رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

رُوِیَ أنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه‌السلام جاءَهُ رَجُلٌ وقالَ: أنَا رَجُلٌ عاصٍ ولا أصبِرُ عَنِ المَعصِیَةِ، فَعِظنی بِمَوعِظَةٍ. فَقالَ علیه‌السلام: اِفعَل خَمسَةَ أشیاءَ وأذنِب ما شِئتَ، فَأَوَّلُ ذلِکَ: لا تَأکُل رِزقَ اللّهِ وأذنِب ما شِئتَ، وَالثّانی: اُخرُج مِن وِلایَةِ اللّهِ وأذنِب ما شِئتَ، وَالثّالِثُ: اُطلُب مَوضِعاً لا یَراکَ اللّهُ وأذنِب ما شِئتَ، وَالرّابِعُ: إذا جاءَ مَلَکُ المَوتِ لِیَقبِضَ روحَکَ فَادفَعهُ عَن نَفسِکَ وَأذنِب ما شِئتَ، وَالخامِسُ: إذا أدخَلَکَ مالِکٌ فِی النّارِ فَلا تَدخُل فِی النّارِ وأذنِب ما شِئتَ. بحارالأنوار، ج75، ص126، ح7، به‌نقل از جامع الأخبار، الفصل التاسع والثمانون فی الموعظة، و فیه «علی بن الحسین بن علی علیهم‌السلام». ر.ک: دانش نامة امام حسین علیه‌السلام بر پایة قرآن، حدیث و تاریخ، محمّدی ری شهری، ج14، ص320.    روایت شده است که مردى نزد امام حسین علیه‌السلام آمد و گفت: من، مردى گُنهکارم و در برابر گناه، شکیبایى ندارم، مرا اندرزى ده. امام علیه‌السلام فرمود: پنج‌کار را انجام بده و سپس، هر گناهى که خواستى، بکن. نخست، آن‌که روزىِ خدا را نخور و هر گناهى خواستى، بکن. دوّم، از ولایتِ خدا بیرون برو و هر گناهى خواستى، بکن. سوّم، جایى که خدا تو را نبیند، پیدا کن و هر گناهى خواستى، بکن. چهارم، چون فرشتة مرگ آمد تا قبضِ روحت کند، او را از خود بران و هر گناهى خواستى، بکن. پنجم، چون مالک (فرشتة جهنّمْ) تو را به‌دوزخْ وارد کرد، به‌آن، وارد مشو و هرگناهى خواستى، انجام بده.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

 

در این روایت شریف، برای هریک از این سیزده چیز؛ یعنی: دین، ایمان، عالِم، عامِل، متکلّف، ظالِم، منافق، گنهکار، ریاکار، حسود، مسرِف، تنبل و غافل سه نشانة کاربردی بیان شده است.

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام، قَالَ: قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ: یَا بُنَیَّ، لِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلَامَةٌ یُعْرَفُ بِهَا وَ یُشْهَدُ عَلَیْهَا؛ وَ إِنَّ لِلدِّینِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ؛ الْعِلْمَ وَ الْإِیمَانَ وَ الْعَمَلَ بِهِ، وَ لِلْإِیمَانِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ؛ الْإِیمَانَ بِاللَّهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ، وَ لِلْعَالِمِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ؛ الْعِلْمَ بِاللَّهِ وَ بِمَا یُحِبُّ وَ بِمَا یَکْرَهُ، وَ لِلْعَامِلِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ؛ الصَّلَاةَ وَ الصِّیَامَ وَ الزَّکَاةَ، وَ لِلْمُتَکَلِّفِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ؛ یُنَازِعُ مَنْ فَوْقَهُ وَ یَقُولُ مَا لَا یَعْلَمُ وَ یَتَعَاطَى مَا لَا یَنَالُ‌، وَ لِلظَّالِمِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ؛ یَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِیَةِ وَ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَ یُعِینُ الظَّلَمَةَ، وَ لِلْمُنَافِقِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ؛ یُخَالِفُ لِسَانُهُ قَلْبَهُ وَ قَلْبُهُ فِعْلَهُ وَ عَلَانِیَتُهُ سَرِیرَتَهُ، وَ لِلْآثِمِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ؛ یَخُونُ وَ یَکْذِبُ وَ یُخَالِفُ مَا یَقُولُ، وَ لِلْمُرَائِی ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ؛ یَکْسَلُ إِذَا کَانَ وَحْدَهُ وَ یَنْشَطُ إِذَا کَانَ النَّاسُ عِنْدَهُ وَ یَتَعَرَّضُ فِی کُلِّ أَمْرٍ لِلْمَحْمَدَةِ، وَ لِلْحَاسِدِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ؛ یَغْتَابُ إِذَا غَابَ وَ یَتَمَلَّقُ إِذَا شَهِدَ وَ یَشْمَتُ بِالْمُصِیبَةِ، وَ لِلْمُسْرِفِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ؛ یَشْتَرِی مَا لَیْسَ لَهُ وَ یَلْبَسُ مَا لَیْسَ لَهُ وَ یَأْکُلُ مَا لَیْسَ لَهُ، وَ لِلْکَسْلَانِ‌ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ؛ یَتَوَانَى حَتَّى یُفَرِّطَ وَ یُفَرِّطُ حَتَّى یُضَیِّعَ وَ یُضَیِّعُ حَتَّى یَأْثَمَ، وَ لِلْغَافِلِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ؛ السَّهْوَ وَ اللَّهْوَ وَ النِّسْیَانَ. قَالَ حَمَّادُ بْنُ عِیسَى: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام: وَ لِکُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْ هَذِهِ الْعَلَامَاتِ شُعَبٌ یَبْلُغُ الْعِلْمُ بِهَا أَکْثَرَ مِنْ أَلْفِ بَابٍ وَ أَلْفِ بَابٍ وَ أَلْفِ بَابٍ، فَکُنْ یَا حَمَّادُ، طَالِباً لِلْعِلْمِ فِی آنَاءِ اللَّیْلِ وَ أَطْرَافِ النَّهَارِ، فَإِنْ أَرَدْتَ أَنْ تُقِرَّ عَیْنُکَ وَ تَنَالَ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فَاقْطَعِ الطَّمَعَ مِمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ وَ عُدَّ نَفْسَکَ فِی الْمَوْتَى وَ لَا تُحَدِّثَنَّ نَفْسَکَ أَنَّکَ فَوْقَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ وَ اخْزُنْ لِسَانَکَ کَمَا تَخْزُنُ مَالَکَ. الخصال للصّدوق، ج1، ص121، ح113. کتابخانة مدرسة فقاهت. خصال صدوق، ترجمة آیت‌اللّه شیخ محمدباقر کمره‌ای، ج1، باب الثلاثة، ص136، ح95. 

امام ششم فرمود: لقمان به‌پسرش گفت: اى پسر جانم، براى هر چیزى نشانه‌ای است که بدان شناخته شود و بر آن گواه است: و همانا دین را سه نشانه است؛ دانش، ایمان و عمل به‌آن. ایمان سه نشانه دارد؛ ایمان به‌خدا، و کتاب‌هایش و فرستادگانش. عالِم سه نشانه دارد؛ خداشناسی، و دانستن آن‌چه خدا دوست دارد، و آن‌چه از آن خوشش نمی‌آید. و عمل‌کننده سه نشانه دارد؛ نماز، روزه و زکات. و برای کسی که چیزی را به‌زور به‌خود می‌بندد، سه نشانه است؛ با ما فوقِ خودش ستیزه می‌کند، و چیزی را که نمی‌داند بر زبان جاری می‌کند، و چیزى را که بدان نمى‌رسد مى‌جوید و بدان مشغول است. و ستمگر سه نشانه دارد؛ نسبت به‌بالادستش با ‌نافرمانى، و به‌زیردستش با ‌تسلّط و استیلا ستم، و ستمگران را کمک می‌کند. و برای منافق سه نشانه است؛ زبانش با دلش، و دلش با کردارش، و آشکارش با پنهانش مخالف است. و گنهکار سه نشانه دارد؛ خیانت می‌ورزد، و دروغ می‌گوید، و خلافِ گفتة خود عمل می‌کند. و ریاکار، سه نشانه دارد؛ هنگامِ تنهایى سُست، و در میانِ مردم خستگی ناپذیر، و در هر کارى دنبال تشویق و تعریف (مردم) است. و حسود سه نشانه دارد؛ در غیابِ محسود، غیبت او را، و در حضورش چاپلوسی، و در مصیبت‌ سرزنش می‌کند. و اسراف‌کار سه نشانه دارد؛ آنچه درخورِ او نیست می‌خَرَد، و آنچه درخورِ او نیست می‌پوشد، و آنچه در خورِ او نیست می‌خورد. و تنبل سه نشانه دارد؛ سستى می‌ورزد تا تقصیر کار گردد، و تقصیر می‌کند تا هدر دهد و نابود کند، و تباه می‌کند تا گنهکار شود. و براى غافل سه نشانه است؛ اشتباه، و بازى، و فراموشى. حمّاد بن عیسى می‌گوید: امام صادق علیه‌السلام فرمود: و براى هر کدام از این نشانه‌ها، شاخه‌هایی است که این نشانه‌ها را به‌بیش از هزار باب و هزار باب و هزار باب (جمعاً سه هزار باب) می‌رساند. اى حمّاد، در شب و روز به‌دنبالِ (کسبِ) دانش باش، و اگر می‌خواهى چشمت روشن شود و به‌خیر دنیا و آخرت برسى، چشمداشت به‌آن‌چه در دست مردم است نداشته باش، و خود را در مردگان بشمار، و خود را بالاتر از هیچ‌کس ندان، و زبان خود را مستور دار، چنانچه ثروتت را پنهان می‌کنی.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَحَدِهِمَا علیهماالسلام قَالَ: مَرَّ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام بِمَجْلِسٍ مِنْ قُرَیْشٍ فَإِذَا هُوَ بِقَوْمٍ بِیضٍ ثِیَابُهُمْ صَافِیَةٍ أَلْوَانُهُمْ کَثِیرٍ ضِحْکُهُمْ یُشِیرُونَ بِأَصَابِعِهِمْ إِلَى مَنْ یَمُرُّ بِهِمْ ثُمَّ مَرَّ بِمَجْلِسٍ لِلْأَوْسِ وَ الْخَزْرَجِ فَإِذَا قَوْمٌ بُلِیَتْ مِنْهُمُ الْأَبْدَانُ وَ دَقَّتْ مِنْهُمُ الرِّقَابُ وَ اصْفَرَّتْ مِنْهُمُ الْأَلْوَانُ وَ قَدْ تَوَاضَعُوا بِالْکَلَامِ، فَتَعَجَّبَ عَلِیٌّ علیه‌السلام مِنْ ذَلِکَ، وَ دَخَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله، فَقَالَ: بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی! إِنِّی مَرَرْتُ بِمَجْلِسٍ لِآلِ فُلَانٍ ثُمَّ وَصَفَهُمْ وَ مَرَرْتُ بِمَجْلِسٍ لِلْأَوْسِ وَ الْخَزْرَجِ فَوَصَفَهُمْ، ثُمَّ قَالَ: وَ جَمِیعٌ مُؤْمِنُونَ؟ فَأَخْبِرْنِى یَا رَسُولَ اللَّهِ، بِصِفَةِ الْمُؤْمِنِ. فَنَکَسَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی اللّه علیه و آله، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، فَقَالَ: عِشْرُونَ خَصْلَةً فِى الْمُؤْمِنِ، فَإِنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ لَمْ یَکْمُلْ إِیمَانُهُ: إِنَّ مِنْ أَخْلَاقِ الْمُؤْمِنِینَ یَا عَلِیُّ، الْحَاضِرُونَ الصَّلَاةَ، وَ الْمُسَارِعُونَ إِلَى الزَّکَاة،ِ وَ الْمُطْعِمُونَ الْمِسْکِینَ، الْمَاسِحُونَ رَأْسَ الْیَتِیمِ، الْمُطَهِّرُونَ أَطْمَارَهُمْ، الْمُتَّزِرُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمُ، الَّذِینَ إِنْ حَدَّثُوا لَمْ یَکْذِبُوا، وَ إِذَا وَعَدُوا لَمْ یُخْلِفُوا، وَ إِذَا ائْتُمِنُوا لَمْ یَخُونُوا، وَ إِذَا تَکَلَّمُوا صَدَقُوا، رُهْبَانٌ بِاللَّیْلِ، أُسُدٌ بِالنَّهَارِ، صَائِمُونَ النَّهَارَ، قَائِمُونَ اللَّیْلَ، لَا یُؤْذُونَ جَاراً، وَ لَا یَتَأَذَّى بِهِمْ جَارٌ، الَّذِینَ مَشْیُهُمْ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنٌ، وَ خُطَاهُمْ إِلَى بُیُوتِ الْأَرَامِلِ، وَ عَلَى أَثَرِ الْجَنَائِزِ، جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ مِنَ الْمُتَّقِینَ. بحارالأنوار، ج64، ص276، ح4- الکافی، ج2، ص232.

