رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

۳۲۳ مطلب با موضوع «حکایات اخلاقی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

و رُوِیَ عَنِ الحَسَنِ العسکریِّ علیه‌السلامُ: أنّه اتّصل بأبی الحسن علی بن محمد العسکری علیه‌السلام: أنَّ رجلاً مِن فقهاء شیعته کلَّم بعضَ النُّصّاب فأفهمه بحجته حتى أبان عن فضیحته، فدخل إلى علیِّ بن محمدٍ علیه‌السلام و فی صدرِ مجلسه دست عظیم منصوب وهو قاعد خارج الدست، وبحضرته خلق من العلویین وبنی هاشم، فما زال یرفعه حتى أجلسه فی ذلک الدست، وأقبل علیه فاشتد ذلک على أولئک الأشراف، فأما العلویة فأجلوه عن العتاب، وأما الهاشمیون فقال له شیخُهم: یا بن رسول الله، هکذا تؤثر عامیاً على سادات بنی هاشم من الطالبیین والعباسیین؟! فقال علیه‌السلام: إیاکم وأن تکونوا من الذین قال الله تعالى فیهم: «ألم تر إلى الذین أوتوا نصیباً من الکتاب یدعون إلى کتاب الله لیحکم بینهم ثم یتولَّى فریق منهم وهم معرضون» [سورة النساء (4) الآیة 6] أترضون بکتاب الله حَکَماً؟ قالوا: بلى. قال: ألیس الله یقول: «یا أیها الذین آمنوا إذا قیل لکم تفسحوا فی المجالس فافسحوا یفسح الله لکم» إلى قوله «یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین أوتوا العلم درجات) [سورة المجادلة (58) الآیة 11] فلم یَرض للعالم المؤمنِ إلا أن یرفع على المؤمن غیرِ العالم، کما لم یَرض للمؤمن إلا أن یرفع على من لیس بمؤمن، أخبرونی عنه قال: «یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین أوتوا العلم درجات»؟ أو قال: «یرفع الذین أوتوا شرف النسب درجات»؟ أولیس قال الله: «هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون» [سورة الزمر (39) الآیة 9] فکیف تنکرون رفعی لهذا لما رفعه الله؟! إن کسر هذا (لفلان) الناصب بحجج الله التی علمه إیاها، لأفضل له من کل شرف فی النسب. فقال العباسی: یا بن رسول الله، قد أشرفتَ علینا هو ذا تقصیر بنا عمن لیس له نسب کنسبنا، وما زال منذ أوّل الإسلام یقدم الأفضل فی الشرف على من دونه فیه. فقال علیه‌السلام: سبحان الله، ألیس عباس بایع أبا بکر وهو (تیمی) والعباس (هاشمی)؟ أولیس عبد الله بن عباس کان یخدم عمر بن الخطاب وهو (هاشمی) أبو الخلفاء وعمر (عدوی)؟! وما بال عمر أدخل البعداء من قریش فی الشورى ولم یُدخل العباس؟ فإن کان رفعنا لمن لیس بهاشمی على هاشمی منکراً فأنکروا على عباس بیعته لأبی بکرٍ، وعلى عبد الله بن عباس خدمته لعمر بعد بیعته، فإن کان ذلک جائزاً فهذا جائزٌ، فکأنَّما اُلقِمَ الهاشمیُّ حجراً. الإحتجاج، للطبرسی، ج2، ح332، ص500.

