رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

مَرَّتْ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِمَاالسَّلَامُ بَقَرَةٌ، فَقَالَ: هَذِهِ حُبْلَى بِعِجْلَةٍ أُنْثَى، لَهَا غُرَّةٌ فِی جَبْهَتِهَا، وَ رَأْسُ ذَنَبِهَا أَبْیَضُ. فَانْطَلَقْنَا مَعَ الْقَصَّابِ حَتَّى ذَبَحَهَا فَوَجَدْنَا الْعِجْلَةَ کَمَا وَصَفَ عَلَى صُورَتِهَا، فَقُلْنَا لَهُ: أَ وَ لَیْسَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ: وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ‌، فَکَیْفَ عَلِمْتَ هَذَا؟ فَقَالَ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ: إِنَّا نَعْلَمُ الْمَکْنُونَ الْمَخْزُونَ الْمَکْتُومَ، الَّذِی لَمْ یَطَّلِعْ عَلَیْهِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ غَیْرُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ ذُرِّیَّتِهِ عَلَیْهِمُ‌السَّلَامُ. دلائل الإمامة، ط مؤسسة البعثة، الطبری‌ الصغیر، محمد بن جریر، ج1، ص171. کتابخانة مدرسة فقاهت.

ابن‌عبّاس رحمة الله علیه گفت: مادّه گاوی به‌حسن‌بن‌علی علیه‌السلام گذر کرد، فرمود: گوسالة مادّه‌ای در شکم دارد که پیشانی و سر دمش سفید است. ما همراه قصّاب رفتیم تا سرش را برید، و گوساله‌اش چنان بود که حضرت فرمود، به‌‌امام حسن مجتبی علیه‌السلام گفتیم: مگر خدا نفرموده است: و او می‌داند و بس که در رحم‌ها چیست؟ شما از کجا دانستید؟ فرمود: ما از آنچه پوشیده، در خزانه و پنهان است، آگاه و باخبریم، همان علومی که هیچ فرشتة مقرّب و پیامبر فرستاده شده‌ای جز محمّد صلّی الله علیه و آله و اولادش علیهم‌السلام از آن‌ها خبر ندارند.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

از جمعی از موثقینِ ساکنِ نجفِ اشرف، نقل کرده است که زنی به‌زیارت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام آمد و برای خرج و مخارج خود، دوازده تومان آورده بود. امّا مردی که در سفر خود را به عنوان رفیقش جا زده بود، پول‌ها را از او دزدید. آن زن به‌حرم امیرالمؤمنین علیه‌السلام مشرّف شد و عرض کرد: آقا جان، پولی با هزار زحمت فراهم کرده و برای مخارج خود به‌این‌جا آوردم، امّا آن‌ها را برده‌اند، و من پول‌هایم را از تو می‌خواهم. وقتی به‌خانه برگشت، آن مردِ رفیق خود را دید که دست و پایش شل و دهانش کج شده است. هنگامی که آن مردِ رفیقش، آن زن را دید، گفت: پول‌هایت را بگیر که امام علی علیه‌السلام مرا زد! زن، پول‌هایش را گرفت و قاطری خرید تا در صحن مقدّس آب بکشد و قدری از آن پول را خرج کرد. آن مرد هم بعد از توبه و بازگشت شفا پیدا کرد. خزینة الجواهر، شیخ علی اکبر نهاوندی، عنوان دوّم از باب چهارم، حکایات فروع دین، ص601، حکایت29، به‌نقل از حبل‌المتین فی معاجز أمیرالمؤمنین علیه‌السلام.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

