رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

مرحوم آیت‌الله العظمی حاج سیّد احمد خوانساری، بیماری زخمِ معده داشتند که احتیاج به‌عملِ جرّاحی داشت، از طرفی ایشان سال‌خورده و از لحاظِ جسمی، ضعیف بودند و طاقتِ تحمّلِ جرّاحیِ بدون بی‌هوشی نیز ممکن نبود. و از طرفی (چون به‌نظر ایشان در صورت بی‌هوشی، تقلیدِ مقلّدینشان دچار اشکال می‌شد) ایشان اجازة بی‌هوش کردن را به‌پزشکان ندادند، ولی به‌پزشکان معالجِ خود، فرمودند: در حالی که من مشغولِ قرائتِ سورة مبارکة أنعام شدم، شما مشغول عملِ جرّاحی شوید، و توجّهِ من به‌قرآن است و در این صورت، هیچ مشکلی پیش نمی‌آید. (یعنی ایشان آن‌چنان به‌قرآن توجّه پیدا می‌کنند که احساس درد نمی‌کنند). همان‌طور هم شد، و با تمام شدنِ عملِ جرّاحی، قرائتِ سوره نیز به‌پایان رسید! مردان علم در میدان عمل، سیّد نعمت‌الله حسینی، ج4، ص188.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

آیت‌الله [سیّد احمد] خوانسارى از بدو ورود به‌تهران و امامتِ جماعت در مسجد سیّد عزیزاللهِ بازارِ طهران، از شهرتِ به‌سزایى برخوردار بودند و مراجعة مردم و علما به‌ایشان خیلى زیاد بود و وجوهات فراوانى هم خدمت ایشان مى‌آوردند. آیت‌الله حاج سیدابوالحسن قزوینى رفیعى هم در سال‌هاى اخیرِ عمرشان از قزوین به‌تهران هجرت و در مسجدِ جامعِ بازارِ طهران امام جماعت بودند و در همان‌جا درسِ عمومىِ فقه داشتند، امّا در میان مردم، آن قدرها شناخته شده نبودند و وجوهات هم براى ایشان کم مى‌رسید. امّا در عین حال ایشان براى شاگردان درسش شهریه‌اى قرار داد و یکى دو ماه پرداخت شد. از متصدّىِ پرداخت شهریة ایشان که یکى از علماى تهران است نقل شده که آیت‌الله [سیّد احمد] خوانسارى، با اطلاع قبلى به‌منزلِ ایشان مى‌آیند و مى‌فرمایند: یک مطلبى مى‌خواهم به‌شما بگویم و باید بین من و شما مکتوم بماند، و آن این است که از این ماه، براى پرداخت شهریة آقاى رفیعى هر مقدار لازم داشتید حواله مى‌دهم از فلان شخص بگیرید و نگران شهریه نباشید. و هر ماه، پول از طرف آقاى خوانسارى، امّا به‌نام آقاى رفیعى داده مى‌شد وآقاى رفیعى تا آخر عمر هم از این قضیّه اطّلاع نداشتند. این است معنى اخلاص در عمل، و براى خدا، نه براى هواى نفس قدم برداشتن. یادنامة آیت‌الله اراکی، حجت‌الاسلام والمسلمین رضا استادی.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

یکی از بازرگانانِ موردِ اعتمادِ تهران می‌گفت: روزی در خدمت آیت‌الله سیّد احمد خوانساری بودم و هیچ‌کس دیگر آن‌جا نبود، آقا ناگاه فرمود: فردی درِ خانه است و خواسته‌ای دارد. عرض کردم: أقا کسی زنگ نزد. فرمود: چرا، کسی هست! این پاکت را به‌او بدهید تا برود. پاکت را گرفتم و جلوی در آمدم، شخص محترمی را دیدم که آن‌جا قدم می‌رند. او را صدا کردم و گفتم: شما زنگ زدید؟ گفت: خیر. پرسیدم کاری دارید؟ گفت: آری؛ همسرم بیمار است و برای پذیرش و بستری کردن او، هشت هزار تومان کسری دارم و از همه‌جا ناامید، همسرم را در بیمارستان نهاده و آمده‌ام، امّا نمی‌دانم به‌چه کسی بگویم؟! تا سرانجام با خود اندیشیدم که خدمت آیت‌الله خوانساری برسم، امّا چون تاکنون این‌جا نیامده‌ و وجوهی به‌این‌جا نداده‌ام، متحیّر بودم که زنگ بزنم یانه؟ که شما در را باز کردید! پاکتِ آقا را به‌او دادم. او همان‌جا آن را باز کرد، و پول‌ها را شمرد. درست هشت هزار تومان بود!!! کرامات الصّالحین، محمّدشریف رازی، ص309، ش7.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

