رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

یَا أَبَا ذَرٍّ، الْمَجَالِسُ بِالْأَمَانَةِ، وَ إِفْشَاؤُکَ سِرَّ أَخِیکَ خِیَانَةٌ فَاجْتَنِبْ ذَلِکَ، وَ اجْتَنِبْ مَجْلِسَ الْعَشِیرَةِ. الأمالی، الشیخ الطوسی، ص790.

پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله [در فرازی از وصایای خود به‌ابوذر غفاری] فرمود: مجالس امانت‌اند (مگر مجلسی که در آن خونی به‌حرام ریخته ‌شود، یا ناموسی حلال شمرده ‌شود [و تجاوز جنسی صورت گیرد]، یا مجلسی که مالِ حرامی به‌ناحق خورده ‌شود) و فاش کردن راز برادر دینی‌ات خیانت است، پس از این کار دورى کن و از نشست‌هاى خانوادگی (که در آن گناه می‌شود) بپرهیز.

به‌قول سعدی علیه‌الرحمة:

هزار مرتبه سعدی تو را نصیحت کرد

که حرف مجلس ما را به‌مجلسی نبری

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عن أبی الحسن موسى بن جعفر علیهماالسلام، قال: إنَّ لله عزوجل یومَ الجمعة ألفَ نفحةٍ من رحمته، یُعطِی کُلَّ عَبدٍ منها ما یشاء، فَمَن قرأ «إنا أنزلناه فی لیلة القدر» بعد العصر یوم الجمعة مائةَ مَرَّةٍ، وهبَ اللهُ له تلکَ الألفَ ومثلَها. الأمالی، الشیخ الصدوق، ج1، ص703.

امام موسی بن جعفر علیهماالسلام فرمود: برای خداوند در عصر روز جمعه نسیمی از رحمتش وجود دارد که از آن نسیم به‌هر بنده‌ای هرچه بخواهد می‌دهد، و هرکه بعد از ظهر روز جمعه سورة قدر را صد بار بخواند، به‌او آن هزار نسیم رحمت و مثل آن (هزار نسیم دیگر) را خواهد بخشید.    

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله أَتَتْهُ أُخْتٌ لَهُ مِنَ الرَّضَاعَهِ فَلَمَّا أَنْ نَظَرَ إِلَیْهَا سُرَّ بِهَا وَ بَسَطَ رِدَاءَهُ لَهَا فَأَجْلَسَهَا عَلَیْهِ ثُمَّ أَقْبَلَ یُحَدِّثُهَا وَ یَضْحَکُ فِی وَجْهِهَا ثُمَّ قَامَتْ فَذَهَبَتْ ثُمَّ جَاءَ أَخُوهَا فَلَمْ یَصْنَعْ بِهِ مَا صَنَعَ بِهَا فَقِیلَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، صَنَعْتَ بِأُخْتِهِ مَا لَمْ تَصْنَعْ بِهِ وَ هُوَ رَجُلٌ فَقَالَ لِأَنَّهَا کَانَتْ أَبَرَّ بِأَبِیهَا مِنْهُ. بحارالأنوار، ج16، ص281، ح126، باب مکارم اخلاقه و سیره و سننه صلی الله علیه و آله.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: یکی از خواهران رضاعی پیامبر صلّی الله علیه و آله نزد ایشان آمد، همین که حضرت او را دید، از دیدنش مسرور گردید و عبای خود را زیر او پهن کرد و او را بر روی عبای خود نشاند، سپس با او مشغول گفتگو گردید و به‌روی او می‌خندید، سپس آن خانم برخاست و رفت، آن‌گاه برادر آن خانم آمد، ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله آن‌گونه که با خواهرش رفتار کرده بود با وی رفتار نکرد، عرض شد: ای رسول خدا، با خواهرش رفتاری انجام دادی که با خود او آن رفتار را انجام ندادی و حال آن‌که این فرد مرد است؟! فرمود: علّتش این است که آن خانم نسبت به‌پدرش از برادرش نیکی‌کننده‌تر است.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قَالَ: یَنْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یَکُونَ فِیهِ ثَمَانِی خِصَالٍ؛ وَقُوراً عِنْدَ الْهَزَاهِزِ، صَبُوراً عِنْدَ الْبَلَاءِ، شَکُوراً عِنْدَ الرَّخَاءِ، قَانِعاً بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ، لَا یَظْلِمُ الْأَعْدَاءَ، وَ لَا یَتَحَامَلُ لِلْأَصْدِقَاءِ، بَدَنُهُ مِنْهُ فِی تَعَبٍ، وَ النَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَةٍ، إِنَّ الْعِلْمَ خَلِیلُ الْمُؤْمِنِ، وَ الْحِلْمَ وَزِیرُهُ، وَ الْعَقْلَ أَمِیرُ جُنُودِهِ، وَ الرِّفْقَ أَخُوهُ، وَ الْبِرَّ وَالِدُهُ. اصول کافی، ج3، کتابُ الإیمان و الکفر، بابُ خصالِ المؤمن، ح1، ص78.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: برای مؤمن سزاوار است که در او هشت صفت باشد؛ 1- در سختی‌ها سنگین، 2- هنگام بلا بردبار، 3- در فراوانی نعمت شکرگزار، 4- به‌آنچه خداوند روزی‌اش کرده است قانع باشد، 5-حتی به‌دشمنان خود نیز ستم، 6- و برای دوستان ایجاد زحمت نمی‌کند، 7-بدنش از جانب او در سختی است 8- و مردم از ناحیة او در آسایش‌اند، همانا دانش در جای دوست مؤمن، و سعة صدر به‌منزلة یاور او، و خرد در جایگاه فرماندة لشکریان او، و مدارا همانند برادر او، و نیکی مانند پدر او است.  