و نیز حکایت شده است از موثّقین که زمانى مقدّسین بسیار در نجف اشرف جمع شده بودند. پس روزى ایشان با ‌یکدیگر گفتند که آیا چه زمان خواهد بود که مردم بهتر از ما باشند و نیکوتر از ما جمع شوند؟ پس اگر حدیثِ وارد شده که می‌گوید اگر سى‌صد و سیزده تن از مؤمنین به‌هم رسند، صاحب الزّمان ظهور مى‌کند، راست بود، بایستى در این زمان ظهور کند؛ زیرا آن‌چه در ربع مسکون از صلحا به‌هم رسند و خود را به‌مرتبه‌اى برسانند که از دنیا بگذرند، دست از اوطان خود برداشته، به‌مجاورت ارض اقدس، کربلاى معلاّ مى‌آیند؛ و هرکسى که بسیار زاهد باشد، طورى که از آب شیرین و فواکه و مانند این‌ها نیز گذشته باشد، دست از مجاورت کربلا برداشته، به‌نجف اشرف مجاورت مى‌جوید. پس نتیجۀ این مذکورات این است که صلحایى که الآن در نجف اشرف هستند، زبدۀ صلحاى ربع مسکون مى‌باشند و صلحایى که امروز در نجف اشرف‌اند، بیش از سى‌صد و سیزده تن‌اند، پس اگر آن حدیث راست بود، البتّه مى‌بایست صاحب الزّمان ظهور کند. پس بعد از تفکّر و تعارض بسیار، بناى امر را بر این گذاشتند که از میان این همه مؤمنین، یک نفر را که از همه زاهدتر و مسلّم نزد جمیع آن‌ها بوده باشد، انتخاب نموده، بیرون بفرستند. پس همۀ مؤمنین را جمع نموده، دو قسم کردند، قسمى را که قسم دیگر به‌افضلیّت ایشان اعتراف نمودند، نگاه داشتند و قسم دیگر را رها کردند و به‌همین منوال انتخاب نمودند تا یک نفر را انتخاب نمودند، تا یک نفر را نگه داشتند که به‌اقرار همه افضل از تمام آن‌ها بود، او را با توکّل بسیار در وادى السّلام، بیرون محوّطۀ نجف اشرف فرستادند تا شاید این سرّ را استکشاف نماید که چرا امام زمان ظهور نمى‌فرماید. پس آن شخص بیرون رفت، و بعد از مدّتى به‌سوى رفقاى خود برگشت و گفت: همین‌که اندکى از نجف اشرف بیرون رفتم، سیاهی شهرى به‌نظرم آمد، و پیش رفتم تا داخل آن شهر شدم. پس از کسى سؤال کردم این شهر چه نام دارد؟ گفت: این شهر صاحب‌الزّمان است. پس از او خانۀ آن حضرت را سؤال نمودم، و با شعف تمام خود را به‌درِ خانۀ آن حضرت رساندم و در زدم. یکى از ملازمان حضرت بیرون آمد. گفتم: مى‌خواهم خدمت آن حضرت شرفیاب شوم. پس آن مرد رفت و برگشت و گفت: امام فرموده‌اند: دختر باکره‌اى از فلان شخص که نامش بالاتر از همة بزرگان این شهر است به‌عقد تو درآورده‌ام، پس امشب به‌خانۀ آن شخص برو، توقّف نما و فردا نزد ما حاضر شو. من خانۀ آن شخص را پیدا کرده، و به‌منزل او رفتم و پیغام امام را به‌او رساندم، و او قبول نموده، برایم بناى زفاف گذاشتند، و چون شب شد، عروس را به‌حجله‌گاه آوردند. همین‌که خواستم دستى به‌او برسانم، ناگاه صدای طبلِ جنگ به‌گوشم رسید. پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: حضرت صاحب‌الزّمان خروج مى‌کند. پس من با خود گفتم: ایشان بروند، من نیز به‌دنبال ایشان خواهم رفت. در همین فکر و خیال بودم که پیام‌رسان آن حضرت علیه‌السلام رسید که بسم اللّه، ما خروج کردیم؛ با ما بیا تا به‌جنگِ دشمنان برویم. من گفتم: عرض مرا به‌آن حضرت برسانید و بگویید ایشان تشریف ببرند، من نیز از عقبِ ایشان خواهم آمد. قاصد رفت، و زود برگشت و گفت: حضرت مى‌فرماید: باید فوراً بیایى. من گفتم: اگرچه چنین فرموده، ولى من در این لحظه نخواهم آمد. چون این حرف را زدم، ناگاه خود را در همان صحراى نجف اشرف دیدم که نه شبى بود، و نه شهرى، و نه عروسى و نه اطاقى. پس دانستم عالَمِ کشف بوده است، نه شهود و فهمیدم ما توانِ اطاعت آن حضرت را نداریم. خزینة الجواهر فی زینة المنابر، شیخ علی اکبر نهاوندی، کتابفروشی اسلامیة، حکایات اصول دین، عنوان اوّل از باب چهارم، حکایت33، ص564.