پس از جنگ جهانی دوّم، حاج مهدی بهبهانی که از تجّار و محترمینِ عراق و اهل خیر بود، از طرف دولت نوری سعید، نخست‌وزیر آن روزِ عراق، خدمت آیت‌الله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی مشرّف شد و عرض کرد: سفیرِ کبیرِ انگلستان، قصد شرف‌یابی دارد. مرحوم سیّد فرمودند: مرا با سفیر انگلیس چه‌کار؟ عرض کرد: نمی‌شود او را نپذیرید؛ چون پیامی از طرف دولت بریتانیا دارد و می‌خواهد به‌طور خصوصی خدمت شما برسد. آقا فرمود: بیاید، امّا مانندِ افرادِ دیگر، در مجلسِ عمومی و علنی، وقتی تعیین کرد، و آقای بهبهانی به‌بغداد اطّلاع داد، از آن‌طرف، آقا به‌تمام علما و مدرّسین نجف، و تجّار برجسته و شیوخِ نجف، پیغام داد در همان ساعت مقرّر در منزلِ آقا آمده و حضور داشته باشند. در روز موعود، سفیر با رئیسِ دولتِ عراق، با اسکورت و تشریفاتِ مخصوصی آمد و خدمت آقا نشست و پس از تعارفات، پیامِ دولت بریتانیا را رساند و گفت: دولتِ انگلیس تعهّد کرده بود اگر بر آلمان‌ها غالب و پیروز شد، یک‌صد هزار دینار (معادلِ دو میلیون تومان آن روز) خدمت شما تقدیم کند، در هرجایی صلاح می‌دانید صرف کنید. آقا فرمودند: چه عیبی دارد؟ سفیر فوراً کیف را باز کرد و یک چکِ صد هزار دیناری تقدیم آیت‌الله اصفهانی کرد و آقا هم گرفت و زیر تشک خود گذارد. از این عملِ سیّد، تمام علماء و تجّار و شیوخ، ناراحت شدند و ابروها را در هم کشیدند که چرا سیّد پول انگلیس را قبول کرد؟ با این‌کار‌ زیرِ سلطة کفار خواهیم رفت! ولی دیدند لحظه‌ای بعد آقا به‌سفیرِ فرمودند: در این جنگ بسیاری از مردم، آواره و از هستی ساقط شده‌اند، از طرف من، به‌دولتِ خود بگو: سیّد ابوالحسن به‌نمایندگی از مسلمین، یک وجهِ ناقابل و مختصری تقدیم می‌کند که آن را بین مردم خسارت‌دیده تقسیم کنید، از کمیِ وجه هم بسیار معذرت می‌خواهم و یک چک صد هزار دیناری از جیب خود درآورده و ضمیمة چکی که سفیر داده بود کرد و به‌دستِ او داد. سفیر، از این تدبیر و سخاوت سیّد، منفعل شده و با رنگ پریده که حاکی از شکست او و دولتِ مقتدرِ انگلستان در برابر سیاست و کیاست آن مرحوم بود، از جا برخاست و دست آقا را بوسیده و بیرون رفت، و به‌نوری سعید، گفت: ما خواستیم شیعیان را استعمار کرده و بخریم، ولی پیشوای شما، ما را خرید، و پرچمِ اسلام را بر کاخ بریتانیا کوبید. بعد از رفتن‌ِ نوری سعید، علمای حاضر در مجلس‌، از مرحوم سیّد پرسیدند: اگر آن وجهی که به‌سفیر انگلیس تقدیم کردید، به‌مصرف حوزة علمیّه می‌رسید، بهتر نبود؟! در جواب فرمود: سهمِ امام، ‌باید در ترویج اسلام و مذهب صرف گردد، به‌نظر من، یکی از مواردی که می‌توانستیم بهترین بهره‌برداری را در ترویج اسلام بنماییم‌، همین مورد بود. گفتار ایشان مورد تأیید و تحسین همگان قرار گرفت‌! کرامات الصالحین، محمّدشریف رازی، ص274، ش18. همچنین ر.