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

مناظرة شنیدنی دانشمند شیعی با عالم سنّی

عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ کَانَ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه‌السلام جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ مِنْهُمْ حُمْرَانُ بْنُ أَعْیَنَ وَ مُحَمّدُ بْنُ النّعْمَانِ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ الطّیّارُ وَ جَمَاعَةٌ فِیهِمْ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ وَ هُوَ شَابٌّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه‌السلام: یَا هِشَامُ، أَ لَا تُخْبِرُنِی کَیْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَیْدٍ وَ کَیْفَ سَأَلْتَهُ؟ فَقَالَ هِشَامٌ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، إِنّی أُجِلّکَ وَ أَسْتَحْیِیکَ وَ لَا یَعْمَلُ لِسَانِی بَیْنَ یَدَیْکَ. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ: إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِشَیْ‏ءٍ فَافْعَلُوا. قَالَ هِشَامٌ: بَلَغَنِی مَا کَانَ فِیهِ عَمْرُو بْنُ عُبَیْدٍ وَ جُلُوسُهُ فِی مَسْجِدِ الْبَصْرَةِ فَعَظُمَ‏ ذَلِکَ عَلَیّ فَخَرَجْتُ إِلَیْهِ وَ دَخَلْتُ الْبَصْرَةَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ فَأَتَیْتُ مَسْجِدَ الْبَصْرَةِ فَإِذَا أَنَا بِحَلْقَةٍ کَبِیرَةٍ فِیهَا عَمْرُو بْنُ عُبَیْدٍ وَ عَلَیْهِ شَمْلَةٌ سَوْدَاءُ مُتّزِراً بِهَا مِنْ صُوفٍ وَ شَمْلَةٌ مُرْتَدِیاً بِهَا وَ النّاسُ یَسْأَلُونَهُ فَاسْتَفْرَجْتُ النّاسَ فَأَفْرَجُوا لِی ثُمّ قَعَدْتُ فِی آخِرِ الْقَوْمِ عَلَى رُکْبَتَیّ ثُمّ قُلْتُ أَیّهَا الْعَالِمُ إِنّی رَجُلٌ غَرِیبٌ تَأْذَنُ لِی فِی مَسْأَلَةٍ فَقَالَ لِی نَعَمْ فَقُلْتُ لَهُ أَ لَکَ عَیْنٌ فَقَالَ یَا بُنَیّ أَیّ شَیْ‏ءٍ هَذَا مِنَ السّؤَالِ وَ شَیْ‏ءٌ تَرَاهُ کَیْفَ تَسْأَلُ عَنْهُ فَقُلْتُ هَکَذَا مَسْأَلَتِی فَقَالَ یَا بُنَیّ سَلْ وَ إِنْ کَانَتْ مَسْأَلَتُکَ حَمْقَاءَ قُلْتُ أَجِبْنِی فِیهَا قَالَ لِی سَلْ قُلْتُ أَ لَکَ عَیْنٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهَا قَالَ أَرَى بِهَا الْأَلْوَانَ وَ الْأَشْخَاصَ قُلْتُ فَلَکَ أَنْفٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَشَمّ بِهِ الرّائِحَةَ قُلْتُ أَ لَکَ فَمٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَذُوقُ بِهِ الطّعْمَ قُلْتُ فَلَکَ أُذُنٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهَا قَالَ أَسْمَعُ بِهَا الصّوْتَ قُلْتُ أَ لَکَ قَلْبٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أُمَیّزُ بِهِ کُلّ مَا وَرَدَ عَلَى هَذِهِ الْجَوَارِحِ وَ الْحَوَاسّ قُلْتُ أَ وَ لَیْسَ فِی هَذِهِ الْجَوَارِحِ غِنًى عَنِ الْقَلْبِ فَقَالَ لَا قُلْتُ وَ کَیْفَ ذَلِکَ وَ هِیَ صَحِیحَةٌ سَلِیمَةٌ قَالَ یَا بُنَیّ إِنّ الْجَوَارِحَ إِذَا شَکّتْ فِی شَیْ‏ءٍ شَمّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ رَدّتْهُ إِلَى الْقَلْبِ فَیَسْتَیْقِنُ الْیَقِینَ وَ یُبْطِلُ الشّکّ قَالَ هِشَامٌ فَقُلْتُ لَهُ فَإِنّمَا أَقَامَ اللّهُ الْقَلْبَ لِشَکّ الْجَوَارِحِ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ لَا بُدّ مِنَ الْقَلْبِ وَ إِلّا لَمْ تَسْتَیْقِنِ الْجَوَارِحُ قَالَ نَعَمْ فَقُلْتُ لَهُ یَا أَبَا مَرْوَانَ فَاللّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمْ یَتْرُکْ جَوَارِحَکَ حَتّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً یُصَحّحُ لَهَا الصّحِیحَ وَ یَتَیَقّنُ بِهِ مَا شُکّ فِیهِ وَ یَتْرُکُ هَذَا الْخَلْقَ کُلّهُمْ فِی حَیْرَتِهِمْ وَ شَکّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا یُقِیمُ لَهُمْ إِمَاماً یَرُدّونَ إِلَیْهِ شَکّهُمْ وَ حَیْرَتَهُمْ وَ یُقِیمُ لَکَ إِمَاماً لِجَوَارِحِکَ تَرُدّ إِلَیْهِ حَیْرَتَکَ وَ شَکّکَ قَالَ فَسَکَتَ وَ لَمْ یَقُلْ لِی شَیْئاً ثُمّ الْتَفَتَ إِلَیّ فَقَالَ لِی أَنْتَ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ فَقُلْتُ لَا قَالَ أَ مِنْ جُلَسَائِهِ قُلْتُ لَا قَالَ فَمِنْ أَیْنَ أَنْتَ قَالَ قُلْتُ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ قَالَ فَأَنْتَ إِذاً هُوَ ثُمّ ضَمّنِی إِلَیْهِ وَ أَقْعَدَنِی فِی مَجْلِسِهِ وَ زَالَ عَنْ مَجْلِسِهِ وَ مَا نَطَقَ حَتّى قُمْتُ قَالَ فَضَحِکَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه‌السلام وَ قَالَ یَا هِشَامُ مَنْ عَلّمَکَ هَذَا قُلْتُ شَیْ‏ءٌ أَخَذْتُهُ مِنْکَ وَ أَلّفْتُهُ فَقَالَ هَذَا وَ اللّهِ مَکْتُوبٌ فِی صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَى‏. اصول کافی، ج1، ص238، کتاب الحجة، باب الاضطرار إلی الحجة، ح3.

