رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

خطیبِ توانا و متقی، مرحوم حجةالاسلام و المسلمین حاج شیخ محمدتقی فلسفی رضوان الله تعالی علیه در یکی از سخنرانی‌های خود که فایل صوتی آن هم در گنجینة صوتی «سایت تبیان» موجود است، می‌فرماید: یک آقایی یک روز به‌من گفت: یکی از استادها آمد برای بدی مشروب صحبت کرد. خیلی عالی صحبت کرد؛ مشروب و معده، مشروب و کبد، مشروب و کلیه، مشروب و مغز، مشروب و اعصاب، مشروب و تارهای صوت، مشروب و چشم. همین‌طور هرکدام چه عوارضی دارد. آن قدر این استاد عالی صحبت کرد که این طلبة محترم گفت: من تصمیم گرفتم بعد از سخنرانی بروم و خیلی ایشان را تشویق کنم. سخنرانیِ این استاد در دارالفنون تمام شد، ریختند اطرافش برای قدردانی، به‌حدی که ما نتوانستیم برویم و ایشان را تشویق کنیم. رفتیم. آن روز عصر، سخنرانی استاد تمام شد، ما هم نرسیدیم تشکر کنیم، شب شد. گفت: من از لاله‌زار پایین می‌رفتم بالا، دیدم ساعت سة از شب این استاد از لاله‌زار بالا دارد می‌آید پایین. من این طرف خیابان، او هم آن طرف خیابان. تا چشمم به‌او افتاد، زدم از وسط خیابان رفتم آن طرف که تشکر کنم. رسیدم، گفتم: استاد! سلام، دیدم چنان مست است که روی پا نمی‌تواند بایستد! [وقتی که یک کمی حالش جا آمد] گفتم: من آمده بودم به‌شما بگویم امروز خیلی سخنرانی عالی در بدی مشروب کردی، و حالا الآن این قدر مست هستید! گفت: بله، امروز خیلی خسته شدم، دو برابر معمولی مشروب خوردم! پیاده شده از روی فایل صوتی.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

به‌گزارش خبرنگار آیین و اندیشة خبرگزاری فارس، علّامه سیّدصدرالدّین صدر از عالمان برجسته و مراجع بزرگ زمان خود بود که در فقه، اصول، رجال، شعر و تفسیر دستی توانا داشت، زمانی که رضاخان در پی متلاشی کردن حوزة علمیه بود، آیت‌الله صدر همراه یارانش آیت‌الله سیّدمحمّدتقی خوانساری و آیت‌الله سیّدمحمّد حجّت سرپرستی و تدریس در حوزة علمیه را بر عهده داشت و در حفظ آن می‌کوشید، نوزدهم ربیع‌الثّانی سال‌روز وفات این عالم وارسته است که در سال 1373 هجری قمری دار فانی را وداع گفت.

در ادامه به‌گوشه‌ای از کرامت علّامه سیدصدرالدین صدر، از زبان خود معظم له، پدر بزرگوار امام موسی صدر، به‌روایت آیت‌الله شیخ ابراهیم رمضانی از شاگردان مرحوم صدر نقل می‌شود:

پس از مرحوم آیت‌الله حائری، مدتی زمام حوزه به‌دست من بود و عهده‌دار شهریة طلاب بودم، یک ماه وجهی نرسید، قرض کردیم و شهریه را دادیم، ماه دوّم هم نرسید، باز هم قرض کردیم و شهریه را پرداخت کردیم، ماه سوّم هم نرسید، دیگر جرأت نکردیم قرض کنیم، طلبه‌ها برای شهریه در خانة ما گرد آمدند، من گفتم که ندارم و بسیار بدهکار شده‌ام، طلاب نگران و ناراحت شدند.