از امام باقر یا امام صادق علیهماالسلام نقل شده است که فرمود: امیرالمؤمنین علیه‌السلام به‌محفلی از مردمِ قریش، گذشت که لباس‌های سفید پوشیده بودند، و رنگِ روشنی داشتند، و بسیار مى‌خندیدند، در حالی که به‌هرکه از آن‌جا مى‌گذشت با انگشت، اشاره مى‌کردند. سپس به‌جمع دیگری از قبیلة اوس و خزرج گذشت، و آن‌ها را دید با پیکری فرسوده، و گردن باریک، و رنگ زرد، که با فروتنى سخن مى‌گفتند. على علیه‌السلام از این دو حلقه تعجّب کرد و خدمت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و عرض کرد: پدر و مادرم به‌فدایت! من به‌جمعیّتی از آلِ فلان گذشتم، و حالِ آن‌ها را بیان کرد، و به‌مجلسی از اوس و خزرج گذشتم، و حال آن‌ها را گفت. سپس عرض کرد: و همة آن‌ها مؤمن‌اند؟ پس اى رسول خدا، ویژگیِ مؤمن را برایم بازگو. رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم اندکى سر به‌زیر انداخت، و سپس سر بلند کرد و فرمود: بیست ویژگی در مؤمن است که اگر این‌ها در او نباشد، ایمانش کامل نیست. علی جان، همانا از اخلاق مؤمنان است که در نماز حاضرند، و در پرداختِ زکات شتابان، بیچارگان و مستمندان را اطعام کنند، بر سرِ یتیم دستِ نوازش کشند، لباس‌هاى خود را پاکیزه دارند، بندِ زیرجامه را به‌کمر ببندند (تا بر اثر نداشتن زیرجامه عورتشان آشکار نگردد)، اگر خبر دهند دروغ نگویند، و اگر وعده دهند، خُلفِ وعده نکنند، و چون امانت گیرند خیانت نکنند، و چون سخن گویند راست گویند، در شب عابدند، و در روز شیرِ دلیرند، روزها روزه دارند، شب‌ها (براى عبادت) به‌پا خیزند، همسایه را نیازارند، همسایه از آن‌ها آزار نبیند (اگرچه به‌وسیلة بچّه و خادمِ آن‌ها باشد)، بر زمین با آرامش و فروتنی گام بردارند، به‌خانه‌هاى بیوه‌زنان (به‌منظور کمک و مساعدت) و تشییع جنازه‌ها رهسپارند، خداوند ما و شما را از جملة انسان‌های با تقوا قرار دهد (کنایه از این‌که صفتِ بیستم آن‌ها تقوى است).

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنِ المُفَضّلِ بنِ عمر، عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبیه، عن آبائه علیهم السلام، قال: قال رسول الله صلّى الله علیه وآله: إنَّ اللّهَ جلَّ جلالُه أوحى إلى الدُّنیا: أن أتعبی مَن خدمکِ، واخدمی مَن رفضکِ، وإنَّ العبدَ إذا تخلَّى بسیّده فی جوفِ اللّیلِ المظلمِ وناجاه، أثبتَ اللّهُ النُّورَ فی قلبِه، فإذا قالَ: یا ربِّ یا ربِّ، ناداه الجلیلُ جلَّ جلالُه: لبیکَ عبدی، سلنی أعطک، وتوکّل علیَّ أکفِکَ، ثُمَّ یقولُ جلَّ جلالُه لملائکتِه: یا ملائکتی، أنظروا إلى عبدی، فقد تخلَّى بی فی جوفِ اللَّیلِ المظلمِ، والبّطَّالون لاهونَ، والغافلون نیامٌ، اشهدوا أنی قد غفرتُ له. ثُمَّ قال علیه‌السلام: علیکم بالورعِ والإجتهادِ والعبادةِ، و زوهِدوا فی هذه الدّنیا الزّاهدةِ فیکم، فإنَّها غَرَّارَةٌ، دارُ فناءٍ و زوالٍ، کَم مِن مُغتَرٍّ بِهَا قَد أهلکتْه، وکم مِن واثقٍ بها قد خانتْه، وکم مِن معتمدٍ علیها قد خدعتْه وأسلمتْه، واعلموا أنَّ أمامَکم طریقاً مهولاً، وسفراً بعیداً، وممرُّکم على الصِّراطِ، ولا بُدَّ للمسافرِ مِن زادٍ، فَمَن لم یَتَزَوَّد وسافرَ عطبَ وهلکَ، وخیرُ الزَّادِ التَّقوَى، ثُمَّ اذکُرُوا وُقُوفَکَم بَینَ یَدَیِ اللّهِ جَلَّ جلالُه، فإنَّه الحَکَمُ العَدلُ، واستعِدُّوا لِجَوابِه إذا سألکم، فإنَّه لابُدَّ سَائِلُکُم عَمّا عَمِلتُم بِالثَّقَلَینِ مِن بَعدِی، کتابِ اللّهِ، وَعِترَتی، فَانظُروا أن لا تقولوا: أمّا الکِتابَ فغیَّرنا وحرَّفنا، وأمّا العترةَ ففارقنَا وقَتَلنَا، فَعِندَ ذَلِکَ لا یَکُونُ جَزاؤُکُم إلا النَّارَ، فَمَن أرادَ مِنکُم أن یَتَخَلَّصَ مِن هَولِ ذلکَ الیومَ، فلیتولِّ ولیِّی، ولیَتَّبِع وَصیِّی وَخَلِیفَتِی مِن بَعدی علیِّ ابنِ أبی طالبٍ، فَإنَّهُ صاحبُ حَوضِی، یَذودُ عنهُ أعداءَهُ، وَیَسقِی أولیاءَهُ، فَمَن لَم یَسقِ منهُ لم یَزَل عطشانَ ولم یَروِ أبداً، وَمَن سَقَی منهُ شربةً لم یَشقَ وَلَم یَظمَأ أبداً، وَ إنَّ عَلِیَّ بنَ أبیِ طالبٍ علیه‌السلام لصاحبِ لوائی فی الآخرةِ، کَمَا کانَ صاحبَ لِوائِی فِی الدُّنیا، وَإنَّهُ أوَّلُ مَن یَدخُلُ الجَنَّةَ، لِأنَّهُ یُقَدِّمُنِی وَبِیَدِهِ لَوَائِی، تَحتَهُ آدَمُ وَمَن دُونَهُ مِن الأنبِیَاءِ. الأمالی للصّدوق، المجلس السابع و الأربعون، ص279، ح9. 