به‌قول مولوی:

آب کم جوی تشنگی آور به‌دست      تا بجوشد آب از بالا و پست

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

می‌گویند: پادشاهی بود بسیار مایلِ به‌کفر و بی‌دینی، و وزیری داشت خداپرست و با ایمان که همیشه در این فکر بود که پادشاه را با برهان و منطقی واضح هدایت کند. در آن زمان چنین رسم بود که در هرسال یک بار وزیر، پادشاه را در محلّی خوش‌منظره و خوش‌آب و هوا، میهمان می‌کرد. در سالی، هنگام میهمانی، به‌عرض شاه رساند که امسال می‌خواهم محلّ میهمانی را در فلان شوره‌زار و بیابانِ بی‌آب و علف قرار دهم. پادشاه گفت: آن محلّ قابل سکونت و زندگی نیست، چگونه می‌خواهی در چنین جایی ما را مهمان کنی؟ وزیر جواب داد: به‌تازگی در آن‌جا، بدون این‌که کسی بانی و مباشر باشد، ساختمان‌های عالی و مناظرِ حیرت‌انگیزِ طبیعی و آب‌های روانِ شیرین پدید آمده است. پادشاه خندید و گفت: مگر دیوانه شده‌ای؟ چگونه عقل قبول می‌کند ساختمانی بدون بنّاء و زراعتی بدون کشاورز و باغستانی بدون باغبان به‌وجود آید؟ وزیر، از فرصت استفاده کرد و گفت: سبحان الله! بنای مختصری بدون سازنده‌ای ساخته نمی‌شود، پس چگونه معقول است این عالَم نامتناهی با هزاران موجود شگفت‌انگیزی که در آن‌ها قرار دارد، بدون سازنده به‌وجود آید؟ همین لطیفة شیرین، پادشاه را متنبّه و اعتراف به‌خدا کرد و ایمان آورد. پند تاریخ، موسی خسروی، ج1، ص7.