من تحت تأثیر قرار گرفتم، پس گفتم: آقایان، تشریف ببرید، إن‌شاءالله تا فردا برای شهریه کاری خواهم کرد. آنان رفتند، ولی تا شب هرچه فکر کردم، راهی به‌ذهنم نرسید، خوابم نمی‌برد، سحر برخاستم، تجدید وضو کردم، به‌حرم حضرت معصومه سلام الله علیها مشرّف شدم و نماز خواندم، حرم بسیار خلوت بود، پس از به‌جای آوردنِ نمازِ صبح و تعقیبات، در حالی که منظرة روز گذشته را به‌خاطر می‌آوردم، خود را به‌ضریح مطهَّر رساندم، با ناراحتی به‌حضرت گفتم: عمّه‌جان! رسم نیست که عدّه‌ای از طلّابِ غریب، در همسایگی شما از گرسنگی جان دهند، اگر خودت اختیار حلِّ این مشکل را نداری، به‌برادر بزرگوارت حضرت علی بن موسی الرضا علیهماالسلام یا جدت امیرالمؤمنین علیه‌السلام متوسّل شوید. این را گفتم و با عصبانیت به‌خانه رفتم. بسیار افسرده خاطر بودم، منظرة روز پیش، پیوسته در برابرم آشکار بود. برخاستم، قرآن را برداشتم بخوانم تا قدری آرامش یابم.

هوا تاریک و روشن بود که ناگهان در زدند، گفتم: بفرمایید، در باز شد. کربلایی محمّد، خدمتکارِ کهنسال وارد شد و گفت: آقا! یک نفر با کلاه شاپو و چمدان پشت در است و می‌گوید: همین حالا می‌خواهم خدمت آقا مشرَّف شوم، وقت ندارم زمان دیگر بیایم. ترسیدم و گفتم: نمی‌دانم آقا از حرم آمده یا نه، چه می‌فرمایید؟ گفتم: بگو بیاید، اگر چه راحتم کند! کربلایی محمد برگشت، طولی نکشید که مردی موقَّر با کلاه شاپو و چمدان وارد شد، سلام کرد، دستم را بوسید، عذرخواهی کرد و گفت: ببخشید بی‌موقع شرفیاب شدم، چند لحظه‌ای پیش، ماشینِ ما بالای گردنه رسید و نگاهم به‌گنبد حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد، ناگهان به‌فکرم رسید که در مسافرت هر لحظه احتمال خطر است، اگر اتّفاقی بیفتد و بمیرم، مالم تلف شده، دِین خدا و امام برگردنم بماند، چه خواهم کرد؟ ظاهراً همان زمانی که آیت‌الله صدر در حرم دعا می‌کرد، این فکر هم به‌خاطر آن مرد خطور کرده بود.

او ادامه داد: وقتی به‌قم رسیدیم، از راننده خواستم اندکی توقّف کند تا مسافران به‌زیارت بروند و من خدمت شما برسم.

سپس اموالش را حساب کرد و مقدار قابل توجُّهی بدهکار شد، درِ چمدان را باز کرد و به‌اندازه‌ای سهمِ امام داد که توانستم علاوه بر قرض‌ها و شهریة آن ماه، تا یک سال از همان وجوه، شهریه دهم! بعد از این جریان، به‌زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها رفتم و از حضرت سپاسگزاری کردم. «مخفی نماند که آیت‌الله جرجانی در جلسه ثقلین مورخ 14/08/1401 نیز به‌این ماجر اشاره فرمودند.»

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

نورانیّتِ دل به‌برکت سحرخیزی و شب‌‌زنده‌داری حاصل می‌‌شود و هنگامی که با استغفار توأم می‌‌گردد، اثرات بسیار عظیمی در سعادت و نیک‌ورزی انسان دارد. سیره و سبکِ زندگیِ علما و بزرگان نیز با تهجُّد و راز و نیاز شبانه و نمازِ شب همراه بوده است که صاحب کتاب مفاتیج‌الجنان از جملة آن‌ها به‌شمار می‌رود.