ک: گنجینة دانشمندان.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حجت‌الاسلام حاج شیخ غلامرضا اسدی، امام جمعة سابق بشرویه، مؤلف محترم گلستان معارف نوشته است: حجت‌الاسلام و المسلمین آقای حاج سیّد محمّد صادق فقیه سبزواری، فرزند مرحوم حاج میرزا حسین سبزواری مشافهةً برای حقیر نقل فرمودند که آقای حاج رمضانعلی قوچانی که از علمای بزرگوار مشهد و در مسجد جامع گوهرشاد امام جماعت بود، وقت مرگشان فرا رسید. پدرم مرحوم آیت‌الله حاج میرزا حسین سبزواری به‌اتفاق برادر بزرگوارم، مرحوم آیت‌الله حاج سیّد زین‌العابدین به‌عنوان عیادت به‌خانة آن مرحوم شرفیاب شدند. در هنگام سکرات، غشوه‌ای شبیه به‌حالت خواب به‌ایشان دست داد که بعد به‌حالت عادی برگشتند و شروع کردند به‌گریه کردن. پدرم فرمودند: آقای حاج شیخ رمضانعلی، قلبِ شما سرشار از ولایتِ اهلِ بیت علیهم‌السلام است و از مؤمنین حقیقی می‌باشید، پس چرا گریه می‌کنید؟ فرمودند: آقای سبزواری، صحرای محشر را مجسّم دیدم، بهشت را مشاهده کردم که درهای آن باز است، و از هر دری گروهی وارد بهشت می‌شوند، صف‌ها بسته شده و افراد پشتِ سرِ هم داخل بهشت می‌شوند، و من هم متوجّه شدم که باید بروم به‌صف علما؛ یعنی صفی که در آن صف، شیخ مفید، شیخ صدوق، شیخ طوسی، شیخ کلینی، سیّد مرتضی، سیّد رضی، خواجه نصیرالدّین طوسی، علامة حلّی، شهید اوّل، شهید ثانی، مرحوم مجلسی، سیّد بحرالعلوم، آقا میرزا حسن شیرازی و . . . قرار دارند. لذا رفتم در آخرِ صف ایستادم، اما دیدم صف طولانی است و باید خیلی معطّل شوم. نظر کردم به‌دری از درهای دیگرِ بهشت، دیدم آن‌جا معطّلی ندارد، مثل برقِ لامع افراد داخل بهشت می‌شوند. دویدم به‌جانب آن در که داخل شوم، گفتند: لطفاً شما به‌صفِ خود وارد شوید؛ زیرا این در متعلّق است به‌ذاکرین حضرت أباعبدالله الحسین و روضه‌خوان‌ها و نوحه خوان‌ها! من همان‌جا گریه کردم و به‌فکر افتادم که ای کاش در دنیا لا اقل یک مرتبه روضة امام حسین علیه‌السلام را می‌خواندم تا در شمار روضه‌خوان‌ها قرار می‌گرفتم. ناگاه دیدم که در همان عرصة محشر، مرحوم خُلدآشیان، آقای اعتماد سرابی [مرحوم آیت‌الله کفایی خراسانی، همه ساله در ایام عاشورا، در مدرسة دودر، از صبح تا ظهر، مجلس روضه‌خوانی منعقد می‌کردند و اکثر خطبا و وعّاظِ نامی شهر، در آن‌جا منبر می‌رفتند که یکی از آن روضه‌خوان‌ها، سیّدِ جلیل‌القدر، مرحوم آقای اعتماد سرابی بود] که از روضه‌خوان‌های معتبرِ شهرِ مشهد بود، پیدا شد، سوارِ بر اسبی، فرمودند: آقای شیخ رمضانعلی، بیا برای من روضه بخوان. گفتم: کو منبر؟  کو مستمع؟ فوراً از اسب پیاده شد و فرمود: سوار شو، این (اسب) به‌جای منبر، و من هم مستمع. من همان‌جا روضه‌ای خواندم، گمانم فرمودند: روضة باب‌الحوائج، حضرت ابوالفضل علیه‌السلام بود. آن‌گاه شیخ گریه کرد و گفت: گریة من برای این است که ای کاش در دنیا اقلّاً چند مجلس روضه می خواندم. گلستان معارف، غلامرضا اسدی، بقیة العترة، سال 1386، سه جلد در یک جلد، ص700.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