مُفَضّل بن عُمَر از امام صادق، و آن حضرت از پدرش، و ایشان از پدرانشان علیهم‌السلام نقل کرده‌اند که فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: به‌راستى، خداى جلّ جلالُه به‌دنیا وحی فرمود که خادمِ خود را به‌رنج افکن، و به‌تارکِ خود، خدمت کن، و چون بنده، در نیمه‌شبِ تار، با آقاى خود، خلوت کند، و راز گوید، خداوند، نور را در دلش برجا دارد، پس چون گوید: ای پروردگارِ من، ای پروردگارِ من، خداوندِ بلندمرتبه، با صدای بلند، او را صدا می‌زند: اجابت باد تو را، بندة من، از من درخواست کن تا به‌تو ببخشم، و بر من تکیه کن تا تو را از غیرِ خودم بی‌نیاز کنم، سپس خداوندِ جل جلاله به‌فرشتگانِ خود می‌فرماید: اى ملائکة من، بندة مرا ببینید که در دلِ شبِ تار، با من خلوت کرده، در حالی که بیهودگان در بازى و مشغولانِ به‌لهو و لعب، در غفلتند و به‌خواب اندرند، گواه باشید که من او را آمرزیدم. سپس پیامبر اکرم صلّی اللّهُ علیه و آله فرمود: بر شما باد به‌دوری از گناه، و کوشش، و بندگی، و به‌این دنیایی که به‌شما بى‌میل‌ است، بى‌رغبت باشید؛ زیرا که دنیا بسیار فریب‌دهنده، خانة نابودی و از بین‌رفتن است. چه بسیار کسانى که فریبِ آن را خوردند، ولی دنیا آن‌ها را نابود کرد، و چه فراوان افرادی که بدان تکیه زدند، اما دنیا به‌آنان خیانت کرد، و چه بسیار کسانى که بدان اطمینان کردند، ولی دنیا فریبشان داد و آنان را تنها گذاشت! و بدانید که در پیشِ شما، راهی است هراسناک، و سفری است طولانی، و عبورِ شما بر پُلِ صراط است، و مسافر را از توشه، گریزی نیست، و هرکه بى‌توشه سفر کند، در رنج افتاده و هلاک می‌شود، و بهترین توشه، تقوى است. سپس ایستادنِ خود را در برابر خداوندِ جل جلاله یاد کنید، که او داوری عادل است، و در موقعِ بازپرسىِ او از شما، آمادة جوابش شوید، که ناچار از شما از آن‌چه در موردِ ثقلین بعد از من؛ یعنی کتاب خدا و خاندان نزدیک من، انجام دادید، خواهد پرسید، پس ملاحظه کنید که نگویید: امّا کتاب را تغییر داده و تحریفش کردیم، و امّا از خاندانِ نزدیکت جدا شده و آنان را کشتیم، که در این صورت، پاداشِ شما جز دوزخ نباشد، پس هریک از شما که می‌خواهد از هراسِ آن روز رهایی یابد، باید پیروِ جانشینِ من، و تابعِ عمل کنندة به‌سفارشاتِ من، و نمایندة من، بعد از من؛ على بن ابى طالب علیه‌السلام، باشد، که او مالکِ آبدانِ من است، و دشمنانش را از آن دور، و دوستانش را از آن، سیراب می‌کند؛ پس هرکه از آن برکه ننوشد، همیشه تشنه است و هرگز سیراب نشود، و هرکه از آن، شربتى بنوشد، هرگز بدبخت و تشنه نشود، و به‌راستى علىّ بن ابى طالب، مالکِ پرچمِ من، در آخرت است، چنان‌چه او در دنیا مالکِ پرچم من بود، و اوّلین کسی است که واردِ بهشت می‌شود؛ زیرا بر من پیشی می‌گیرد، در حالی که در دستش پرچمِ من است، و در زیرِ آن پرچم، آدم و پیغمبران دیگر قرار دارند.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

هنگامی که محمّد بن محمّد خواجه نصیرالدّین طوسی رحمة اللّه علیه (ولادت: 11 جمادی الأولی سالِ 597 ه. ق. در طوس- وفات: 18 ذی الحجه سالِ 672 ه. ق. در بغداد) در بغداد ساکن بود، در حالت احتضار و جان‌کندن قرار گرفت. در این هنگام، به‌فضلای مؤمنین در بارة تجهیز، تغسیل، تکفین، و تدفین خود وصیّت می‌کرد. یکی از حاضران اظهار داشت: مناسب آن است که جنازة خواجه را برای دفن به‌حرم مطهّرِ امیرالمؤمنین علیه‌السلام انتقال دهید. خواجه با کمالِ اخلاص، فرمود: من شرم دارم و خجالت می‌کشم که در جوارِ ملکوتیِ حضرتِ امام موسی بن جعفر علیهماالسلام از دنیا بروم و جنازه‌ام را، از آستانِ مَلِک پاسبانِ او، به‌جایی دیگر، هرچند افضل و اشرف باشد، انتقال دهید. از این‌رو، طبقِ وصیّتِ ایشان، جنازة او را در کنارِ بارگاهِ امام کاظم علیه‌السلام دفن نمودند و بر ستونِ آن مقبره، که به‌جای سنگ قبرِ خواجه بود، این آیة کریمه را نوشتند:

«وکَلبهُم بَاسطً ذراعیه بالوصیدِ» سورة کهف (18) آیة 18.