جمعى از اصحاب که حمران و ابن نعمان و ابن سالم و طیار در میانشان بودند خدمت امام صادق علیه‌السلام بودند و جمع دیگرى در اطراف هشام بن حکم که تازه جوانى بود، نیز حضور داشتند، امام صادق علیه‌السلام فرمود: اى هشام: گزارش نمى ‏دهى که (در مناظره) با عمروبن عبید چه کردى و چگونه از او سؤال نمودى؟ عرض‌کرد: جلالت شما مرا مى ‏گیرد و شرم مى ‏دارم و زبانم نزد شما به‌کار نمى ‏افتد، امام صادق علیه‌السلام فرمود: چون به‌شما امرى نمودم به‌جاى آرید. هشام عرض کرد: وضع عمروبن عبید و مجلس مسجد بصره او به‌من خبر رسید، بر من گران آمد، به‌سویش رهسپار شدم، روز جمعه ‏اى وارد بصره شدم و به‌مسجد آنجا در آمدم، جماعت بسیارى را دیدم که حلقه زده و عمروبن عبید در میان آنهاست، جامه پشمینه سیاهى به‌کمر بسته و عبایى به‌دوش انداخته و مردم از او سؤال مى کردند، از مردم راه خواستم، به‌من راه دادند تا در آخر مردم به‌زانو نشستم: آن‌گاه گفتم: اى مرد دانشمند، من مردى غریبم، اجازه دارم مسأله ‏اى بپرسم؟ گفت: آرى. گفتم: شما چشم دارید؟ گفت: پسر جانم، این چه سؤالى است، چیزى را که مى‏ بینى چگونه از آن مى ‏پرسى؟!! گفتم: پرسش من همین‌طور است. گفت: پسرکم، بپرس، هرچند سؤالت احمقانه است. گفتم: سؤالاتم را پاسخ ده. گفت: بپرس. گفتم: شما چشم دارید؟ گفت: آرى، گفتم: با آن چه‌کار مى ‏کنید؟ گفت: با آن رنگ‌ها و اشخاص را مى‏ بینم، گفتم: بینى دارید؟ گفت: آرى، گفتم: با آن چه مى ‏کنى گفت: با آن مى ‏بویم، گفتم: دهن دارید؟ گفت: آرى، گفتم: با آن چه مى ‏کنید؟ گفت: با آن مزه را مى ‏چشم، گفتم: گوش دارید؟ گفت: آرى، گفتم: با آن چه مى ‏کنید؟ گفت: با آن صدا را مى ‏شنوم، گفتم: شما عقل دارید؟ گفت: آرى، گفتم: با آن چه مى‏ کنید؟ گفت: با آن هرچه بر اعضاء و حواسم در آید، تشخیص مى ‏دهم، گفتم: مگر با وجود این اعضاء از عقل بى ‏نیازى نیست؟ گفت: نه، گفتم: چگونه؟ با آن‌که اعضاء صحیح و سالم باشد (چه نیازى به‌عقل دارى)؟ گفت پسر جانم، هرگاه اعضاء بدن در چیزی که ببوید یا ببیند یا بچشد یا بشنود، تردید کند، آن را به‌عقل ارجاع دهد تا تردیدش برود و یقین حاصل کند، گفتم: پس خدا عقل را براى رفع تردید اعضاء گذاشته است؟ گفت: آرى، گفتم: عقل لازم است و گرنه براى اعضاء یقینى نباشد؟ گفت: آرى، گفتم، اى ابامروان (عمروبن عبید)، خداى تبارک و تعالى که اعضاء تو را بدون امامى که صحیح را تشخیص دهد و تردید را متیقّن کند وانگذاشته، این همه مخلوق را در سرگردانى و تردید و اختلاف واگذارد و براى ایشان امامى که در تردید و سرگردانىِ خود، به‌او رجوع کنند قرار نداده، در صورتی که براى اعضاء تو امامى قرار داده که حیرت و تردیدت را به‌او ارجاع دهى؟ او ساکت شد و جوابى به‌من نداد، سپس به‌من متوجّه شد و گفت: تو هشام بن حکمى؟ گفتم: نه، [شاید در دل، هشام بن حکم دیگری را غیر از خود نیّت کرده است و روی مصلحتی گفته است: نیستم] گفت: از همنشین ‏هاى او هستى؟ گفتم: نه، گفت: اهل کجایى؟ گفتم: اهل کوفه، گفت: تو همان هشامى. سپس مرا در آغوش گرفت و به‌جاى خود نشانید و خودش از آن‌جا برخاست و تا من آنجا بودم سخن نگفت. حضرت صادق علیه‌السلام خندید و فرمود: این را چه کسی به‌تو آموخت؟ عرض کردم: آنچه از شما شنیده بودم منظّم و مرتّب کردم. فرمود: به‌خدا سوگند، این مطلب در صحف ابراهیم و موسى مى ‏باشد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