چشم دل باز کن

چشم دل باز کن که جان بینی       آن‌چه نادیدنی‌ست آن بینی

گر به‌اقلیمِ عشق روی آری         همه آفاق گُل‌سِتان بینی

آن‌چه بینی، دلت همان خواهد       وآن‌چه خواهد دلت، همان بینی

دل هر ذرّه را که بشکافی           آفتابیش در میان بینی

از مضیق جهات درگذری        وسعت مُلک لامکان بینی

آن‌چه نشنیده گوش، آن شنوی        وآن‌چه نادیده چشم، آن بینی

تا به‌جایی رساندت که یکی          از جهان و جهانیان بینی

با یکی عشق ورز از دل و جان        تا به‌عین‌الیقین عیان بینی

که: یکی هست و هیچ نیست جز او         وحده لا شریک إلا هو

هاتف اصفهانی

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

چون هنگام آن رسید که آفتابِ دولتِ ابراهیمِ خلیل علیه‌السلام از مشرقِ سعادت طلوع کند، منجّمان به‌نمرود خبر دادند که امسال پسری به‌وجود خواهد آمد که پادشاهیِ تو، بر دست او نابود می‌شود. نمرود دستور داد هر پسری که در حیطة پادشاهیِ او، به‌وجود آید او را بکشند، تا موقعِ ولادت ابراهیم رسید، و ذات مبارک او از حرمِ رحم، به‌فضای وجود خرامید. مادر ابراهیم، از بیم گماشتگان نمرود، فرزند خود را قنداق‌های پیچید و به‌غاری برده، در آن‌جا نهاد و درِ غار را محکم کرده، بازگشت. روز دیگر فرصت پیدا نموده به‌غار رفت تا حال فرزند خود را جویا شود. ابراهیم علیه‌السلام را در حال سلامتی یافت و دید انگشت سبابه را بر عادت اطفال در دهان گرفته می‌مکد و به‌وسیله آن تغذّی می‌کند. او را شیر داد و بازگشت و هر وقت فرصت می‌یافت به‌غار رفته او را شیر می‌داد و از حالش مطّلع می‌شد. تا هفت سال بر این وضع گذشت. آثارِ عقل و نشانه‌های زیرکی از پیشانی مبارک او ظاهر شد. روزی از مادر خود پرسید: آفریدگارِ من کیست؟ مادر جواب داد: نمرود. پرسید: آفریدگارِ نمرود کیست؟ مادر از جواب او فرو ماند و دانست که این پسر همان است که به‌واسطة وجودِ مبارک او، بنای سلطنتِ نمرود، خراب خواهد شد. پند تاریخ، موسی خسروی، ج1، ص6، به‌نقل از جوامع الحکایات عوفی.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

إنَّ أباالحسن علیَّ بن میثم رضی الله عنه، دخل على الحسن بن سهل وإلى جانبه ملحدٌ قد عظَّمه الناسُ حولَه، فقال له: قد رأیتُ عجباً، قال: وما هو؟ قال: رأیتُ سفینةً تَعبر الناسَ من جانبٍ إلى جانبٍ بغیر ملّاحٍ ولا ناصرٍ، قال: فقال له الملحدُ: إنَّ هذا أصلحک الله، لمجنونٌ، قال: وکیف؟ قال: لأنه یذکر عن خشبٍ جمادٍ لا حیلةَ له ولا قوةَ ولا حیوةَ فیه ولا عقلَ إنه یَعبر الناسَ ویفعل فعلَ الإنسانِ، کیف یصح هذا؟ فقال له أبوالحسن: فأیما أعجبُ؟ هذا أو هذا الماء الذی یجری على وجه الأرض یمنة ویسرة بلا روح ولا حیلة ولا قوى وهذا النبات الذی یخرج من الأرض والمطر الذی ینزل من السماء؟ کیف یصح ما تزعمه من أنَّ لا مدبر له کله وأنت تُنکر أن تکون سفینةٌ تتحرک بلا مدبر وتعبر الناسَ بلا ملاح؟ قال: فبهت الملحدُ. کنزالفوائد، الکراجکی، أبوالفتح، ج1، ص131. کتابخانة مدرسة فقاهت.