از امام حسن عسکریّ علیه‌السّلام نقل شده است: خبر به‌امام هادی علیه‌السّلام رسید که یکی از فقهای شیعه‌اش در بحث با فردی ناصبی او را با حجّت خود مجاب ساخته، به‌طوری که رسوایی او را آشکار نموده است، پس روزی آن فقیه شیعی بر حضرت هادی علیه‌السّلام وارد شد و در آن مجلس، تشکی بزرگ پهن شده بود و او خارج از آن نشسته بود، و نزد آن حضرت، مردمی بسیار از جماعت علویان و بنی‌هاشم گرد آمده بودند. امام علیه‌السّلام آن فقیه شیعی را پیوسته دعوت به‌بالا رفتن نمود تا این‌که بر روی آن تشک بزرگ نشانده و رو به‌جانب او کرد، این عمل بر اَشرافِ حاضر در مجلس گران آمد، علویّان هیچ نگفتند، ولی شیخ هاشمیّون رو به‌حضرت کرده گفت: ای زادة رسول خدا، این‌گونه فردی عامّی را بر سادات بنی‌هاشم از اولاد أبوطالب و هاشم ترجیح می‌دهی؟! حضرت فرمود: مبادا مشمول افرادی شوید که خداوند در بارة آنان فرموده: «آیا به‌کسانی که از کتاب (تورات) بهره‌ای دادند ننگریستی که چون به‌کتاب خدا خوانده شوند تا میانشان داوری کند، گروهی از آنان پشت می‌کنند، در حالی که [از حکم خدا] روبگردانند؟ سورة آل عمران (3) آیة 23»! آیا به‌حکم قرآن تن می‌دهید؟ گفتند: آری. فرمود: مگر خداوند نمی‌فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چون شما را گویند که در مجلس‌ها (مجالسی که با پیامبر دارید یا همة مجالس ذکر) جای بگشایید (برای برادرانتان) پس جای بگشایید، تا خدای شما را جای بگشاید (در بهشت) و چون شما را گویند که برخیزید برخیزید، که خدا کسانی از شما را که ایمان آورده‌اند [به‌پایه‌ای] و کسانی را که دانش داده شده‌اند به‌پایه‌ها بالا برد»؟ سورة مجادله (58) آیة 11، و برای دانشمند مؤمن جز ترفیع بر مؤمنِ غیر عالم رضایت نداده، همچنان‌که برای مؤمن جز ترفیع بر غیر مؤمن رضایت نداده. به‌من بگویید بدانم که آیا خداوند فرموده خدا کسانی از شما را که ایمان آورده‌اند و کسانی را که دانش داده شده‌اند به‌پایه‌ها بالا بُرد، یا این‌که فرموده خدا کسانی از شما را که دارای شرافتِ نسب هستند به‌پایه‌ها بالا بُرد؟! مگر خداوند خود نفرموده: «آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی‌دانند برابر می‌باشند؟! سورة زمر (39) آیة 9؟! پس چگونه منکر این ترفیعِ من نسبت به‌این مرد؛ که خدا او را بالا برده، شده‌اید؟ به‌تحقیق شکستِ آن فردِ ناصبی با دلائل الهی که خداوند فقط به‌او تعلیم داده از هر شرفی در نسب بالاتر است! عبّاسی گفت: ای زادة رسول خدا، شما کسی را بر ما شرافت دادی که در نسب؛ در پایه و مکان ما نیست، حال این‌که تفضیلِ شرفِ نَسَبی، از آغازِ اسلام تاکنون پیوسته متداول بوده است. حضرت فرمود: سبحان اللَّه! مگر عبّاس با أبوبکر بیعت نکرد، در حالی که او «تیمی» بود و عبّاس «هاشمی»؟ مگر عبداللَّه بن عبّاس گماشتة عمر بن خطّاب نشد با این‌که او هاشمی و پدر خلفای عبّاسی بود و عمر از قبیلة عدی؟ و چرا عمر افراد دور از قریش را در شورای خلافت داخل کرد، ولی از عبّاس صرف نظر کرد؟ اگر عمل ما مبنی بر ترفیعِ غیر هاشمی بر هاشمی منکَر و غریب بوده پس شما باید منکِرِ عملِ عبّاس در بیعت أبوبکر شده و بر عبد اللَّه بن عبّاس در خدمت به‌عمر پس از بیعت با او خرده بگیرید، اگر آن جایز بوده پس این هم جایز است! با این فرمایشاتی که بر زبان آن حضرت جاری شد، مانند این بود که سنگ در گلوی هاشمی فرو رفته است!!

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حجت‌الاسلام والمسلمین مسعود عالی: از مرحوم آیت‌الله اراکی، سلمانِ زمان، ما، من یک چیزی شنیدم که خدمت شما عرض می‌کنم. مَن، قبلِ مرجعیتش خیلی خدمت ایشان می‌رسیدم. حقیر، سیزده سال، خانة ایشان رفت  آمد می‌کردم. واقعاً آیت‌الله اراکی برای بنده با عظمت بود. تمامِ مراجعِ تقلید نسبت به‌ایشان ارادت داشتند. در علم، تقوا و زهدِ ایشان هیچ‌کس حرفی نداشت. بیش از صد سال عمر کرد. حضرت امام، آیت‌الله گلپایگانی، آیت‌الله بهجت، آیت‌الله مرعشی نجفی، همه ارادت داشتند. ایشان خیلی خوش صحبت هم بود. وقتی آدم پیش ایشان می‌نشست یک تاریخ شفاهی بود و خیلی استفاده می‌کرد. از قضایایی که از ایشان می‌خواهم خدمتتان نقل کنم، و سعی می‌کنم حتّی الفاظ هم مال ایشان باشد، این قضیه‌ای است که خیلی شنیدنی است!