ذکروا أنَّ سلیمان علیه‌السلام کان جالساً على شاطئ بحر فبصر بنملة تحمل حبةَ قمحٍ تذهب بها نحوَ البحرِ، فجعل سلیمانُ ینظر إلیها حتى بلغتِ الماءَ، فإذا بضفدعةٍ قد أخرجت رأسَها مِنَ الماءِ ففتحت فاها فدخلتِ النملةُ فاها وغاصتِ الضفدعةُ فی البحرِ ساعةً طویلةً وسلیمانُ یتفکَّرُ فی ذلک متعجِّباً، ثم إنها خرجت من الماءِ وفتحت فاها فخرجت النملةُ مِن فیها ولم یکن معها الحبةُ، فدعاها سلیمان علیه‌السلام وسألها عن حالها وشأنها وأین کانت، فقالت: یا نبى الله إنَّ فی قعر هذا البحر الذى تراه صخرةً مجوّفةً، وفى جوفها دودةٌ عمیاءُ، وقد خلقها الله تعالى هنالک فلا تقدر أن تخرج منها لطلب معاشها، وقد وکلنی الله برزقها، فأنا أحمل رزقها وسخرالله هذه الضفدعةَ لتحملنی فلا یضرنی الماءُ فی فیها، وتضع فاها على ثقب الصخرة واُدخِلُها، ثم إذا أوصلتُ رزقَها إلیها خرجتُ من ثقب الصخرة إلى فیها فتُخرجنی من البحر، قال سلیمان علیه‌السلام: وهل سمعتَ لها من تسییحةٍ؟ قالت: نعم، تقول: یا من لا تنسانی فی جوف هذه الصخرة تحت هذه اللُّجَّة برزقک لا تنس عبادَک المؤمنین برحمتک. بحارالأنوار، دار إحیاءالتراث العربی، العلامة المجلسی، ج14، ص97، ح4 به‌نقل از الدعوات، الراوندی، قطب‌الدین، ج1، ص115.

نقل کرده‌اند: حضرت سلیمان، کنار دریایی نشسته بود، مشاهده کرد مورچه‌ای دانة گندمی را برداشته و آن را به‌طرف دریا می‌بَرَد، سلیمان هم به‌او نگاه می‌کرد تا آن مورچه رسید به‌دریا، ناگهان قورباغه‌ای سرش را از میان آبِ دریا بیرون آورد و دهانِ خود را گشود و مورچه به‌داخل دهانش رفت و قورباغه زمان طولانی به‌دریا فرو رفت، و سلیمان علیه‌السلام با تعجّب از دیدنِ این ماجرا، به‌فکر فرو رفت، پس از آن، قورباغه از آب بیرون آمد و دهان خود را باز کرد و مورچه، در حالی که دیگر آن دانه گندم با او نبود، از دهانش خارج شد. سلیمان علیه‌السلام مورچه را صدا زد و از او در مورد حال و کارش و این‌که کجا بوده است، پرسید. مورچه عرض کرد: ای پیامبر خدا، در اعماق این دریایی که می‌بینی، تخته سنگی است توخالی و در داخلِ آن، کِرمِ نابینایی است که خداوند تعالی او را در آنجا خلق کرده است، و قادر نیست که برای امرار معاش خود از درون آن تخته سنگ بیرون آید، و خداوند مرا مأمورِ رساندن روزی به‌او کرده است، و من روزیش را برمی‌دارم، و خداوند این قورباغه را موظّف کرده است تا مرا با خود بردارد، و آبِ داخل دهانش به‌من ضرری نمی‌زند، و دهانش را بر سوراخ تخته سنگ می‌گذارد و من از دهانش بیرون آمده و وارد تخته سنگ می‌شوم، و پس از آن‌که روزی آن کرمِ نابینا را به‌وی رساندم، از داخلِ تخته سنگ به‌داخل دهان قورباغه می‌روم و او مرا از داخل دریا خارج می‌کند! سلیمان علیه‌السلام فرمود: آیا از آن کِرم، تسبیحی شنیدی؟ مورچه عرض کرد: آری، می‌گفت: ای کسی که روزی مرا در میان این تخته سنگ، زیر خروارها آبِ دریا، فراموش نمی‌کنی، تو را به‌رحمتت قسم، بندگان مؤمنت را از یاد مبر!