ابوالحسن علی بن میثمِ تمّار، رضوان الله علیه، واردِ بر حسن بن سهل، وزیر مأمون شد. مشاهده کرد که در کنارش مردی لامذهب و طبیعی است که اطرافیانش به‌او احترام می‌گذارند. به‌حسن بن سهل گفت: چیزِ شگفت‌انگیزی دیدم. پرسید: چه دیدی؟ گفت: یک کشتی دیدم که مردم را از جانبی به‌طرفِ دیگر عبور می‌دهد و هیچ ناخدا و یاوری ندارد. مردِ بی‌دین، به حسن بن سهل گفت: خدا تو را اصلاح کند، این شخص واقعاً دیوانه است! پرسید: چرا؟ گفت: چون دارد از چوبی صحبت می‌کند که از جمادات است و هیچ کاری نمی‌تواند بکند و نیرویی ندارد و زندگی و عقل در او در جریان ندارد، معذلک او دیده است که همین چوب، مردم را جا به‌جا می‌کند و کارِ انسان را انجام می‌دهد. چطور چنین چیزی درست است؟ ابوالحسن به‌آن لامذهب گفت: کدام یک عجیب‌تر است؟ آنچه من گفتم یا این (چیزی که تو ادّعا می‌کنی که) آبی بدون روح، عقل و نیرو، بر روی زمین حرکت می‌کند و به‌راست و چپ می‌رود، و این گیاهی که از زمین می‌رویَد و بارانی که از آسمان نازل می‌شود؟ چگونه آنچه او گمان می‌کند که این آبِ جاریِ بر روی زمین، و گیاهانی که از زمین می‌رویند، و بارانی که از آسمان نازل می‌شود، همة اینها بدون تدبیر کننده صحیح است و تو انکار می‌کنی که یک کشتی بدون هدایت‌کننده حرکت، و بدون ناخدا، مردم را جا به‌جا می‌کند؟ با این استدلال، مردِ بی دین بُهت‌زده شد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَن هشامِ بنِ الحکمِ أن ابنَ أبی العوجاء دخل على الصادق علیه‌السلام، فقال له: یا ابنَ أبی العوجاء، أمصنوعٌ أنتَ أم غیر مصنوع؟! فقال: لا، لستُ بمصنوعٍ، فقال له الصادق علیه‌السلام: فلو کنتَ مصنوعاً کیف کُنتَ تکونُ؟ فلم یُحِر ابنُ أبی العوجاء جواباً، وقام وخرج. التوحید للصدوق، 42-بابُ إثباتِ حدوثِ العالَمِ، ح2، ص293. الإحتجاج للطبرسی، ج2، باب 214، ص200.

هشام بن حکم می‌گوید: ابن أبی العوجاء (عبدالکریم ابن‌اَبی‌العَوجاء (درگذشت ۱۵۵ق/۷۷۲م)، زندیقِ معروفِ عصرِ امامِ صادق علیه‌السلام و از متکلّمانِ قرنِ دوّمِ هجریِ قمری. وی متکلّمی جسور بود و در تبلیغِ عقایدِ کفرآمیزش بسیار کوشش می‌کرد؛ به‌همین سبب در زمان منصورِ دوانیقی، خلیفة عبّاسی، به‌دستِ دولتِ عبّاسی کشته شد: ویکی شیعه) بر امام صادق علیه‌السلام وارد شد، حضرت از او پرسید: ابن أبی العوجاء، آیا تو را سازنده‌ای است، یا بدون سازنده هستی؟ گفت: نه، من ساخته شده نیستم. امام صادق علیه‌السلام فرمود: اگر ساخته شده بودی، چگونه بودی؟ ابن أبی العوجاء در جواب در ماند، و برخاست و بیرون رفت!    

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حُکِیَ أنَّ تلمیذاً مِن تلامیذ الفضیل بن عیاض ـ وهو أحدُ رجال الطریقة ـ کان یُعَدُّ مِن أعلمِ تلامیذِه لمّا حضرته الوفاةُ دخلَ علیه الفضیلُ وجلس عند رأسِه وقرأ سورةَ یاسین. فقال التلمیذ المحتضر: یا استاذ لا تقرأ هذه السورةَ. فسکت الأستاذ، ثمّ لقَّنه؛ فقال له: قل لا إله إلاّ الله. فقال: لا أقولُها، لأنی بریءٌ منها. ثُمَّ مات على ذلک. فاضطربَ الفضیلُ من مشاهدة هذه الحالة اضطراباً شدیداً. فدخل منزلَه ولم یَخرُج منه. ثمّ رآه فی النوم وهو یُسحَبُ به إلى جهنّم. فسأله الفضیل: بأیِّ شیءٍ نزع اللهُ المعرفةَ منک، وکنتَ أعلمَ تلامیذی؟ فقال: بثلاثة أشیاء: أولها: النمیمة فإنّی قلتُ لأصحابی بخلافِ ما قلتُ لک. والثانی: بالحسد، حسدتُ أصحابی. والثالث: کانت بی علةٌ فجئتُ الى الطبیبِ فسألتُه عنها، فقال: تشربْ فی کل سنةٍ قدحاً من الخمر، فإن لم تفعل بقیتْ بک العلةُ. فکنتُ أشربُ الخمرَ تبعاً لقول الطبیب. ولهذه الأشیاء الثلاثة التی کانت فیّ ساءتْ عاقبتی وَ مِتُّ على تلک الحالةِ. منازل‌الآخرة والمطالب الفاخرة، القمی، الشیخ عباس، ج1، ص122.