مرحومِ عالمِ بزرگوار حاج شیخ عباس قمی صاحب کتاب مفاتیح‌الجنان اهل تهجّد و عبادت بود. در تمام دورة سال، حداقل یک‌ساعت قبل از طلوع فجر بیدار و مشغول نماز و شب‌زنده‌داری بود. به‌عبادت آخر شب و قبل از سپیده‌دم زیاد اهمیت می‌داد و معتقد بود که بهترین اعمال مستحب عبادت و تهجّد است. فرزند بزرگش می‌گوید: «تا آن‌جا که من به‌خاطر دارم بیداری آخر شب از او فوت نشد، حتی در سفرها».

محدِّث قمی دربارة استادش، حاج میرزا حسین نوری رحمه الله، می‌نویسد: «او در زهد و عبادت سخت کوشا بود. نماز شب او فوت نشد و راز و نیازش با خداوند متعال در تمام شب‌ها برقرار بود». پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه، گوهر ناب، داستان‌ها و حکایات، داستان‌های زندگی علما، به‌نقل از «حاج شیخ عباس قمی مرد تقوا و فضیلت»، دوانی، علی، ص91.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

شیخ مفید شبى در خواب دید که در مسجد «کَرْخ» که از مساجد بغداد است نشسته، صدیقة کبرى فاطمه زهرا سلام الله علیها دست حسنین علیهماالسلام را گرفته به‌نزد شیخ مفید آمد و فرمود: «یا شیخ عَلِّمهُمَا الْفِقْهَ»! شیخ بیدار شد و در حیرت افتاد که این چه خوابى است و مرا چه به‌این‌که امام را تعلیم نمایم و خواب دیدن ائمة معصومین علیهم‌السلام هم خواب شیطانى نیست. پس صبح همان شب به‌همان مسجد که در خواب دیده بود رفت و در آنجا نشست، ناگهان دید که مادر سید مرتضى و سید رضی همراه کنیزانی که دور او را گرفته بودند، در حالی که دست سید مرتضى و سید رضى را گرفته بود، آمد و به‌نزد شیخ مفید رسیده و گفت: «یا شیخ علمهما الفقه»! شیخ تعبیر آن خواب را فهمید و در احترام این دو سیّد بزرگوار کمال مبالغه مى‌کرد. مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، ج1، ص362، به نقل از قصص‌العلماء، ص403 با اندکی ویراستاری.

معروف است که زن‌ها به‌مادر سید مرتضی و سید رضی می‌گفتند: خوش به‌حالت با این فرزندان عالم و صالحی که داری! آن خانم در جواب می‌گفت: من هیچ وقت بدون وضو به‌این‌ها شیر نداده و از وقتی که به‌آن‌ها حامله شدم، مواظب بودم که همیشه پاک باشم. مردان علم در میدان عمل، سید نعمت‌الله حسینی، ج1، ص362 با اندکی ویراستاری.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عبدالمهدی کاظمی، اهل خمینی شهرِ اصفهان، خوابی دیده بود. بعد از آن رفت پیش یکی از علمای اصفهان و خواب را تعریف کرد. آن عالم گفته بود برای تعبیرش باید بروی قم با آیت‌الله بهجت رضوان الله تعالی علیه دیدار کنی. به‌محضر آیت‌الله بهجت شرفیاب می‌شود. آقا دست روی زانوی عبدالمهدی گذاشته و می‌گویند: جوان! شغل شما چیست؟ می‌گوید: طلبه هستم. ایشان فرمودند: باید به‌سپاه ملحق بشوی و لباسِ سبزِ مقدَّسِ سپاه را بپوشی. در ادامه پرسیدند: اسم شما چیست؟  گفت: فرهاد. (تا قبل از این دیدار اسمش فرهاد بود.) ایشان فرمودند: حتماً اسمت را عوض کن. اسمتان را یا عبدالصّالح یا عبدالمهدی بگذارید. آیت‌الله بهجت رضوان الله تعالی علیه فرمودند: شما در تاجگذاری امام زمان عجّل الله فرجَه به‌شهادت خواهید رسید. شما یکی از سربازان امام زمان عجّل اللهُ فرجَه هستید و هنگام ظهور امام زمان عجّل اللهُ فرجَه با ایشان رجوع می‌کنید. وقتی از قم برگشت، خیلی سریع اقدام به‌تعویض اسمش کرد و نام عبدالمهدی را برگزید. پاسدار شهید عبدالمهدی کاظمی با مدرک تحصیلی کارشناسیِ رشتة حقوق، در سال 85 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و دوره‌های مختلف نظامی و مسئولیت‌های مختلفی را تجربه نمود از جمله: فرماندة گروهان پیادة گردان 154 چهارده معصوم لشکر8 نجف اشرف، فرماندة گروهانِ گردان امام حسین سپاه ناحیة خمینی شهر، پزشکیار، مسئول تربیت بدنی و مسئولِ جنگِ نوین در گردان‌های سپاه. خوابش و ماجرای دیدار با آیت‌الله بهجت رضوان الله تعالی علیه و صحبت‌های ایشان را برای همسرش تعریف نمود و قانعش کرد تا برای دفاع از حرم حضرتِ زینبِ کبری سلام الله علیها به‌سوریه برود. به‌این ترتیب مدافع حرم شد و 29 دی 1394 در حلب سوریه با اصابت موشک کورنت به‌شهادت رسید. روزنامة کیهان، شنبه ۵ ‌شهریور ۱۴۰۱، شمارة ۲۳۱۰۴.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