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

رُوِىَ أنَّ موسى علیه‌السلام عند نزولِ الوحىِ علیهِ بالذِّهابِ إلى فرعون للدعوة إلى الإیمان تعلَّق قلبُه بأحوال أهله قائلاً یا ربِّ مَن یقومُ بأمرِ عِیالى؟ فأمره اللهُ تعالى أن یَضرب بعصاه صخرةً فضربها فانشقت وخرج منها صخرةٌ ثانیةٌ ثم ضرب بعصاه علیها فانشقت وخرجت منها صخرةٌ ثالثة ثم ضربها بعصاه فخرجت منها دودةٌ وفى فَمِهَا شىءٌ یجرى مجرى الغذاء لها ورُفِعَ الحجابُ عن سمعِ موسى فسمعَ الدودةَ تقول سبحان مَن یرانى ویسمع کلامى ویعرف مکانى ویَذکرنى ولا ینسانى. روح‌البیان، إسماعیل حقی، ج4، ص96.

طبقِ روایت، هنگامی که بر موسی علیه‌السلام وحی شد تا برای دعوت فرعون به‌ایمان، به‌سوی او برود، دلش به‌احوال خانواده‌اش تعلّق پیدا کرد و عرض کرد: پروردگارا، چه کسی عهده‌دار امور خانواده‌ام می‌گردد؟ خداوند متعال به‌او فرمان داد تا با عصایش ضربه‌ای به‌تخته سنگی بزند، موسی با عصایش به‌آن تخته سنگ ضربه زد، آن تخته سنگ شکافته شد و از میانش تخته سنگ دوّمی بیرون آمد، سپس با عصایش به‌آن هم ضربه زد، آن نیز شکست و از میانش تخته سنگ سوّمی بیرون آمد، آن‌گاه با عصایش بر آن نیز ضربه زد و از میان آن کِرمی بیرون آمد، در حالی که در دهانش چیزی بود که به‌عنوان غذا از آن استفاده می‌کرد، پرده‌ها از گوش جناب موسی کنار رفت و شنید که آن کِرم با پروردگار خود، چنین مناجات می‌کند: منزّه است آن کسی که مرا می‌بیند و سخنم را می‌شنود و از مکان من با خبر است و مرا به‌یاد دارد و فراموشم نمی‌کند!

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ الْحَسَنِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی سَیِّدِی عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهماالسلام فَلَمَّا بَصُرَ بِی قَالَ لِی مَرْحَباً بِکَ یَا أَبَا الْقَاسِمِ أَنْتَ وَلِیُّنَا حَقّاً قَالَ فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَعْرِضَ عَلَیْکَ دِینِی فَإِنْ کَانَ مَرْضِیّاً ثَبَتُّ عَلَیْهِ حَتَّی أَلْقَی اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فَقَالَ هَاتِ یَا أَبَا الْقَاسِمِ فَقُلْتُ إِنِّی أَقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَاحِدٌ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ خَارِجٌ مِنَ الْحَدَّیْنِ حَدِّ الْإِبْطَالِ وَ حَدِّ التَّشْبِیهِ وَ إِنَّهُ لَیْسَ بِجِسْمٍ وَ لَا صُورَةٍ وَ لَا عَرَضٍ وَ لَا جَوْهَرٍ بَلْ هُوَ مُجَسِّمُ الْأَجْسَامِ وَ مُصَوِّرُ الصُّوَرِ وَ خَالِقُ الْأَعْرَاضِ وَ الْجَوَاهِرِ وَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ وَ مَالِکُهُ وَ جَاعِلُهُ وَ مُحْدِثُهُ وَ إِنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ خَاتَمُ النَّبِیِّینَ فَلَا نَبِیَّ بَعْدَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ إِنَّ شَرِیعَتَهُ خَاتِمَةُ الشَّرَائِعِ فَلَا شَرِیعَةَ بَعْدَهَا إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ أَقُولُ إِنَّ الْإِمَامَ وَ الْخَلِیفَةَ وَ وَلِیَّ الْأَمْرِ بَعْدَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه‌السلام ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَیْنُ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُوسَی ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ أَنْتَ یَا مَوْلَایَ فَقَالَ علیه‌السلام وَ مِنْ بَعْدُ الْحَسَنُ ابْنِی فَکَیْفَ لِلنَّاسِ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ قَالَ فَقُلْتُ وَ کَیْفَ ذَاکَ یَا مَوْلَایَ قَالَ لِأَنَّهُ لَا یُرَی شَخْصُهُ وَ لَا یَحِلُّ ذِکْرُهُ بِاسْمِهِ حَتَّی یَخْرُجَ فَیَمْلَأَ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً قَالَ فَقُلْتُ أَقْرَرْتُ وَ أَقُولُ إِنَّ وَلِیَّهُمْ وَلِیُّ اللَّهِ وَ عَدُوَّهُمْ عَدُوُّ اللَّهِ وَ طَاعَتَهُمْ طَاعَةُ اللَّهِ وَ مَعْصِیَتَهُمْ مَعْصِیَةُ اللَّهِ وَ أَقُولُ إِنَّ الْمِعْرَاجَ حَقٌّ وَ الْمُسَاءَلَةَ فِی الْقَبْرِ حَقٌّ وَ إِنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ الصِّرَاطَ حَقٌّ وَ الْمِیزَانَ حَقٌّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةُ لا رَیْبَ فِیها وَ إِنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ وَ أَقُولُ إِنَّ الْفَرَائِضَ الْوَاجِبَةَ بَعْدَ الْوَلَایَةِ الصَّلَاةُ وَ الزَّکَاةُ وَ الصَّوْمُ وَ الْحَجُّ وَ الْجِهَادُ وَ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهماالسلام یَا أَبَا الْقَاسِمِ هَذَا وَ اللَّهِ دِینُ اللَّهِ الَّذِی ارْتَضَاهُ لِعِبَادِهِ فَاثْبُتْ عَلَیْهِ ثَبَّتَکَ اللَّهُ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ. بحارالأنوار، ج66، ص1 و ج36، ص412 و ج3، ص268- إعلام‌الوری، ص436- التوحید، ص81- روضةالواعظین، ج1، ص31- الصراط‌المستقیم، ج2، ص159- صفات‌الشیعة، ص48- کشف‌الغمة، ج2، ص525- کفایةالأثر، ص286- کمال‌الدین، ج2، ص379.