نقل شده است که یکی از شاگردانِ فضیل بن عیاض (فُضَیل بن عَیاض متوفای ۱۸۷ق، عارف و زاهدِ مشهور و از رجال صوفیه است. وی روایاتی از امام صادق علیه‌‎السلام نقل کرده است. اغلبِ عالمانِ رجالیِ شیعه، او را از اهل سنّت می‌دانند و در عین حال وی را از راویان موثَّق و قابلِ اعتماد به‌شمار می‌آورند. گفته‌اند که وی در ابتدا راهزن بوده، ولی در پی حادثه‌ای توبه کرده است: ویکی شیعه) که از داناترین شاگردانش بود، در هنگام جان دادنش فضیل نزد او رفت و بر بالای سرش نشست و سورة یاسین را تلاوت کرد. شاگردِ در حالِ جان دادن، گفت: استاد، این سوره را نخوان! و استاد ساکت شد. سپس او را تلقین نمود و به‌او گفت: بگو: لا إله إلا الله. شاگرد گفت: نمی‌گویم؛ چون من از آن بیزارم! و سپس بر همین حال، از دنیا رفت. فضیل از دیدن این صحنه بسیار نگران شد، و به‌منزل خود رفت و از آن خارج نشد. تا این‌که شاگردش را در خواب دید، در حالی که به‌سوی جهنّم کشیده می‌شود. از او پرسید: برای چه خداوند شناخت را از تو گرفت، در حالی که تو از همة شاگردانِ من باسوادتر بودی؟ گفت: برای سه کار: اولین کار، سخن‌چینی بود؛ زیرا من برای دوستانم غیر از آن چیزی را می‌گفتم که برای تو گفته بودم. دوم: به‌واسطة حسد؛ من نسبت به‌دوستانم حسد می‌ورزیدم. سوم: من دچار یک بیماری شدم و نزد پزشک رفتم، و درمان آن را از او خواستم، او گفت: در هر سال، کاسه‌ای از شراب بنوش، در غیر این صورت این بیماری در تو خواهد ماند. و من بر اساس قول پزشک، شراب می‌خوردم. برای این سه کاری که در من بود، عاقبت به‌شرّ شدم و با آن حالت مُردم.    