آیت‌الله اراکی می‌فرمود: در نجف، آن زمان که مرجع بزرگ شیعه، آیت‌الله آخوند خراسانی بود؛ یعنی الآن بخواهیم حساب کنیم، صد و دَه سال پیش، شاگردانِ بسیار با عظمتی داشت. مرحوم نائینی، مرحوم آیت‌الله بروجردی و خیلی از بزرگان دیگر، این‌ها از شاگردان آخوند بودند. از بهترین شاگردانِ آیت‌الله آخوند خراسانی شخصی بود به‌نام «شیخ عبدالله گلپایگانی». ایشان هر موقع سرِ درس می‌خواست اشکال کند و چیزی بپرسد، استاد آخوند خراسانی، می‌گفت: آقایان، ساکت باشید، جنابِ فاضل، می‌خواهد یک اشکالی بکند. خیلی دوستش داشت؛ چون پُرتلاش، زحمت علمی‌اش زیاد و با تقوا بود. اتفاقاً در سنین جوانی یا میان‌سالی، یعنی چهل و پنج سالگی از دنیا رفت. وقتی از دنیا رفت بعضی از خوبانِ نجف، عالَمِ برزخ و شبِ اوّلِ قبرِ ایشان را، در خواب دیدند. از ایشان سؤال کردند: بعد از این‌که مُردی و از این دنیا رفتی، چه شد؟ گفت: وقتی من از دنیا رفتم و مرا داخل قبر گذاشتند، دو تا مَلَک آمدند برای سؤال. (امیرالمؤمنین فرموده: سؤال قبر، وقتی است و زمانی شروع می‌شود که میّت را داخل قبر می‌گذارند و رویش خاک می‌ریزند، هنوز صدای پای تشییع‌کنندگان می‌آید که دارند رفت و آمد می‌کنند. یعنی این‌قدر نزدیک است. و لذا گفته‌اند و در دستورات دینی ما توصیه کرده‌اند که اگر عزیزی را دفن کردید، فوری برنگردید، یک چند نفر بمانند، الآن موقع سؤال قبر است، این بندة خدا گیج است، شما جسمش را داخل قبر گذاشتید، اما روحش وارد عالمی ناشناخته شده است، دارد موجوداتِ عجیب و غریب می‌بیند و وحشت می‌کند، و لذا اعتقادات را هم نمی‌داند، و لذا بعد از دفن بنشینید، یک تلقینِ بعد از دفن بکنید، تلقینِ اعتقادات و برای میّت قرآن بخوانید. حضرت زهرا سلام الله علیها به‌امیرالمؤمنین فرمود: علی جان، وقتی مرا دفن کردی، سرِ قبرم بنشین و برایم قرآن بخوان، فإنها ساعةٌ یَحتَاجُ المیّتُ إلی اُنسِ الأحیاءِ؛ آن، یک ساعتی است که میّت احتیاج دارد که یک صدای مأنوس و آشنا بشنود.) آقای اراکی فرمود: از «شیخ عبدالله گلپایگانی» سؤال کردند که چه شد؟ گفت: وقتی که من از دنیا رفتم و دفنم کردند، دو تا فرشته آمدند برای سؤال. به‌من گفتند که بندة خدا، با خودت چه چیزی، این طرف، آورده‌ای؟ گفتم: زحمات علمی، شاگردانی که تربیت کرده‌ام، کتاب‌هایی که نوشتم، درس و بحث و این کارها. آن‌ها اشکال کردند. گفتند: کتابی که نوشتی پُشتش اسمت بود، شهرتش را بردی! برای خدا چه چیزِ خالصی آورده‌ای؟ گفتم: نماز، روزه، حجّ و این عبادات. گفتند: این را که دیگران هم انجام داده‌اند، از تو که عالِم بودی، توقّع بیشتری بود! دیگر چه آوردی؟ گفتم: اشک، گریه، زیارت و سینه‌زنی. گفتند: این‌ها را که دیگران بیشتر از تو انجام داده‌اند. تو که عالِم بودی، از تو توقّعِ بیشتری بود. دیگر چه آوردی؟ گفتم: هیچ چیز! هرچه گفتم که شما اشکال کردید! دیگر من هیچ چیزی ندارم. گفتند: چرا! یک گوهرِ گران‌بهایی پیش ما داری! من گفتم: در زندگیِ خودم، گوهر گرانبهایی سراغ ندارم. گفتند: چرا! وقتی در دنیا زنده بودی، چند نفر از همشهری‌هایت از گلپایگان آمدند نجف، سرزده مهمان تو و وارد منزل تو شدند. تو چیزی نداشتی از آنان پذیرایی کنی، شب، رفتی بیرون که پولی قرض کنی و میوه‌ای، چیزی بخری و از آنان پذیرایی کنی. کوچه‌های نجف تاریک بود، پایت گیر کرد به‌یک سنگی و یا چیز دیگری و خوردی زمین، و خیلی پایت درد گرفت، اوّل پیشِ خدا، یک گله کردی، که خدایا، این چه وضعی است؟ چرا من که از بهترین شاگردان آخوندِ خراسانی هستم، باید این‌قدر وضع مالی‌ام خراب باشد که چهار تا مهمانِ سرزده که برایم می‌آیند نمی‌توانم از آن‌ها پذیرایی کنم، و باید شب راه بیفتم و بیایم در این کوچه‌ها و این فلاکت به‌سرم بیاید؟ بعد یک فکری آمد در ذهنت؛ خودت به خودت گفتی: این چه حرفی است؟ این‌ها مهمانان امیرالمؤمنین هستند و با خودشان برکت آورده‌اند! این فکر را کردی و یک «الحمدلله» گفتی. آن فکری که کردی، و آن الحمدللّهی که گفتی، گوهرِ گران‌بهایی است که پیش ما داری، خرجِ برزخ تا قیامتت در می‌آید. پیاده شده از روی کلیپ صوتی و تصویری.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حضرت آیت‌اللّه شیخ حسین مظاهری فرمودند: استاد بزگوار ما، آیت‌اللّه العظمی بروجردی رحمةاللّه علیه، از استادشان، مرحوم آقا میرزا ابوالمعالی کلباسی نقل می‌کرد که ایشان می‌فرمود: اگر در اطاقی قلمی باشد که با آن قلم، فقه شیعه نوشته شده باشد، من در آن اطاق نمی‌خوابم و اگر بخواهم در آنجا بخوابم، اوّل قلم را بیرون می‌بَرَم و بعد می‌خوابم. حدیث خوبان (حکایت‌های اخلاقی و کرامات مشاهیر تخت فولاد اصفهان)، حمید خلیلیان، ص45- ر.ک: پندهای رسول اعظم صلّی الله علیه وآله به‌اباذر غفاری (انوار اخلاقی)، مرحوم آیت‌الله سیّد محمّد علوی گرگانی، ص70.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

آنچه در احادیث وارد شده، به‌صورت نقل به‌معنا بدین شرح است: در مدینة طیبه، یکی از شیعیان، مجلسِ ازدواجی فراهم و از حضرت امام زین‌العابدین علیه‌السلام تقاضا کرده بود که آن مجلس را به‌قدوم شریف خود زینت دهد، و آن حضرت قبول نمی‌کرد. در اثر اصرار زیاد، حضرت فرموده بود که اگر عهد می‌کنی که مرثیه‌خوانی را در مجلس خود دعوت کنی که در مصیبتِ پدرِ بزرگوارم مرثیه‌ای بخواند، دعوتت را می‌پذیرم. او قبول می‌کند و مرثیه‌خوانی را دعوت می‌کند. پس از آن‌که آن بزرگوار در آن مجلس تشریف می‌بَرَد، مرثیه‌ای خوانده می‌شود و آن حضرت و حاضرین گریة زیادی می‌کنند. چون مجلس به‌پایان می‌رسد و اهلِ مجلس می‌خواهند پراکنده شوند، صاحبِ مجلس متوجّه می‌شود که آن حضرت دمِ در ایستاده، کفش‌های حاضرین را در پیش پاهایشان جفت می‌فرماید! البکاء للحسین، سیّد محمّد حسن طباطبایی میرجهانی اصفهانی، ص430، با مختصر تصرّف.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