عبدالعظیم حسنی می‌گوید: واردِ بر آقایم علی بن محمد علیهماالسلام شدم، چون آن حضرت چشمش به‌من افتاد، فرمود: ای ابوالقاسم، خوش آمدی، تو شیعة واقعی ما هستی! عبدالعظیم می‌گوید: عرض کردم: ای پسر رسول خدا، می‌خواهم دین خود را بر شما عرضه کنم، پس اگر مورد رضایت شما بود بر آن ثابت بمانم تا خدای عزّوجلّ را ملاقات کنم، امام هادی علیه‌السلام فرمود: ای اباالقاسم، بگو، عرض کردم: من قائلم بر این که خداوند تبارک و تعالی یگانه و یکتا است، مثل او هیچ چیزی وجود ندارد، از دو اندازة هیچ چیزی نبودن و تشبیه کردن به‌چیزی دیگر خارج است، و او نه جسم است و نه شکل و نه بر چیزی عارض می‌شود و نه مادة چیزهای دیگر است، بلکه او خود جسمیّت را به‌اجسام عطا، و اشکال را صورت بندی، و عارض شونده‌ها و موادّ را خلق می‌کند، و پروردگار، صاحب، قرار دهنده، و ایجادکنندة هر چیزی است، و همانا محمد بنده و رسول او و ختم‌کنندة پیامبران است؛ پس بعد از او تا روز قیامت، هیچ پیامبری نخواهد آمد و این‌که دین او پایان بخش همة ادیان است؛ پس تا روز قیامت، بعد از دین او هیچ دینی نخواهد آمد، و اعتقادم این است که امام، جانشین و صاحب امر و فرمان، بعد از رسول خدا صلّی الله علیه و آله، امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه‌السلام است، بعد از او حسن، و بعد از او حسین و بعد، علی بن الحسین و بعد، محمد بن علی و سپس، جعفر بن محمد و بعد، موسی بن جعفر و آن‌گاه، علی بن موسی و سپس، محمد بن علی و بعد، شما ای مولای من، هستید، حضرت فرمود: و بعد از من حسن، پسرم امام تو است، و مردم چه خواهند کرد با جانشین بعد از او؟ عبدالعظیم حسنی می‌گوید: عرض کردم: مگر آن جانشین چگونه است ای مولای من؟ فرمود: برای این‌که خود او دیده نمی‌شود و [برای این‌که بر سر زبان‌ها نیفتد و موجب وهن او نگردد] یاد کردن از او به‌نامش جایز نیست، تا زمانی که ظهور و قیام کند و زمین را از عدل و داد پُر کند همان‌گونه از ظلم و بی‌عدالتی پُر شده است. عرض کردم: اقرار کردم، و اعتقادم این است که دوستِ آنان (اهل بیت عیلهم‌السلام) دوستِ خدا و دشمنشان، دشمنِ خدا است، و فرمانبرداری از آنان به‌منزلة اطاعت کردن از خدا و نافرمانی از آنان همانند نافرمانی از خدا است، و معتقدم که معراجِ پیامبر صلّی الله علیه و آله حقّ است و سؤال در قبر حقّ است، و بهشت حقّ است و آتشِ جهنّم حقّ است، و پل صراط حقّ است، اندازه‌گیری اعمال حقّ است، و قیامت آمدنی است، هیچ شکّی در آن نیست، و خداوند هرکه را در قبرها است از قبرهایشان بیرون می‌آورد، و بر این عقیده هستم که فرایضی که به‌مرحلة وجوب رسیده، بعد از ولایت، نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، و امر به‌معروف و نهی از منکر است. امام هادی علیه‌السلام فرمود: ای اباالقاسم، این چیزهایی که تو به‌آن‌ها اقرار و اعتراف کردی، به‌خدا قسم، آن دین خدایی است که برای بندگانش راضی شده است، پس بر این اعتقادات ثابت قدم باش، خدا تو را به‌سخن ثابت در زندگی دنیا و آخرت ثابت بدارد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