و سگشان بر آستانة غار، دو دستِ خود را گشاده بود.

چون خواستند بدنِ خواجه را در کنارِ بارگاه امام کاظم علیه‌السلام به‌خاک بسپارند، در اطراف آن حرمِ مقدّس، مکانی را برای دفن در نظر گرفتند، و شروع کردند به‌کندنِ آن‌جا. ناگهان سردابی مرتّب و مزیّن به‌کاشی، آشکار شد. وقتی خوب بررسی کردند معلوم شد که ناصر عبّاسی [سی و چهارمین خلیفة عباسی؛ النّاصر لدین اللّه، فرزند المستضی بأمر اللّه، ۵۷۵- ۶۲۲)] آن مکان را برای دفنِ خود، در نظر گرفته و آماده ساخته بود، ولی این سعادت نصیب او نشد، و ناصر را در «رضافه» دفن کردند، و این سمتِ پاسبانیِ درگاه، به‌خواجه رسید. و دلیل بر این‌که امام کاظم علیه‌السلام میهمانِ خود را پذیرفته، این است که سردابِ مذکور، در روز شنبه پانزدهم جمادی الأولی، سالِ 597 به‌اتمام رسیده، که این روز دقیقاً همان روزِ ولادتِ با سعادتِ خواجه نصیرالدّینِ طوسی رضوان الله تعالی علیه است، عمرِ مبارکِ خواجه هم 75 سال و هفت ماه بوده است. قصص‌العلماء، محمّد بن سلیمان تنکابنی، ص492.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

فضل بن ربیع می‌گوید: روزى شریک [بن عبدالله نخعی] قاضى، به‌حضورِ مهدى [بن منصور، خلیفة عباسی] آمد. مهدی، به‌او گفت: باید یکى از سه کار را بپذیرى. گفت: اى امیرمؤمنان، آن سه کار چیست؟ گفت: یا عهده‌دارِ قضا شوى، یا با فرزندان من سخن کنى و آنها را تعلیم دهى، یا یک‌بار با من غذا خورى. شریک فکر کرد و گفت: غذا خوردن از همه آسان‌تر است. مهدى او را پاداش داد و به‌آشپز گفت: چند جور غذا از مغز، شکر، نبات و عسل فراهم کند و چون از غذا فراغت یافت، سرآشپز گفت: اى امیرمؤمنان، پس از این غذا، شیخ روى رستگاری نخواهد دید. فضل بن ربیع می‌گوید: شریک بن عبدالله، پس از آن غذا، با آن‌ها سخن گفت و فرزندانشان را تعلیم داد و عهده‌دار منصبِ قضا شد. مقرّرى او را به‌دفترنویس حواله دادند و در بارة کسرى آن چانه می‌زد، متصدّی پرداخت حقوق، گفت: مگر پارچه فروخته اى؟ گفت: به‌خدا مهم‌تر از پارچه فروخته‌ام؛ دینم را فروخته‌ام! مروج‌الذهب، ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، ترجمة ابوالقاسم پاینده، ص314، با اندکی ویراستاری.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

یکى از آداب و رسوم زمان پیشین این بود که یکدیگر را به‌اسم صدا مى‏کردند، و این نوع خطاب نسبت به‌بعضى‏ها خلاف ادب بود، مخصوصاً حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله که از مقام والا و احترام خاصى برخوردار بود نمى‏بایست مثل سایر افراد مخاطب قرار گیرد. لذا خداوندِ متعال، در این رابطه آیه‏اى نازل فرمود که مسلمین موظّف و مکلّف شدند آن حضرت را رسول ‏اللَّه خطاب کنند. در این میان حضرت فاطمه هم مى‏خواست به‌این برنامه عمل کند، رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم از او خواست که به‌پدر، پدر بگوید. حدیثى که مى‏خوانید در همین رابطه است:

عن الصادق علیه‏السلام قالت فاطمة علیهاالسلام: لما نزلت: «لَا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضًا» سورة نور (24) آیة 63. [ر] هبتُ رسول‏ََ اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آن أقولَ له: یا أبة، فکنتُ أقولُ: یا رسولَ ‏اللَّه، فأعرض عنّى مرةً أو اثنتین أو ثلاثاً، ثُمَّ أقبل علىّ، فقال: یا فاطمة، إنّها لم تنزل فیکِ و لا فى أهلکِ و لا فى نسلکِ، أنت منّى و أنا منکِ. إنَّما نزلت فى أهل الجفاء والغلظة من قریش أصحابِ البذخ والکبر، قولى: یا أبة، فإنّها أحیى للقلبِ و أرضى للرّبِّ. بحارالأنوار، ج43، باب3، ص32.