صبح جمعه، وقتی مجلس روضه در خانه برگزار می‌شد، همان جلوی در می‌نشست. هرکس وارد می‌شد جلوی پای او ‌ایستاده و با خوش‌رویی از او استقبال می‌کرد؛ فرقی نداشت چه کسی باشد. اگر کودک بود، برایش دعایی می‌خواند و نوازشش می‌کرد. گاه می‌گفت روضۀ علی‌اصغر علیه‌السلام را بخوانند. یک روز جمعه، در بین روضه در باز شد، آقا برخاست و دست بر سینه احترام گذاشت. نگاه که کردم کسی را ندیدم! تعجب کردم! آقا که نشست تازه متوجه شدم، کودکی وارد شده بود که به‌نظر بیش از ده سال نداشت! مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت آیت‌الله بهجت قدس سره به‌نقل از این بهشت، آن بهشت، ص۵٧.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

محدِّثِ قمی رضوان الله تعالی علیه برای فرزند بزرگش چنین نقل کرد: وقتی کتاب منازل‌الآخرة را تألیف و چاپ کرده و به‌قم آمدم، این کتاب به‌دست شیخ عبدالرّزاق، که همیشه قبل از ظهر در صحنِ مطهَّرِ حضرتِ معصومه سلام الله علیها مسأله می‌گفت، افتاده بود. مرحوم پدرم؛ کربلایی محمدرضا، از علاقمندان شیخ عبدالرّزاق بود که هر روز در مجلس او حاضر می‌شد. شیخ عبدالرّزاق، روزها کتاب «منازل‌الآخرة» را گشوده و برای مستمعین می‌خواند. یک روز پدرم به‌خانه آمد و گفت: شیخ عباس! کاش مثل این مسأله‌گو می‌شدی و می‌توانستی منبر بروی و این کتاب را که امروز برای ما خواند، بخوانی. چند بار خواستم بگویم آن کتاب از آثار و تألیفاتِ من است، اما هر بار خودداری کردم و چیزی نگفتم. فقط عرض کردم؛ دعا بفرمایید خداوند توفیقی مرحمت فرماید. مجلة خیمه، اسفند 1383، ش 16، حاج شیخ عباس قمی؛ اسوة اخلاص، به‌نقل از سیمای فرزانگان، صفحة 154.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