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

و رُوِیَ عَنِ الحَسَنِ العسکریِّ علیه‌السلامُ: أنّه اتّصل بأبی الحسن علی بن محمد العسکری علیه‌السلام: أنَّ رجلاً مِن فقهاء شیعته کلَّم بعضَ النُّصّاب فأفهمه بحجته حتى أبان عن فضیحته، فدخل إلى علیِّ بن محمدٍ علیه‌السلام و فی صدرِ مجلسه دست عظیم منصوب وهو قاعد خارج الدست، وبحضرته خلق من العلویین وبنی هاشم، فما زال یرفعه حتى أجلسه فی ذلک الدست، وأقبل علیه فاشتد ذلک على أولئک الأشراف، فأما العلویة فأجلوه عن العتاب، وأما الهاشمیون فقال له شیخُهم: یا بن رسول الله، هکذا تؤثر عامیاً على سادات بنی هاشم من الطالبیین والعباسیین؟! فقال علیه‌السلام: إیاکم وأن تکونوا من الذین قال الله تعالى فیهم: «ألم تر إلى الذین أوتوا نصیباً من الکتاب یدعون إلى کتاب الله لیحکم بینهم ثم یتولَّى فریق منهم وهم معرضون» [سورة النساء (4) الآیة 6] أترضون بکتاب الله حَکَماً؟ قالوا: بلى. قال: ألیس الله یقول: «یا أیها الذین آمنوا إذا قیل لکم تفسحوا فی المجالس فافسحوا یفسح الله لکم» إلى قوله «یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین أوتوا العلم درجات) [سورة المجادلة (58) الآیة 11] فلم یَرض للعالم المؤمنِ إلا أن یرفع على المؤمن غیرِ العالم، کما لم یَرض للمؤمن إلا أن یرفع على من لیس بمؤمن، أخبرونی عنه قال: «یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین أوتوا العلم درجات»؟ أو قال: «یرفع الذین أوتوا شرف النسب درجات»؟ أولیس قال الله: «هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون» [سورة الزمر (39) الآیة 9] فکیف تنکرون رفعی لهذا لما رفعه الله؟! إن کسر هذا (لفلان) الناصب بحجج الله التی علمه إیاها، لأفضل له من کل شرف فی النسب. فقال العباسی: یا بن رسول الله، قد أشرفتَ علینا هو ذا تقصیر بنا عمن لیس له نسب کنسبنا، وما زال منذ أوّل الإسلام یقدم الأفضل فی الشرف على من دونه فیه. فقال علیه‌السلام: سبحان الله، ألیس عباس بایع أبا بکر وهو (تیمی) والعباس (هاشمی)؟ أولیس عبد الله بن عباس کان یخدم عمر بن الخطاب وهو (هاشمی) أبو الخلفاء وعمر (عدوی)؟! وما بال عمر أدخل البعداء من قریش فی الشورى ولم یُدخل العباس؟ فإن کان رفعنا لمن لیس بهاشمی على هاشمی منکراً فأنکروا على عباس بیعته لأبی بکرٍ، وعلى عبد الله بن عباس خدمته لعمر بعد بیعته، فإن کان ذلک جائزاً فهذا جائزٌ، فکأنَّما اُلقِمَ الهاشمیُّ حجراً. الإحتجاج، للطبرسی، ج2، ح332، ص500.