از امام صادق علیه‏السلام روایت شده که حضرت فاطمه سلام ‏اللَّه‏ علیها فرمود: وقتى این آیه «صدا زدنِ پیامبر را در میان خود مانند خواندنِ بعضی از شما نسبت به‌بعضی دیگر قرار ندهید»، نازل شد، من هم ترسیدم از این‌که به‌آن حضرت «اى پدر» بگویم، لذا آن حضرت را «یا رسول‏اللَّه» خطاب می‌کردم. حضرت یک، یا دو و یا سه بار جوابِ من را نداد، بعد به‌من توجّه کرد و فرمود: اى فاطمه! این آیه دربارة تو، خانواده‏ و نسلت نازل نشده است، تو از من هستى و من از تو هستم، بلکه دربارة بی‌وفایان و درشت‏خویان از قریش و گردنکشان و اهل کبر و غرور نازل شده، تو بگو: «اى پدر» بگو که قلبم را بیشتر زنده مى‏کند و خدا را بیشتر خشنود مى‌سازد‏.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

مرحومِ رجب‌علی خیّاط می‌گفت: گاهی با خود می‌خواندم: ای من فدای آن که زبان و دلش یکی است. در عالم معنا، سلمان را به‌من نشان دادند و گفتند: این شخص، زبان و دلش یکی است و می‌خواهیم تو را فدای او کنیم. من گفتم: حاضر نیستم فدای سلمان شوم، من فدای پیامبر و امام می‌شوم. فهمیدم حرفهایی که می‌زنیم همه حساب دارد و بایستی آن‌ها را راست بگوییم. از آن‌جا که حاضر بودم نوکری سلمان را به‌جا آورم، از آن پس با خود چنین می‌خواندم: ای من غلامِ آن که زبان و دلش یکی است! تندیسِ اخلاص، زندگی‌نامة شیخ رجب‌علی خیّاط، محمّد محمّدی ری شهری، ص99.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

مرحومِ رجب‌علی خیّاط می‌گفت: مدّتی بود که گرفتاری داشتم، و هر دعایی را می‌خواندم اثر نمی‌کرد، عرض کردم: خدایا! این دعاها را به‌مردمِ گرفتار می‌گویم، آن‌ها می‌خوانند و حاجتِ خود را می‌گیرند؛ ولی چرا گرفتاری ما برطرف نمی‌شود؟ با ناراحتی گفتم: محمّد و آل محمّد هم به‌فکر ما نیستند! به‌محضِ این‌که این جمله را گفتم، پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله را دیدم که غبار آلوده، آستین‌ها را بالا زده بودند، فرمودند: چه شده است؟ ما هزار سال پیش از خلقتِ آدم به‌فکرِ شما بودیم! تندیسِ اخلاص، زندگی‌نامة شیخ رجب‌علی خیّاط، محمّد محمّدی ری شهری، ص71، حکایت31.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