نوشته‌اند: وقتی مادر هلاکوخان مُرد، پیش از دفنش، برخی دانشمندان که مخالفِ حضورِ خواجه نصیر در دربارِ هلاکوخان بودند، شکایت کردند که هلاکو! می‌دانی سؤال گور هست و مادر تو بی‌سواد است و ناتوان از پاسخ‌گویی؟ چه بهتر که خواجه نصیر را که عالمی دانشمند است با مادرت دفن کنی تا از پاسخِ پرسش‌ها برآید و مادرت عذاب نکشد. هلاکو، خواجه نصیر را خواست و مطلب را با او در میان گذاشت. خواجه فهمید که توطئه‌ای در کار است. با زیرکیِ ویژه‌ای پاسخ داد که بهتر است بنده را برای خودتان نگه دارید؛ چون هر وقت که مُردید، از شما سؤال‌های بیشتری می‌کنند و بهتر است فلانی که چنین پیشنهادی را کرده است، با مادرتان دفن کنید! سایت مرکز پژوهش‌های صدا و سیما، ادارة کلِّ پژوهش‌های رسانه، به‌نقل از زندگینامة خواجه نصیرالّدین طوسی رضوان الله تعالی علیه.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

یکى از فرزندان مرحوم شیخ انصارى به‌واسطه نقل مى‌کند که مردى روى قبر شیخ افتاده بود و با شدت گریه مى‌کرد، وقتى علت گریه‌اش را پرسیدند، گفت: جماعتى مرا وادار کردند به‌این‌که شیخ را به‌قتل برسانم. من شمشیرم را برداشته، نیمه شب رفتم به‌منزل شیخ. وقتى وارد اطاق شدم دیدم روى سجاده در حال نماز است. چون نشست، من دستم را با شمشیر بلند کردم که بزنم، در همان حال دستم بى‌حرکت ماند و خودم هم قادر به‌حرکت نبودم، به‌همان حال ماندم، تا او از نماز فارغ شد، بدون آن‌که به‌طرف من برگردد، گفت: خداوندا، من چه کرده‌ام که فلان‌کس و فلان‌کس اسم همة آن جماعت را برد، فلان‌کس را فرستاده‌اند که مرا بکشد (اسم مرا برد)؟! خدایا، من آن‌ها را بخشیدم، تو هم آن‌ها را ببخش. آن وقت من التماس کردم؛ عرض کردم: آقا، مرا ببخشید. فرمود: آهسته حرف بزن، کسى نفهمد، برو به‌خانه‌ات، ولى صبح بیا به‌نزد من. من رفتم تا صبح شد، همه‌اش در فکر بودم که بروم یا نروم و اگر نروم چه خواهد شد؟! بالأخره به‌خودم جرأت داده رفتم. دیدم مردم در مسجد دور او را گرفته‌اند. رفتم جلو، سلام کردم. مخفیانه کیسه‌اى پول به‌من داد و فرمود: برو با این پول کاسبى کن. من آن پول را آورده، سرمایة خود قرار دادم و کاسبى کردم، که از برکت آن پول، امروز یکى از تجّارِ بازارم و هرچه دارم از برکت صاحب این قبر دارم. پایگاه تبیان به‌نقل از مرتضى انصارى، زندگانى شیخ مرتضى انصارى، قم، کنگره جهانى بزرگداشت دویستمین سالگرد تولد شیخ انصارى، ص67.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قال علی بن الحسین علیهما‌السلام: دخل عَلَى أمیر‌المؤمنین علیه‌السلام رجلانِ مِن أصحابه، فوطئ أحدهُما على حیةٍ فلدغته، ووقع على الآخر فی طریقه من حائط عقرب فلسعته وسقطا جمیعا فکأنهما لما بهما یتضرعان ویبکیان، فقیل لأمیر المؤمنین علیه‌السلام. فقال: دعوهما فإنه لم یَحِن حینُهما، ولم تتم محنتُهما، فحُملا إلى منزلیهما، فبقیا علیلینِ ألیِمَینِ فی عذابٍ شدید شهرین. ثم إن أمیر‌المؤمنین علیه‌السلام بعث إلیهما، فحملا إلیه، والناس یقولون: سیموتان على أیدی الحاملین لهما. فقال لهما: کیف حالکما؟ قالا: نحن بألم عظیم، وفی عذاب شدید. قال لهما: استغفرا الله من [کل] ذنب أداکما إلى هذا، وتعوذا بالله مما یحبط أجرکما، ویعظم وزرکما. قالا: وکیف ذلک یا أمیرالمؤمنین؟ فقال [علی] علیه‌السلام: ما أصیب واحدٌ منکما إلا بذنبه: أما أنت یا فلان - وأقبل على أحدهما - فتذکر یوم غَمز على سلمان الفارسی رحمه الله فلان وطعن علیه لموالاته لنا، فلم یمنعک من الرد والاستخفاف به خوفٌ على نفسک ولا على أهلک ولا على ولدک ومالک، أکثر من أنک استحییته، فلذلک أصابک. فإن أردت أن یُزیل اللهُ ما بک، فاعتقد أن لا ترى مُزرئاً على ولیٍّ لنا تقدر على نصرته بظهر الغیبِ إلا نصرتَه، إلا أن تخافَ على نفسِک أو أهلِک أو ولدِک أو مالِک. وقال للاخر: فأنت، أفتدری لما أصابک ما أصابک؟ قال: لا. قال أما تذکر حیث أقبل قنبر خادمی وأنت بحضرة فلان العاتی فقمتَ إجلالا له لإجلالک لی؟ فقال لک: وتقوم لهذا بحضرتی؟! فقلتَ له: وما بالی لا أقومُ وملائکةُ الله تضع له أجنحتُها فی طریقه، فعلیها یَمشی. فلما قلتَ هذا له، قام إلى قنبر وضربه، وشتمه، وآذاه، وتهدده وتهددنی، وألزمنی الإغضاء [مشتق از غضو به‌معنای بستن چشم‌ها.] على قذی [خار در چشم.] فلهذا سقطت علیک هذه الحیةُ. فإن، أردتَ أن یعافیَک اللهُ تعالى مِن هذا، فاعتقد أن لا تفعل بنا، ولا بأحدٍ من موالینا بحضرة أعدائنا ما یخاف علینا وعلیهم منه. أما إنَّ رسولَ الله صلى الله علیه وآله کان مع تفضیله لی لم یکن یقوم لی عن مجلسه إذا حضرتُه کما [کان] یفعله ببعض من لا یعشر معشار جزء من مائة ألف جزء من إیجابه [إجابة] لی لأنه عَلِم أن ذلک یحمل بعضَ أعداءِ الله على ما یغمّه، ویغمنی، ویغم المؤمنین، وقد کان یقوم لقومٍ لا یخاف على نفسه ولا علیهم مثل ما خاف علیَّ لو فعل ذلک بی. التفسیر المنسوب الى الإمام العسکری علیه‌السلام، ج1، ص589.