از امام حسن عسکریّ علیه‌السّلام نقل شده است: خبر به‌امام هادی علیه‌السّلام رسید که یکی از فقهای شیعه‌اش در بحث با فردی ناصبی او را با حجّت خود مجاب ساخته، به‌طوری که رسوایی او را آشکار نموده است، پس روزی آن فقیه شیعی بر حضرت هادی علیه‌السّلام وارد شد و در آن مجلس، تشکی بزرگ پهن شده بود و او خارج از آن نشسته بود، و نزد آن حضرت، مردمی بسیار از جماعت علویان و بنی‌هاشم گرد آمده بودند. امام علیه‌السّلام آن فقیه شیعی را پیوسته دعوت به‌بالا رفتن نمود تا این‌که بر روی آن تشک بزرگ نشانده و رو به‌جانب او کرد، این عمل بر اَشرافِ حاضر در مجلس گران آمد، علویّان هیچ نگفتند، ولی شیخ هاشمیّون رو به‌حضرت کرده گفت: ای زادة رسول خدا، این‌گونه فردی عامّی را بر سادات بنی‌هاشم از اولاد أبوطالب و هاشم ترجیح می‌دهی؟! حضرت فرمود: مبادا مشمول افرادی شوید که خداوند در بارة آنان فرموده: «آیا به‌کسانی که از کتاب (تورات) بهره‌ای دادند ننگریستی که چون به‌کتاب خدا خوانده شوند تا میانشان داوری کند، گروهی از آنان پشت می‌کنند، در حالی که [از حکم خدا] روبگردانند؟ سورة آل عمران (3) آیة 23»! آیا به‌حکم قرآن تن می‌دهید؟ گفتند: آری. فرمود: مگر خداوند نمی‌فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چون شما را گویند که در مجلس‌ها (مجالسی که با پیامبر دارید یا همة مجالس ذکر) جای بگشایید (برای برادرانتان) پس جای بگشایید، تا خدای شما را جای بگشاید (در بهشت) و چون شما را گویند که برخیزید برخیزید، که خدا کسانی از شما را که ایمان آورده‌اند [به‌پایه‌ای] و کسانی را که دانش داده شده‌اند به‌پایه‌ها بالا برد»؟ سورة مجادله (58) آیة 11، و برای دانشمند مؤمن جز ترفیع بر مؤمنِ غیر عالم رضایت نداده، همچنان‌که برای مؤمن جز ترفیع بر غیر مؤمن رضایت نداده. به‌من بگویید بدانم که آیا خداوند فرموده خدا کسانی از شما را که ایمان آورده‌اند و کسانی را که دانش داده شده‌اند به‌پایه‌ها بالا بُرد، یا این‌که فرموده خدا کسانی از شما را که دارای شرافتِ نسب هستند به‌پایه‌ها بالا بُرد؟! مگر خداوند خود نفرموده: «آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی‌دانند برابر می‌باشند؟! سورة زمر (39) آیة 9؟! پس چگونه منکر این ترفیعِ من نسبت به‌این مرد؛ که خدا او را بالا برده، شده‌اید؟ به‌تحقیق شکستِ آن فردِ ناصبی با دلائل الهی که خداوند فقط به‌او تعلیم داده از هر شرفی در نسب بالاتر است! عبّاسی گفت: ای زادة رسول خدا، شما کسی را بر ما شرافت دادی که در نسب؛ در پایه و مکان ما نیست، حال این‌که تفضیلِ شرفِ نَسَبی، از آغازِ اسلام تاکنون پیوسته متداول بوده است. حضرت فرمود: سبحان اللَّه! مگر عبّاس با أبوبکر بیعت نکرد، در حالی که او «تیمی» بود و عبّاس «هاشمی»؟ مگر عبداللَّه بن عبّاس گماشتة عمر بن خطّاب نشد با این‌که او هاشمی و پدر خلفای عبّاسی بود و عمر از قبیلة عدی؟ و چرا عمر افراد دور از قریش را در شورای خلافت داخل کرد، ولی از عبّاس صرف نظر کرد؟ اگر عمل ما مبنی بر ترفیعِ غیر هاشمی بر هاشمی منکَر و غریب بوده پس شما باید منکِرِ عملِ عبّاس در بیعت أبوبکر شده و بر عبد اللَّه بن عبّاس در خدمت به‌عمر پس از بیعت با او خرده بگیرید، اگر آن جایز بوده پس این هم جایز است! با این فرمایشاتی که بر زبان آن حضرت جاری شد، مانند این بود که سنگ در گلوی هاشمی فرو رفته است!!

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیُّ، عَنِ النَّبِیِّ صلّی الله علیه و آله:‌ مِنْ أَخْلَاقِ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ، الْبَشَاشَةُ إِذَا تَرَاءَوْا، وَ الْمُصَافَحَةُ إِذَا تَلَاقَوْا. مجموعة ورّام (تنبیه الخواطر و نزهة النواظر)، ورّام بن أبی فراس، ج1، ص29. موضوع سخنرانی آیت‌الله جرجانی، مسجد جوادالأئمة، ظهر شهادت و رحلت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و امام حسن مجتبی علیه‌السلام، 12/06/1403.

جابر بن عبدالله انصاری نقل می‌کند که پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: از اخلاق پیامبران و صدّیقین این بود که موقع ملاقات، با چهرة گشاده برخورد می‌کردند، و هنگام ملاقات، با مردم دست می‌دادند.

  • مرتضی آزاد