استاد محمد شریف رازی می‌گوید: نگارنده در محضر آیت‌الله حاج آقا حسن فرید بودم که ایشان از میرزا عبدالحسین محسنیان نقل کرد که آیت‌الله حاج شیخ عبدالنبی نوری می‌گفت: وقتی در سامرا به‌بهره‌مندی از محضر میرزای شیرازی اشتغال داشتم، برای گذران زندگی خویش از یکی از کسبة آن شهر که سنی‌مذهب بود جنس می‌گرفتم و آن‌گاه که از ایران برایم پول می‌رسید، طلب او را می‌پرداختم. مدّتی گذشت و مبلغی نرسید و بدهکاری سنگین گشت. روزی از جلو مغازة آن مردِ کاسب عبور می‌کردم که مرا ندا داد و گفت: می‌دانی حسابت چقدر سنگین گردیده است؟ گفتم: نه. گفت: شصت لیره بدهکاری! گفتم: تا دو روز دیگر می‌پردازم، اما وقتی از آن‌جا گذشتم، به‌فکر فرو رفتم که آخر تا دو روز دیگر چگونه می‌توانم این وجهِ قابلِ توجّه را تدارک ببینم؟ با آشفتگی و پریشانی به‌منزل رفتم. تا آن‌که شب فرا رسید و من در بسترِ خواب قرار گرفتم. در عالم رؤیا مشاهده کردم در نجف اشرف هستم و فردی مرا صدا زد و گفت: امیرمؤمنان علیه‌السّلام تو را فراخوانده است! بلادرنگ برخاستم و به‌حرم مطهّرِ علوی مشرّف شدم. شگفت آن‌که در آن لحظه دیدم حضرت نشسته است. سلام کردم و ایشان پاسخ مرا داد و آن‌گاه کیسه‌ای محتوی شصت لیره تحویلم داد و فرمود: برو با این مبلغ قرضِ خود را ادا کن. از شدّتِ شادمانی در پوست خود نمی‌گنجیدم. ناگهان شاهدِ کرامت دیگری شدم؛ زیرا امام کیسة دیگری عنایت کرد و فرمود: این هم به‌همان میزان است و برای مخارج زندگی است. در حالِ برداشتنِ کیسه‌ها بودم که از خواب برخاستم. در فکرِ خوابی که دیده بودم، به‌سر می‌بردم و تعبیر و تفسیر آن را در ذهنم می‌کاویدم که ناگهان شنیدم درِ منزل را می‌زنند. بیرون آمدم و ملاحظه کردم خادم بیت آیت‌الله سید محمّد حسن (میرزای) شیرازی است. او گفت: آقا دیشب شما را خواسته‌اند و من تاکنون عذر آورده‌ام و اکنون به‌سراغت آمدم، زود بیا! پس به‌محضر میرزای شیرازی شرفیاب شدم. شگفتا که دیدم بسان جدش امیرمؤمنان علیه‌السّلام و با همان هیبت و شکوه نشسته است. سلام کردم و ایشان هم پاسخ مرا داد و فرمود: نزدیک‌تر بیا. میرزای شیرازی دست برد و کیسه‌ای پول بیرون آورد و خطاب به‌من فرمود: بیا با این شصت لیره بدهکاری خود را بپرداز. با خوشحالی آن را برداشتم که دیدم آقا کیسة دیگری داد. گفت: این هم برای مخارج زندگیت در نظر گرفته شده است. کرامات الصالحین، محمّدشریف رازی، ص270، ش15.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حجت‌الاسلام و المسلمین دکتر سیّد محمودِ مرعشیِ نجفی، فرزند آیت‌الله سیّد شهاب الدین مرعشی نجفی از قول پدر بزرگوارش، می‌گوید: در کتاب بر ستیغ نور، شرح حال آیت‌الله سید شهاب‌الدّین مرعشی نجفی، از قول ایشان آمده است: علتِ آمدنِ من به‌قم این بود که پدرم سیّد محمود مرعشی نجفی، که از زهّاد و عبّادِ معروف بود، چهل شب در حرم حضرت امیر علیه‌السلام بیتوته کرد تا آن حضرت را ببینید، شبی، در حال مکاشفه، حضرت را دیده بود که به‌ایشان می‌فرماید: سیّد محمود، چه می‌خواهی؟ عرض می‌کند: می‌خواهم بدانم قبر فاطمة زهراء علیهاالسلام کجاست، تا آن را زیارت کنم؟ حضرت فرموده بود: من که نمی‌توانم برخلافِ وصیّتِ آن حضرت، قبر او را آشکار کنم. عرض کرد: پس من هنگام زیارت چه کنم؟ حضرت فرمود: خدا، جلال و جبروتِ حضرت فاطمه علیهاالسلام را به‌فاطمة معصومه علیهاالسلام عنایت فرموده است، هرکس بخواهد ثواب زیارت حضرت زهرا علیهاالسلام را درک کند، به‌زیارتِ فاطمة معصومه علیهاالسلام برود. در سایتِ ایران صدا، فیلم سخنانِ راویِ محترم، موجود است.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

به‌مناسبت درگذشت آیت‌الله حاج شیخ محمدحسین غروی اصفهانی، از اساتید حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره

حضرت سندالسّالکین و جمال‌العارفین، آیت‌الله العظمی آقای سیّد جمال‌الدّین گلپایگانی نقل کردند: بعد از فوت مرحوم آیت‌الله آقا ضیاءالدین عراقی که ریاست و تدریسِ نجف منحصراً با آیت‌الله حاج شیخ محمد حسین اصفهانی شد، و هیچ‌کس احتمالِ وفات آن مرحوم را نمی‌داد، پس از گذشت یک هفته از رحلتِ مرحومِ عراقی، هنگامی که مشغول قرائتِ نمازِ شب بودم، در قنوتِ نمازِ وتر، در حال بیداری، مشاهده کردم که مرحوم آقا ضیاء‌الدین عراقی سوار بر استری است و همین طور آمد تا به‌خانة شیخ محمد حسین داخل شد. مرحوم گلپایگانی فرمودند: من یقین کردم که آقا حاج شیخ محمد حسین، وفات کرده است. همین که در بدوِ طلوع آفتاب، خواستند بر فراز منارة امیرالمومنین علیه‌السلام ندا کنند، من به‌اهلِ منزل گفتم: گوش کنید که اینک خبر رحلت حاج شیخ محمّد حسین را می‌دهند. چون گوش فرا دادند، شنیدند که ارتحال حضرت ایشان را اعلام و مردم را برای تشییع جنازه و نماز بر ایشان دعوت می‌کنند. باری، مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمّد حسین، اهلِ مراقبه، سکوت، و محاسبه بود. پیوسته در فکر بود، سخن به‌ندرت می‌گفت. در مجالس و محافل که بین علما بحثی در می‌گرفت سکوت می‌کرد، در هرجای مجلس که خالی بود می‌نشست و بسیار متواضع، خوش‌اخلاق و آرام بود. با آن‌که ثروتِ فراوانی از پدرش که از تجّارِ معروف و سرمایه‌دار کاظمین بود، به‌او رسیده بود، همه را به‌فقرا و طلّاب داد و خود چیزی نداشت. بلکه گویند: در اواخرِ عمر، با فقر دست به‌گریبان بود، ولی دلی شاد و سیمایی متبسّم و قلبی استوار داشت که حکایت از روحیّات عظیم و مواهب معنوی او داشت. مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت آیت‌الله العظمی بهجت قدس سره، به نقل از فریادگر توحید، ص٨٣، با کمی ویرایش. کرامات الصالحین، محمّدشریف رازی، ص267، ش13.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

دانشمند فقید محمّد شریف رازی می‌نویسد: مرحوم حاج هادی ابهری، روابط عجیب و مکاشفات و منامات غریبی با ائمة اطهار علیهم‌السلام داشت، و مورد توجّهِ مخصوصِ مرحوم آیت‌الله العظمی اصفهانی و بعضی از مراجع دیگر بود. مرحومِ مبرورِ سالکِ صادق و تقیِّ متّقی، حاج هادی از مردمِ با ایمان و پرهیزکارِ ابهر است و در زمان خود از بَکّائین شمرده می‌شد؛ زیرا روزی نبود که از گریه آرام داشته باشد. مردی عامیِ بی‌سوادی بود، ولی روی اخلاصِ عمل و خلوصِ نیّت و صفا و مودّتی که داشت، کلمات حکمت‌آمیزی بر زبانش جاری