مرحومِ سیّدِ رضی رحمة الله علیه که نهج‌البلاغه را جمع‌آوری کرده است، دارای طبعِ عجیبی بود. در تمامِ شرایط، زندگیِ خودش را تأمین می‌کرد و از احدی هدیه قبول نمی‌کرد، حتّی از پدرِ بزرگوارِ خود. چرا؟! می‌فرمود: بنا گذاشته‌ام که فقط از خدا چیزی بخواهم. تا این‌که استادِ ایشان، مرحوم سیّد ابوالقاسم (عبدالله بن مرزبانی) خانه‌ای داشت و تصمیم گرفت که خانه‌اش را به‌سیّدِ رضی که از شاگردانِ موفّقش بود، هدیه کند. روزی به‌محضر سیّدِ رضی آمد و گفت: خانه را به‌شما هدیه می‌کنم. سیّد گفت: من از کسی هدیه قبول نمی‌کنم. از استاد اصرار و از ایشان امتناع. عاقبت سیّدِ رضی می‌گوید: آقاجان، من از پدرم هدیه نپذیرفتم، چگونه از شما بپذیرم؟ استاد گفت: شما نمی‌توانید هدیة مرا نپذیرید؛ زیرا من از پدرت پیش تو عزّت بیشتری دارم؛ من پدرِ روحانیِ تو هستم. سیّدِ رضی جواب داد: این فرمایش شما منطقی است و اطاعتِ شاگرد از استاد واجب است. وقتی سیّد هدیه را قبول کرد با خود گفت: حال که این‌طور شد، آن را در اختیارِ طلبه‌ها بگذارم تا استفاده کنند و این‌کار را انجام داد. پندهای رسول اعظم صلّی الله علیه وآله به‌اباذر غفاری (انوار اخلاقی)، مرحوم آیت‌الله سیّد محمّد علوی گرگانی، ص67.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

نُقل أنّهُ [الإمام الحسن المجتبی] علیه‌السلام اغتسل و خرج من داره فی حُلّة فاخرة، و بزّة طاهرة، و محاسن سافرة، و قسمات ظاهرة، و نفحات ناشرة، و وجهه یشرق حسنا، و شکله قد کمل صورة و معنى، و الإقبال یلوح من أعطافه، و نضرة النعیم تعرف فی أطرافه، و قاضی القدر قد حکم أنّ السعادة من أوصافه، ثمّ رکب بغلة فارهة غیر قطوف، و سار مکتنفا من حاشیته و غاشیته بصفوف، فلو شاهده عبدُ مناف لأرغم بمفاخرته به معاطس أنوف، و عدّه و آبائه و جدّه فی إحراز خصل الفخار یوم التفاخر بألوف، فعرض له فی طریقه من محاویج الیهود هِمّ فی هِدم قد أنهکته العلّة، و ارتکبته الذلّة، و أهلکته القلّة، و جلده یستر عظامه، و ضعفه یقیّد أقدامه، و ضرّه قد ملک زمامه، و سوء حاله قد حبّب إلیه حمامه، و شمس الظهیرة تشوی شواه، و أخمصه تصافح ثرى ممشاه، و عذاب عرّ عریه قد عراه، و طول طواه قد أضعف بطنه‌ و طواه، و هو حامل جرّ، مملوءا ماء على مطاه، و حاله یعطف علیه القلوب القاسیة عند مرآه، فاستوقف الحسن علیه‌السلام و قال: یابنَ رسولِ اللّه، أنصفنی، فقال علیه‌السلام: فی أیِّ شی‌ءٍ؟ فقال: جدّک یقول: الدنیا سجن المؤمن و جنّة الکافر، و أنت مؤمن و أنا کافر، فما أرى الدنیا إلّا جنّةً لک تتنعّم بها و تستلذّ فیها؟ و ما أراها إلّا سجناً لی قد أهلکنی ضرُّها و أتلفنی فقرُها؟ فلمّا سمع الحسنُ علیه‌السلام کلامَه أشرق علیه نور التأیید، و استخرج الجوابَ بفهمه من خزانة علمه، و أوضح للیهودی خطأَ ظنِّه، و خطل زعمه، و قال: یا شیخ! لو نظرتَ إلى ما أعدّ اللّهُ لی و للمؤمنین فی الدارِ الآخرةِ ممّا لا عینٌ رأت و لا أذنٌ سمعت، لعلمتَ أنّی قبل انتقالی إلیه فی هذه الدنیا فی سجنِ ضنکٍ، و لو نظرتَ إلى ما أعدّ اللّهُ لک و لکلِّ کافرٍ فی الدار الآخرة من سعیر نار الجحیم، و نکالِ عذاب المقیم، لرأیتَ أنّک قبلَ مصیرک إلیه الآن فی جنّةٍ واسعةٍ، و نعمةٍ جامعةٍ. کشف الغمة فی معرفة الأئمة، المحدث الإربلی، ج1، ص511.  