امام سجّاد علیه‌السلام فرمود: دو مرد از یاران امیرالمؤمنین علیه‌السلام به‌حضورش شرفیاب شدند. یکی از آن دو ماری را لگد کرد و آن مار وی را نیش زد، و بر روی مرد دیگر، در مسیرش، عقربی از روی دیواری افتاد و نیشش زد، و هر دو افتادند و از درد به‌خود می‌پیچیدند و گریه می‌کردند. این اتّفاق برای ‌امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل شد، حضرت فرمود: آن‌ها را رها کنید؛ زیرا هنوز زمان مرگ و پایان رنجشان نرسیده است. آن دو را به‌منزلشان رساندند، و دو ماه عاجز و دردمند در درد و رنجِ زیاد به‌سر بردند. بعد از گذشت دو ماه، امیرالمؤمنین علیه‌السلام به‌دنبالشان فرستاد و آن دو را ‌نزد آن حضرت آوردند، در حالی که مردم می‌گفتند: آن دو بر روی دستِ حمل کنندگانشان خواهند مُرد! وقتی آن دو، نزد امیرالمؤمنین علیه‌السلام حاضر شدند، حضرت به‌آن‌ها فرمود: حالتان چطور است؟ عرض کردند: دردِ زیادی داریم، و در رنجِ سختی هستیم! حضرت به‌آن دو فرمود: از خداوند، از هرگناهی که شما را به‌این روز انداخت، طلب آمرزش کنید، و به‌خداوند پناه ببرید از آنچه پاداشتان را نابود و گناهتان را بزرگ می‌کند! عرض کردند: چه خطایی از ما سر زده است ای امیرمؤمنان؟! فرمود: هر بلایی که به‌هریک از شما دو نفر رسیده به‌خاطر گناهش بوده است! امّا تو ای فلانی! و رو کرد به‌یکی از آن دو مرد- آن روزی را به‌یاد بیاور که فلانی با چشم و ابرو و پلک، از روی تمسخر و بی‌احترامی به‌سلمان فارسی رحمه‌الله، به‌خاطر دوستی و پیروی از ما خاندان، اشاره کرد و ایراد گرفت و به‌او ناسزا گفت و وی را مسخره کرد، و تو برای دفاع از سلمان و بی‌توجهی به‌سخنان این بی‌ادب، هیچ حجّت شرعی برای دفاع از سلمان، مانند ترس برای خود، خانواده‌، فرزندان و اموالت نداشتی، فقط به‌خاطر این‌که از آن شخص خجالت می‌کشیدی، هیچ عکس‌العملی نشان ندادی، برای همین ترکِ نهیِ از منکر، به‌چنین بلایی گرفتار شدی. حال اگر می‌خواهی خداوند این بلا را از سر تو بردارد پس باید تصمیم بگیری که هرگاه یک عیب‌گیرنده‌ای را نسبت به‌یکی از دوستان و پیروان ما دیدی، و در غیاب آن دوست و پیرو ما، توان یاری و کمکش را داشتی، او را یاری کنی، مگر آن‌که بر خود، یا خانواده، یا فرزندان و یا ثروتت بترسی.

