشاند، سپس برخاست و نزدِ فاطمه سلام الله علیها رفت.   

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِیرٍ قَالَ: دَخَلَتِ امْرَأَةٌ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام، فَقَالَتْ: أَصْلَحَکَ اللَّهُ، إِنِّی امْرَأَةٌ مُتَبَتِّلَةٌ، فَقَالَ: وَ مَا التَّبَتُّلُ عِنْدَکِ؟ قَالَتْ: لَا أَتَزَوَّجُ، قَالَ: وَ لِمَ؟ قَالَتْ: أَلْتَمِسُ بِذَلِکَ الْفَضْلَ. فَقَالَ: انْصَرِفِی، فَلَوْ کَانَ ذَلِکِ فَضْلًا لَکَانَتْ فَاطِمَةُ علیهاالسلام أَحَقَّ بِهِ مِنْکِ؛ إِنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ یَسْبِقُهَا إِلَى الْفَضْلِ. فروع الکافی،کتاب النکاح، ص793، 239- باب نوادر فی المهر، ح5.

از عبدالصّمد بن بشیر نقل شده است که گفت: زنی نزد امام صادق علیه‌السلام رفت و عرض کرد: خدا تو را صالح گرداند، همانا من زنی متبتِّل (دوری‌کننده از ازدواج) هستم! فرمود: منظورت از تبتُّل چیست؟ عرض کرد: منظورم این است که با هیچ مردی ازدواج نمی‌کنم! فرمود: چرا؟ عرض کرد: می‌خواهم با این‌کار، ثواب و برتری پیدا کنم. فرمود: از این‌جا برو! اگر ازدواج نکردن برتری داشت، فاطمه سلام الله علیها از تو به‌این برتری، سزاوارتر بود؛ همانا هیچ‌کس قادر نیست از فاطمه سلام الله علیها در برتری سبقت بگیرد (و از او ثواب بیشتری کسب کند).

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام قَالَ: جَاءَتِ امْرَأَةٌ إِلَى النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَتْ: زَوِّجْنِی، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله: مَنْ لِهَذِهِ؟ فَقَامَ رَجُلٌ، فَقَالَ: أَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ زَوِّجْنِیهَا، فَقَالَ: مَا تُعْطِیهَا؟ فَقَالَ: مَا لِی شَیْ‌ءٌ! فَقَالَ: لَا، قَالَ: فَأَعَادَتْ، فَأَعَادَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْکَلَامَ، فَلَمْ یَقُمْ أَحَدٌ غَیْرُ الرَّجُلِ، ثُمَّ أَعَادَتْ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْمَرَّةِ الثَّالِثَةِ: أَ تُحْسِنُ مِنَ الْقُرْآنِ شَیْئاً؟ قَالَ: نَعَمْ، فَقَالَ: قَدْ زَوَّجْتُکَهَا عَلَى مَا تُحْسِنُ مِنَ الْقُرْآنِ فَعَلِّمْهَا إِیَّاهُ. فروع الکافی،کتاب النکاح، ص793، 239- باب نوادر فی المهر، ح5.

از محمّدبن مسلم نقل شده است که او از امام باقر علیه‌السلام نقل کرد که آن حضرت فرمود: زنی نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: مرا به‌عقد مردی در بیاور. رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: چه کسی حاضر است با این زن ازدواج کند؟ مردی برخاست، و عرض کرد: من، ای رسول خدا، او را به‌عقد من درآور. فرمود: به‌عنوان مهریّه چه به‌او می‌دهی؟ عرض کرد: من چیزی ندارم! حضرت فرمود: نه، آن زن دوباره سخن خود را تکرار کرد، و رسول خدا نیز درخواست خود را برای بار دوّم تکرار کرد، و غیر از آن مرد، هیچ کس دیگری حاضر به‌ازدواج با آن زن نشد، زن برای بار سوّم خواستة خود را به‌عرض حضرت رساند، در مرتبة سوّم رسول خدا صلّی الله علیه و آله به‌آن مرد فرمود: آیا چیزی از قرآن را بلدی؟ عرض کرد: بله، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: این خانم را به‌عقد تو در آوردم بر آن مقداری از قرآن که بلدی، پس آن را به‌این زن بیاموز.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