می‌شد. گویا مصداقِ حدیثِ شریف نبوی صلّی الله علیه و آله وسلّم  که می‌فرماید: «مَن أخلص لِلَّهِ أربعینَ صباحاً جرت ینابیعُ الحکمةِ مِن قلبِه إلی لسانِه» بود. بسیار گریه می‌کرد و حسابش با خدا مرتّب بود. نگارنده قضایایی از آن مرحوم دارم که اگر بخواهم آن‌چه را که از آن مرحوم، دیده و شنیده‌ام، بنویسم، یک کتابی خواهد بود. در سال 1361 قمری که برای تحصیل به‌نجف اشرف مهاجرت کردم، با دستِ خالی به‌حضرت أمیر علیه‌السلام عرض کردم: اگر اجازة توقّف به‌این غلامِ خود می‌دهید، وسائل ماندنم را مرحمت فرمایید. بعد از چند روز، در صحنِ مطهّر به‌مرحومِ حاج هادیِ مزبور، برخورد کردم و اصلاً او را از قبل ندیده بودم و نمی‌شناختم. چون مرا دید، گفت: اسمت محمّد است؟ گفتم: آری، گفت: اهل شاه عبدالعظیم هستی؟ گفتم: آری، گفت: خدمت حضرت أمیر تقاضایی دادی؟ گفتم: آری، گفت: به‌من حواله کرده‌اند که مایحتاجِ ماندنِ تو را فراهم کنم، و هرچه لازم داشتم خرید، و مبلغ هفت دینار عراقی، به‌من داد و مرا از آیت‌الله اصفهانی و غیره مستغنی نمود. خلاصه آن مرحوم روابط عجیبی با ائمة اطهار علیهم‌السلام داشت، مکاشفات و منامات غریبی داشت. مورد توجّهِ مخصوصِ مرحومِ آیت‌الله العظمی اصفهانی و بعضی از مراجعِ دیگر بود. با این نگارنده در حرم مطهّرِ امیرالمومنین، عقدِ اُخوّت و برادری بسته و با بسیاری از علماءِ معاصر، صیغة برادری خوانده بود. مکاشفة عجیبی برای مرحوم سیّد مجتبی نواب صفوی دارد که ذکر آن موجب سرور دل‌ها و روشنی چشم‌ها خواهد بود. فرمود: در سفرِ مکّه چون به‌مدینه مشرّف شدم، روزی برای زیارت قبور ائمة شریفِ بقیع، رفتم، و چون قبورِ ویرانِ چهار امامِ معصوم را دیدم، گریه مرا دست داد، به‌طوری که بی‌خود شده و روی زمینِ حرم افتاده، می‌بوسیدم و گریه می‌کردم. نظامیانِ سعودی آمدند مرا بلند کرده و کشان کشان به‌اداره برده و از من تعهّد گرفتند که دیگر به‌آن‌جا نروم و مرا آزاد کردند. به‌حرم حضرت رسول الله صلّی الله علیه و آله رفته و عرض و شکایت که تا به‌کی ما این‌گونه شدائد را ببینیم؟ پس از ساعتی بیرون آمدم، ولی با این‌که از طرف مأمورانِ نظامی و ادارة امر به‌معروفِ آنان، ممنوع از تشرّفِ به‌بقیعِ شریف بودم، امّا عشقِ آن بزرگواران، مرا تحریک نموده و بی‌اختیار به‌طرف قبرستانِ بقیع رفتم، و چون به‌درِ قبرستان رسیدم، دیدم درِ بسیار عالی و صحنِ سرای عجیب و بدیعی دیدم که در هیچ یک از مشاهد مشرّفة عراق و ایران ندیده بودم. کفش‌هایم را درآورده و وارد صحن شدم. دیدم حرمِ مطهّرِ ائمة بقیع با گنبد و مناره‌های طلاییِ رفیع، و ایوانِ بسیار با صفایی که هرگز مثلش را ندیده بودم، می‌باشد. تعجّب کردم که از دیروز عصر تاکنون این بناء مجلّل را چه کسی ساخته است؟ پس با ذوق و شوقِ فراوان، به‌طرفِ حرمِ ائمه روان شدم، امّا هیچ‌کس را نمی‌دیدم، تا به‌ایوان رسیدم. مشاهده کردم که سیّدِ بزرگواری که عمامة سبز بر سر دارد، درِ حرمِ ائمه علیهم‌السلام ایستاده، و با یک هیبت و وقارِ تمام، دربانیِ ائمه علیهم‌السلام را می‌نماید. گفتم: خدایا، این آقا کیست که این اندازه مقام دارد؟ دربان امامان است! نزدیک رفتم، دیدم مرحوم مغفور سیّد مجتبی میرلوحی (نواب صفوی) است. خوشحال شدم و رفتم با او مصافحه و معانقه کنم، ناگهان دیدم کنارِ قبورِ ویران شدة آن‌ها ایستاده‌ام و از آن مناظر هیچ اثری نیست. دانستم که باطنِ مشاهد آن است که دیدم و فهمیدم مرحوم نوّاب، مقامِ بلندی نزدِ اجدادش دارد. پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه، به‌نقل از گنجینة دانشمندان، ج3، ص46 تا 48، کرامات الصالحین، محمّدشریف رازی، ص20، ش9، با کمی ویرایش.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

ورُوى عن علىٍّ علیه‌السلام، قال: کنا عند رسولِ الله صلّى الله علیه وآله وسلّم فقال: أخبرونی أیُّ شئٍ خیرٌ للنِّساءِ؟ فعیینا بذلک کلُّنا حتى تفرقنا، فرجعتُ إلى فاطمة علیهاالسلام فأخبرتُها الَّذی قال لنا رسولُ الله صلّى الله علیه وآله وسلّم ولیس أحدٌ منّا علمَه ولا عرفه، فقالت: ولکنی أعرفه، خیرٌ للنساء أن لا یرین الرجالَ ولا یراهُنَّ الرِّجالُ، فرجعتُ إلى رسولِ الله صلّى الله علیه وآله وسلّم، فقلتُ: یا رسولَ الله، سألتَنا أیُّ شئٍ خیرٌ للنساء، وخیرٌ لهُنَّ أن لا یرین الرِّجالَ ولا یراهُنَّ الرِّجالُ، قال: مَن أخبرک؟ فلم تَعلمه وأنت عندی! قلت: فاطمةُ، فأعجبَ ذلک رسولَ الله صلّى الله علیه وآله وسلّم، وقال: إنَّ فاطمةَ بَضعةٌ منّى. ورُوى عن مجاهد، قال النّبیُّ صلّى الله علیه وآله وسلّم وهو آخذ بیدِ فاطمة علیهاالسلام، فقال: مَن عرف هذه فقد عرفها ومن لم یعرفها فهى فاطمة بنتُ محمّدٍ وهى بضعة منّى وهى قلبی وروحی الّتی بین جنبیَّ، فمَن آذاها فقد آذانى ومَن آذانى فقد آذى اللهَ. کشف الغمة، أبوالحسن علی بن عیسی بن أبی الفتح الاربلی، ج2، ص177.

از علی علیه‌السلام نقل شده است که فرمود: نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله بودیم، حضرت فرمود: به‌من خبر دهید که بهترین چیز برای زنان چیست؟ ما همگی از جواب درماندیم تا این‌که متفرّق شدیم. پس من نزد فاطمه علیهاالسلام برگشتم، و به‌او از آنچه رسول خدا صلّی الله علیه و آله از ما پرسیده بود، خبر دادم و این‌که هیچ یک از ما آن را ندانست و نشناخت. فرمود: ولی من از آن خبر دارم؛ بهترین چیز برای زنان این است که مردان را نبینند و مردان نیز آنان را نبینند. پس برگشتم نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و عرض کردم: ای رسول خدا، از ما پرسیدی برای زنان چه چیز بهتر است؟ بهترین چیز برای زنان این است که آنان مردان را نبینند و مردان نیز آنان را مشاهده نکنند. فرمود: چه کسی این مطلب را برایت گفت؟ وقتی که تو نزد من بودی پاسخ این سؤال را نمی‌دانستی! عرض کردم: فاطمه. حضرت از این سخن خوشش آمد و فرمود: همانا فاطمه پارة تن من است. و از مجاهد نقل شده است که گفت: پیامبر صلّی الله علیه و آله در حالی که دست فاطمه علیهاالسلام را گرفته بود، فرمود: هرکس این خانم را می‌شناسد که می‌شناسد و هرکس نمی‌شناسد، پس او فاطمه دختر محمّد است، و او پارة تن من، قلب من، و روحِ من که در میان دو پهلوی من است، می‌باشد، پس هرکس او را اذیّت کند مرا آزرده و هرکس مرا بیازارد خدا را آزار رسانده است. 

  • مرتضی آزاد