و به‌مرد دیگر فرمود: اما تو، می‌دانی چرا به‌این مصیبت گرفتار شدی؟ عرض کرد: نه، فرمود: یادت نیست وقتی که قنبر، غلامم، وارد شد و تو در حضور فلان شخصِ سرکش بودی، پس با ورودِ قنبر، برای تعظیمِ قنبر و احترام من، از جای خود برخاستی، آن سرکش به‌تو گفت: در محضرِ من برای این فرد، از جا برمی‌خیزی؟ و تو به‌وی گفتی: چرا برنخیزم، در حالی که فرشتگان خداوند بال‌هایشان را در راه او قرار می‌دهند و او بر روی بال‌های آنان راه می‌رود؟! و چون تو این سخنان را به‌آن سرکش گفتی، برخاست و به‌سوی قنبر رفت و او را زد، و به‌وی ناسزا گفت، و او را اذیّت کرد، و هم او و هم مرا تهدید نمود، و مرا وادار کرد که چشمان خود را با خاری که در آن است ببندم و این مصیبت بزرگ را با رنج و سختی تحمّل کنم. برای همین بود که این عقرب بر روی تو افتاد. حال اگر مایلی که خداوندِ متعال تو را از این بلا نجات دهد، پس تصمیم بگیر و بر این عقیده باش که هیچ‌گاه در حقِّ ما و هیچ‌یک از دوستان و پیروان ما، کاری نکنی که بر ما و آنان از عاقبت آن کار می‌ترسی. آگاه باش، همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله با این‌که مرا از همه برتر می‌دانست، هیچ‌گاه وقتی من وارد بر او می‌شدم، برایم از جای خود برنمی‌خاست، در حالی که همین‌کار را برای بعضی از کسانی که در مقایسه با من یک دهم از یک جزء از صد هزار جزء فضایلی که برای من قائل بود برای او قائل نبود، انجام می‌داد؛ چون آن حضرت می‌دانست که اگر جلوی پای من بایستد، با این‌کار بعضی از دشمنانِ خدا را وادار می‌کند که [از روی حسادت] کارهایی انجام دهند که هم آن حضرت را و هم مرا و هم مؤمنان را غمگین می‌کند، و حضرت جلوی پای افرادی می‌ایستاد که بر خود و آنان ترسی نداشت، آن‌گونه که اگر چنین کاری را در برابر من انجام می‌داد بر من می‌ترسید.

  • مرتضی آزاد