غلامِ عبدالله بن مقفّع، دانشمند و نویسندة معروف ایرانی، افسارِ اسبِ اربابِ خود را در دست داشت و بیرون در خانة سفیان بن معاویة مهلبی، فرماندارِ بصره، نشسته بود تا اربابش کار خویش را انجام داده بیرون بیاید و سوار اسب شده و به‌خانة خود برگردد. انتظار به‌طول انجامید و ابن مقفّع بیرون نیامد، افرادِ دیگر، که بعد از او پیشِ فرماندار رفته بودند، همه برگشتند و رفتند، ولی از ابن مقفّع خبری نشد. کم کم غلام به‌جستجو پرداخت. از هرکس می‌پرسید، یا اظهار بی‌اطلاعی می‌کرد یا پس از نگاهی به‌سراپای غلام و آن اسب، بدون آن‌که سخنی بگوید، شانه‌ها را بالا می‌انداخت و می‌رفت. وقت گذشت و غلام، نگران و مأیوس، خود را به‌عیسی و سلیمان، پسران علیّ بن عبدالله بن عباس و عموهای خلیفة مقتدرِ وقت، منصور دوانیقی، که ابن مقفّع، دبیر و کاتب آن‌ها بود، رساند و ماجرا را نقل کرد. عیسی و سلیمان به‌عبدالله بن مقفّع که دبیری دانشمند و نویسنده‌ای توانا و مترجمی چیره‌دست بود، علاقه‌مند بودند و از او حمایت می‌کردند. ابن مقفّع نیز به‌حمایت آن‌ها پشت‌گرم بود و طبعاً مردی متهوّر و جسور و بد زبان بود، از نیش زدن با زبان دربارة دیگران، دریغ نمی‌کرد. حمایتِ عیسی و سلیمان، که عموی منصور بودند، ابن مقفّع را جسورتر و گستاخ‌تر کرده بود. عیسی و سلیمان، عبدالله بن مقفّع را از سفیان بن معاویه خواستند. او اساساً منکِرِ موضوع شد و گفت: ابن مقفّع به‌خانة من نیامده است، ولی مثلِ روزِ روشن، همه دیده بودند که ابن مقفّع داخل خانة فرماندار شده و شهود شهادت دادند، دیگر جای انکار نبود. کارِ کوچکی نبود. پایِ قتلِ نَفس بود، آن‌هم شخصیّتِ معروف و دانشمندی مانندِ ابن مقفّع. طرفینِ منازعه هم عبارت بود از فرماندارِ بصره از یک طرف، و عموهای خلیفه از طرف دیگر. قهراً مطلب به‌‎دربارِ خلیفه در بغداد کشیده شد. طرفینِ دعوا و شهود و همة مطّلعین به‌حضورِ منصور رفتند. دعوا مطرح شد و شهود شهادت دادند. بعد از شهادتِ شهود، منصور به‌عموهای خود گفت: برای من مانعی ندارد که سفیان را الآن به‌اتّهامِ قتلِ ابنِ مقفّع بکشم، ولی کدام یک از شما دو نفر عهده‌دار می‌شود که اگر ابنِ مقفّع زنده بود و بعد از کشتنِ سفیان، از این در (اشاره کرد به‌دری که پشت سرش بود) زنده و سالم وارد شد، او را به‌قصاص سفیان بکشم؟ عیسی و سلیمان، در جوابِ این سؤال، حیرت‌زده درماندند و پیش خود گفتند مبادا که ابن مقفّع زنده باشد و سفیان او را زنده و سالم نزد خلیفه فرستاده باشد. ناچار از دعوای خود صرفِ‌نظر کردند و رفتند. مدّت‌ها گذشت و دیگر از ابن مقفّع اثری و خبری دیده و شنیده نشد. کم کم خاطره‌اش هم داشت فراموش می‌شد. بعد از مدّت‌ها که آب‌ها از آسیاب افتاد، معلوم شد که ابن مقفّع همواره با زبانِ خویش، سفیان بن معاویه را نیش می‌زده است. حتّی یک روز، در حضورِ جمعیّت، به‌وی دشنامِ مادر گفته است. سفیان، همیشه در کمین بوده تا انتقامِ زبانِ ابنِ مقفّع را بگیرد، ولی از ترسِ عیسی و سلیمان، عموهای خلیفه، جرأت نمی‌کرده است، تا آن‌که حادثه‌ای اتّفاق می‌افتد: حادثه این بود که قرار شد امان‌نامه‌ای برای عبدالله بن علی، عموی دیگر منصور، نوشته شود و منصور آن را امضاء کند. عبدالله بن علی از ابن مقفّع، که دبیرِ برادرانش بود، درخواست کرد که آن امان‌نامه را بنویسد. ابن مقفّع هم آن را تنظیم کرد و نوشت. در آن امان‌نامه، ضمنِ شرایطی که نام برده بود، تعبیراتِ زننده و گستاخانه‌ای نسبت به‌منصورِ خلیفة سفّاک عباسی، کرده بود. وقتی نامه به‌دستِ منصور رسید، سخت متغیّر و ناراحت شد، پرسید: چه کسی این را تنظیم کرده است؟ گفته شد: ابن مقفّع. منصور نیز همان احساسات را علیه او پیدا کرد که قبلاً سفیان بن معاویه، فرماندارِ بصره، پیدا کرده بود. منصور، محرمانه به‌سفیان نوشت که ابن مقفّع را تنبیه کن. سفیان، در پیِ فرصت می‌گشت، تا آن‌که روزی ابن مقفّع برای حاجتی به‌خانة سفیان رفت و غلام و مرکبش را بیرونِ در، گذاشت. وقتی که وارد شد، سفیان و عدّه‌ای از غلامان و دژخیمانش در اتاقی نشسته بودند و تنوری هم در آن‌جا مشتعل بود. همین‌که چشمِ سفیان به‌ابن مقفّع افتاد، زخمِ زبان‌هایی که تا آن روز از او شنیده بود، در نظرش مجسّم و اندرونش از خشم و کینه مانندِ همان تنوری که در جلویش بود مشتعل شد. رو کرد به‌او و گفت: یادت هست آن روز به‌من دشنام مادر دادی؟ حالا وقت انتقام است. معذرت‌خواهی فایده نبخشید و در همان‌جا به‌بدترین صورتی ابن مقفّع را از بین برد! مجموعة آثار، استاد شهید مطهرّی، ج18، ص293، ش49، (با اندکی ویرایش) به‌نقل از شرح ابن ابی الحدید بر نهج‌البلاغه، چاپ بیروت، ج4، ص389.

  • مرتضی آزاد