مردی، خدمتِ شیخ جعفرِ کاشف‌الغطاء رسید تا مسأله‌ای را که بدان نیاز داشت، بپرسد. ناگهان غذای شیخ را آوردند. دید غذای زیادی است و در آن‌جا شخصِ دیگری جز شیخ نیست. با خود خیال کرد که این‌جا هم، طبقِ مجلس بزرگان و اشراف است که غذا بسیار می‌آورند، ولی همة آن را نمی‌خورند، بلکه هرچه را دوست داشته باشند، می‌خورند، و بقیه را همراهان صرف می‌کنند. شیخ، شروع به‌خوردن کرد و همة آن غذا را میل کرد. آن مرد تعجّب کرد و با خود فکر کرد با این غذایی که این مرد خورده، اکنون بخارهایش به‌دماغش می‌رسد و دانسته و نداسته‌اش یکی می‌شود، و در چنین زمانی، سؤال کردن بی‌جا و بی‌فایده است. آن مرد برخاست که برود، شیخ فرمود: بنشین و بگو برای چه کاری آمده‌ای؟ گفت: کاری نداشتم. پس از اصرارِ بسیار (توسّطِ شیخ)، آن مرد، حاجتِ خویش را ابراز و اظهار کرد و گفت: چون شما زیاد میل فرمودید، از فکرِ سؤال، صرف‌ِنظر کردم. شیخ فرمود: سؤالت را بگو. آن مرد مطرح کرد. شیخ، جواب آن مسئله‌ها را به‌طورِ کامل با فروع، بیان، و سپس فرمود: حضرتِ خلاقِ عالَم، در علم مرا یگانة روزگار ساخته، و همیشه به‌لذائذ روحانیّه، بهره‌مند می‌باشم، و در خوردن نیز اشتهای فراوان به‌من بخشید، لذا دائماً به‌لذّتِ نعمت‌های او متنعّم هستم، و چنان شهوتی به‌من مرحمت فرموده که هر شب باید مجامعت کنم، و چنان قوة بندگی و اطاعتی به‌من لطف فرموده که همیشه از نصفِ شب تا صبح، به‌راز و نیازِ حضرت بی‌نیاز مشغول هستم، و تو را نه آن فهم و ادراک است، که غذای روحانی است، و نه آن اشتها به‌خوردنی‌ها که غذای جسمانی است، و نه آن قوة شهویه که از مباشرت لذّت بری، و نه آن نیروی شب‌خیزی که به‌عبادت برخیزی،؛ پس نه لذّتِ دنیا برده‌ای و نه لذّتِ آخرت، و از هر دو بی‌بهره‌ای. قصص‌العلماء، محمّد بن سلیمان تنکابنی، ص241.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

گویند در زمانی شیخ جعفرِ کاشف‌الغطاء وارد اصفهان شد. یکی از شاگردانِ فاضلِ آخوند، ملا علی نوری، مسأله‌ای مشکل و دشوار، در فنِّ حکمت و فلسفه را که قبلاً از آخوند استفاده کرده بود، از شیخ پرسید. شیخ فرمود: فردا، جوابش را خواهم گفت. آخوند ملا علی که از ماجرا اطلاع پیدا کرد، خشمگین و برافروخته شد و به‌شاگردِ فاضل خود، گفت: شیخ، فقیه است؛ شما چرا او را اذیّت می‌کنید؟ اصلاً دنبالِ جواب نباشید. فردای آن روز، شیخ، بین الصلاتین صدا زد: شخصی که فلان سؤال را مطرح کرده بود، بیاید تا جوابش را بگیرد. سؤال‌کننده آمد و جواب را گرفت و آن را به نظرِ آخوند ملاعلی رساند. آخوند، تعجّب کرد؛ زیرا شیخ، جوابِ سؤال را کاملاً درست و موشکافانه نوشته بود. آخوند، بعد از این‌‎که شیخ را ملاقات کرد، از او پرسید: شما در علومِ عقلی، کاری نکرده‌اید، مع ذلک چگونه به‌این سؤال سخت پاسخ دادید؟ شیخ فرمود: این‌ها از اخبارِ واضحِ ائمة اطهار است. قصص‌العلماء، محمّد بن سلیمان تنکابنی، ص241.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

زمانی، شیخ جعفرِ کاشف‌الغطاء، واردِ قزوین شد و به‌منزلِ حاج ملاعبدالوهّاب رفت. کسبة کاروان‌سرای شاه، درخواست کردند که جنابِ شیخ، به‌دیدنِ تُجّار برود. حاج ملاعبدالوهّاب، شیخ را برد تا به‌دیدنِ آنان برود. شیخ، با یاران و علمای محترم و متدیّن، حرکت کردند. چون به‌بازار رسیدند، تجّارِ کاروان‌سرای شاه، به‌استقبال شیخ شتافتند. چون شیخ به‌درِ کاروان‌سرا رسید، میانِ تُجّار، در سبقتِ شیخ به‌حجره‌های تُجّار، نزاع شد، و هرکدام می‌خواست شیخ اوّل به‌منزلِ او برود. حاج ملا عبدالوهّاب، درگیری تُجّار را به‌عرض شیخ رسانید. شیخ، در همان‌جا نشست و گفت: هرکه بیشتر پولِ نقد بدهد، شیخ، ابتدا به‌منزل او می‌رود. بعضی از تُجّار، ظرفی پر از درهم و دینار کرده و به‌خدمت آن بزرگوار آوردند. شیخ، اوّل فقرا را خواست و آن وجه را میان آنان تقسیم کرد، وسپس به‌منزل ایشان رفت و آنان را دیدار نمود. قصص‌العلماء، محمّد بن سلیمان تنکابنی، ص241.

  • مرتضی آزاد