و آورده‌اند که روزى حسن بن على علیهماالسلام غُسل نموده بود از خانه بیرون آمده، جامه‌هاى گران‌قیمت پوشیده و به‌انواع عطریات خوشبو و معطّر ساخته و نور روى حَسَنش بر ضوء شمس غلبه کرده، و حُسن صورتش از کمالِ معنى خبر می‌داد، و باد صبا نفحات غالیه‌سایَش را به‌أطراف عالَم می‌فرستاد، عزّ و اِقبال، لامع بود از اعطاف الطافش؛ و مجد و اجلال طالع بود از اکناف و اطرافش، و قاضى قَدَر حُکم فرموده بود به‌سعادات اوصافش، باز بر قاطرِ رهوارِ خوش‌رفتار سوار، و غلامان و غاشیه‌کش بسیار در پیش و پس و از یمین و یسار. ناگاه یهودى پیش آمد که از غایت احتیاج گوئیا خاک مذلّت بر فرقش ریخته‌اند، و تخم فلاکت در نهادِ زمینِ ناتوانش ریخته، و از برهنگى دستى به‌پیش و دستى به‌پس گرفته، و عورت خود را از مردم نهفته، و از گرسنگى، نه پاى رفتارش بود و نه زبانِ گفتار. و امام حسن علیه‌السلام را نگه‌داشت و گفت: با ابن رسول اللَّه، از تو می‌خواهم که براى من انصاف دهى، فرمود: در چه چیز؟ گفت: در آن‌که جدّ تو فرموده که دنیا زندان مؤمنان است و بهشت کافران، و تو مؤمنى و من کافر، پس من نمى‌بینم دنیا را جز بهشتى براى تو که به‌آن تنعّم می‌کنى و به‌آن لذّت می‌یابى؛ و نمی‌دانم آن را جز آن‌که زندانى است براى من که ضرر آن مرا به‌سر حدّ هلاک رسانیده، و فقر و فاقة آن، مرا زهر فوات، چشانیده است. امام حسن علیه‌السلام که کلام او را شنید، نور تأیید الهى بر وجودش درخشید؛ و به‌فهمِ عالى خود، از خزانة علمی که حق تعالى به‌وى ارزانى فرموده بود، استخراج جواب نمود، و بر یهودى، خطاءِ گمان و بطلان خیال او را واضح و ظاهر گردانیده و فرمود: اى شیخ، اگر نظر کنى به‌آنچه حقّ سبحانه و تعالى آماده کرده است براى من و مؤمنین در سراى آخرت، از آن تنعّمات که هیچ چشم ندیده و هیچ گوش نشنیده، هر آینه بدانى که پیش از انتقال من به‌سوى آن، در این دنیا در تنگناى زندانم، و اگر ببینى آنچه حقّ جلّ و علا براى تو و کافران مهیا ساخته در آخرت از سعیرِ نارِ جحیم، و نکالِ عذابِ مقیم، هر آینه بدانى قبل از بازگشت تو به‌آن سراى، در بهشتِ نعیمى با اصناف نعمت و وسعت.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَطَا الْمَکِّیِّ قَالَ:‌ اشْتَقْتُ إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام وَ أَنَا بِمَکَّةَ، فَقَدِمْتُ‌ الْمَدِینَةَ، وَ مَا قَدِمْتُهَا إِلَّا شَوْقاً إِلَیْهِ، فَأَصَابَنِی تِلْکَ اللَّیْلَةَ مَطَرٌ وَ بَرْدٌ شَدِیدٌ، فَانْتَهَیْتُ إِلَى بَابِهِ نِصْفَ اللَّیْلِ، فَقُلْتُ: مَا أَطْرَقُهُ هَذِهِ السَّاعَةَ وَ أَنْتَظِرُ حَتَّى أُصْبِحَ وَ إِنِّی لَأُفَکِّرُ فِی ذَلِکَ، إِذْ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: یَا جَارِیَةُ، افْتَحِی الْبَابَ لِابْنِ عَطَا، فَقَدْ أَصَابَهُ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ بَرْدٌ وَ أَذًى، قَالَ: فَجَاءَتْ فَفَتَحَتِ الْبَابَ، فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ علیه‌السلام.‌ بصائرالدرجات، الصّفّار القمی، محمّد بن الحسن، الجزء الخامس، 12-بابٌ فی الأئمة یُخبرون شیعتهم بإضمارهم و حدیث أنفسهم و هم غیب عنه منهم، ح7، ص329.‌

عبد الله بن عطاى مکّى گفت: خیلى مایل به‌ملاقات با حضرت امام باقر علیه‌السلام شدم، و من آن روزها، در مکّه بودم. به‌طرف مدینه رهسپار شدم فقط براى شوقِ دیدار ایشان. آن شب، گرفتار باران و سرمای شدیدی شدم. نصفِ شب به‌درِ خانة امام رسیدم. با خود گفتم: در این وقت شب، در نمی‌زنم و همین‌جا هستم تا صبح شود. در همین فکر بودم که شنیدم فرمود: کنیز، در را براى ابن عطا باز کن، که امشب دچار سرما و ناراحتى شده است، و کنیز آمد و در را باز کرد و خدمت ایشان رسیدم.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

در نجف رسم بود، آقایانی که برای تحصیل به‌آن‌جا می‌رفتند، در ایّام زیارتی، توفیق داشتند که از نجف به‌کربلا بروند. حتی طلّابی که از نظرِ مالی ضعیف بودند، سعی می‌کردند که در این ایّام به‌کربلا بروند. من یادم هست که مرحوم امام خمینی رحمة الله علیه نیز از نجف به‌کربلا می‌رفتند. از جملة این بزرگواران، مرحوم شیخ مرتضی انصاری رحمة الله علیه بودند. مرحوم سیّد میر محمّد بهبهانی با دو واسطه از شاگردان شیخ انصاری نقل می‌کند که یکی از شاگردان ایشان گفت: شبی به‌کربلا آمدم و احتیاج به‌حمّام پیدا کردم. هوا بارندگی بود و کوچه‌ها پُر از آب و گِل، و تاریکی هم همه جا را فرا گرفته بود. فانوسی تهیّه کردم و به‌سوی حمّام رفتم. در راه، شَبَحی را دیدم و حدس زدم که شیخ مرتضی انصاری است. تندتر رفتم. دیدم، آری شیخ است. از وی قدری فاصله گرفتم تا ببینم شیخ در این موقعِ شب، کجا می‌رود؟ اوّل فکر کردم به‌حرم خواهد رفت، لکن دیدم شیخ از محدودة کربلا خارج شد، تا به‌خرابه‌ای رسید، و به‌قرائت «زیارت جامعة کبیره» مشغول شد، و صدای نالة شیخ بلند بود. وقتی دیدم مشغول است و به‌او حالی دست داده، از راهی که آمده بودم، بازگشتم و به‌حمّام رفتم، سپس به‌حرم حضرت ابی عیدالله الحسین علیه‌السلام مشرّف شدم و آن‌گاه به‌نجف برگشتم. روز شنبه، در درسِ شیخ حاضر شدم. بعد از اتمام درس، به‌ایشان عرض کردم: اگر اجازه دهید چند جمله صحبت خصوصی با شما دارم. اجازه دادند و من جریان آن شب را به‌شیخ گفتم و از ایشان خواستم مرا نیز آگاه کند. تا این را گفتم، رنگ از صورتِ شیخ پرید و با حالت انکار فرمودند: شاید چشمانتان خطا رفته است. وقتی به‌طور قاطع گفتم که خودِ شما بودید و شما را به‌صاحب این قبر، مولا علی علیه‌السلام، بگو قصه چیست؟ فرمودند: خواهشم این است که تا زنده هستم به‌کسی این جریان را نگویی، و من به‌ایشان قول دادم. آن‌گاه فرمود: گاه‌گاهی که در حلّ مسائل، دچارِ مشکل می‌شوم و احکام برای من پیچیده و سخت می‌شود، چاره‌ای ندارم جز این‌که از امام زمان عجّل الله تعالی فرجَه استمداد بطلبم، زمانی که به‌زیارت می‌آیم، می‌روم در آن خرابه که اگر شما بروید هرچه جستجو کنید، آن را پیدا نخواهید کرد، اوّل «زیارت جامعه» می‌خوانم، بعد اجازه می‌خواهم که آیا اجازه می‌دهید این مسائل را عنوان کنم؟ وقتی خواندم، اگر آقا اجازه دادند، داخلِ خرابه می‌روم و آقا جواب می‌دهند. پندهای رسول اعظم صلّی الله علیه وآله به‌اباذر غفاری (انوار اخلاقی)، مرحوم آیت‌الله سیّد محمّد علوی گرگانی، ص60.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

یکی از شاگردان مرحوم آیت‌الله حاج آقا رضا همدانی؛ صاحبِ کتاب «مصباح الفقیه»، مرحوم حاج ملا محسن امینی؛ صاحبِ کتاب «اعیان الشیعه» است. ایشان می‌گوید: حاج آقا رضا همدانی أعلی الله تعالی مقامَه خیلی به‌نماز علاقه داشتند. قبل از اذان صبح می‌رفتند به‌مسجد و مشغول نماز و تهجّد می‌شدند. ما طلبه‌ها به‌خدمت ایشان می‌رفتیم و بعد از اقامة نماز صبح، برای ما کتاب «مصباح الفقیه» را تدریس می‌فرمودند. بعد از ظهرها نیز بعد از خواندنِ نماز و نافله، درس می‌دادند. به‌هرحال هر وقت می‌رفتیم، می‌دیدیم قبل از ما آمده‌اند و مشغول نمازند. روزی به‌ایشان گفتیم: چرا این قدر نسبت به‌نماز تقیّد دارید؟ فرمودند: هرچه دارم از برکت نماز است و هر مشکلی برایم پیش آید، به‌وسیلة نماز حلّ می‌شود. مرحوم حاج ملا محسن می‌گوید: ایشان از اوقات خود دائماً استفاده می‌کردند. هرگاه به‌خدمتشان می‌رسیدیم، می‌دیدیم مشغول نوشتن هستند. چنانچه سؤالی داشتیم، قلم را زمین می‌گذاشتند و گوش می‌کردند و پاسخ می‌دادند و مجدداً قلم را به‌دست می‌گرفتند و به‌نوشتنِ خود، ادامه می‌دادند. پندهای رسول اعظم صلّی الله علیه وآله به‌اباذر غفاری (انوار اخلاقی)، مرحوم آیت‌الله سیّد محمّد علوی گرگانی، ص57.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

مرحوم آیت‌الله آقای حاج سیّد عبدالکریم لاهیجی رضوان الله تعالی علیه، از شاگردان برجستة مرحوم آیت‌الله العظمی حاج شیخ مرتضی انصاری اعلی الله مقامَه است. او مرد ملایی بوده است و هر وقت شیخ انصاری به‌درس می آمد منتظر بود از این مرد سخنی و اشکالی بشنود. شیخ مرتضی انصاری متوجّه شد که آسید در درسش غائب است و مدتی نیامده، وقتی سراغ ایشان را گرفت معلوم شد آسید عبدالکریم از نهایتِ عسرت و سختی به‌ایران حرکت کرده و به‌تهران رفته است (و ظاهراً خجالت کشیده وضعیّت زندگی خود را با استاد خود در میان بگذارد). پس در تهران لباس روحانی خود را بیرون می‌آورد و در دکان شخصی به‌نام حاج ملا حاجی به‌کار مشغول می‌شود. شیخ مرتضی انصاری وقتی فهمید که ایشان به‌ایران رفته نامه‌ای به‌مرحوم آیت‌الله العظمی حاج ملا علی کنی نوشت که یکی از شاگردان برجستة من به‌نام سیّد عبدالکریم لاهیجی که امید من است به‌تهران آمده است، او را پیدا کن و در خدمت او باش. حاج ملا علی کنی، شخصیّتِ بزرگی بود که ناصرالدین‌شاه از هیبت و عظمت او حساب می‌بُرد. وقتی نامه را دریافت می‌کند به‌جستجوی وی می‌پردازد، لکن از او خبری به‌دست نمی‌آورد، تا این‌که روزی برای ملا حاجی، صاحب مغازه، مسأله‌ای پیش می‌آید و آن را نوشته و به‌شاگرد خود، آسیّد عبدالکریم می‌دهد و می‌گوید: برو از حاج ملاعلی کنی پاسخ آن را دریافت کن. آسیّد عبدالکریم با همان لباس کار، به‌نزد حاج ملا علی کنی می‌آید، می‌بیند ایشان مشغول تدریس هستند. به‌پای درس می‌نشیند و گوش می‌کند، ناگاه اشکال می‌کند و به‌آقا می‌گوید: مطلبِ شما مخدوش است، و با یکدیگر گفتگو می‌کنند. طلبه‌ها به‌او اعتراض می‌کنند و حاج ملاعلی وقتی می‌بیند او آدم ملایی است به‌طلبه‌ها می‌گوید: صبر کنید، آن‌گاه از ایشان (آسیّد عبدالکریم) می‌خواهد که فردای آن روز هم به‌درس بیاید تا به‌او جوابِ قانع‌کننده بدهد. در این هنگام سؤال کرد: آقای کارگر، اسم شما چیست؟ ایشان گفت: نامِ من سیّد عبدالکریم لاهیجی است. حاج ملا علی کنی، تا این را شنید، فرمود: سیّد عبدالکریم شمایید؟ شاگرد شیخ مرتضی انصاری شما هستید؟ او را بغل کرد و فرمود: چقدر ما دنبال شما گشتیم. جای خود را به‌آسیّد عبدالکریم داد و در کنار او نشست. حاج ملا حاجی، صاحب دکان، چون دید شاگردش دیر آمد به‌نزد حاج ملا علی کنی آمد تا علّت را بداند. متوجّه شد شاگردش جای حاج ملا علی کنی نشسته است، به‌او خطاب کرد: تو شاگرد هستی، چرا رفتی و آن‌جا نشستی؟ حاج ملاعلی کنی فرمود: او شاگرد نیست، بلکه آقای من است، و من کوچکِ او می‌باشم. آن‌گاه نامة شیخ مرتضی انصاری را جلو آسیّد عبدالکریم گذاشت. او را اکرام کردند و لباس پوشاندند و حاج ملاعلی کنی اعلام کرد: اگر درس می‌خواهید، درس آسیّد عبدالکریم! پندهای رسول اعظم صلّی الله علیه وآله به‌اباذر غفاری (انوار اخلاقی)، مرحوم آیت‌الله سیّد محمّد علوی گرگانی، ص53.

  • مرتضی آزاد