کتاب الطُرَف للسید ابن طاووس قدسَ اللهُ روحَه نقلاً من کتاب الوصیة لعیسى بن المستفاد عن موسى بن جعفر عن أبیه قال: لمّا هاجر النبی صلی الله علیه و آله إلى المدینة وحضر خروجُه إلى بدر دعا الناسَ إلى البیعة فبایع کلُّهم على السمع والطاعة، وکان رسولُ الله صلی الله علیه و آله إذا دخلا دعا علیّاً فأخبره من یفی منهم ومن لا یفی، ویسأله کتمانَ ذلک، ثم دعا رسولُ الله صلی الله علیه و آله علیّاً و حمزة وفاطمة، فقال لهم: بایعونی بیعةَ الرضا، فقال حمزة: بأبی أنت وأمی على مانبایع؟ ألیس قد بایعنا؟ فقال: یا أسدَ الله وأسدَ رسوله تبایع لله ولرسوله بالوفاء والاستقامةِ لابن أخیک إذن تستکملُ الإیمانَ، قال: نعم سمعاً وطاعةً، و بسط یدَه، فقال لهم: ید الله فوق أیدیکم علیٌّ أمیرالمؤمنین علیه‌السلام وحمزة سید الشهداء وجعفر الطیار فی الجنة وفاطمة سیدة نساء العالمین والسبطان؛ الحسن والحسین سیدا شباب أهل الجنة، هذا شرطٌ مِنَ اللهِ على جمیع المسلمین من الجن والإنس أجمعین، فمَن نکثَ فإنَّما ینکُثُ على نفسِه، ومَن أوفى بما عاهدَ علیهُ اللهَ فسیؤتیهِ أجراً عظیماً، ثم قرأ: «إنَّ الذین یبایعونک إنَّما یبایعونَ اللهَ» سوره فتح (48) آیه10. قال: ولما کانت اللیلة التی أصیبَ حمزة فی یومها دعا به رسولُ الله صلی الله علیه و آله فقال: یا حمزةُ، یا عمَّ رسولِ الله، یوشک أن تغیب غیبةً بعیدةً، فما تقولُ لو وردتَ على الله تبارک و تعالى، وسألک عن شرائع الإسلام وشروط الایمان؟ فبکى حمزةُ وقال: بأبی أنت وأمی أرشِدنی وفهِّمنی، فقال: یا حمزةُ، تشهد أن لا إله إلا الله مخلصاً، وأنی رسول الله تعالى بالحق، قال حمزةُ: شهدتُ، قال: وأنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ، وأنَّ النَّارَ حَقٌّ وأنَّ الساعةَ آتیةٌ لا ریبَ فیها، وأنَّ الصراطَ حقٌّ، والمیزانَ حقٌّ، ومَن یعمل مثقالَ ذرةٍ خیراً یره، ومن یعمل مثقال ذرةٍ شرّاً یره، وفریقٌ فی الجَنَّةِ، وفریقٌ فی السَّعیر، وأنَّ علیّاً أمیرُالمؤمنین، قال حمزةُ: شهدتُ وأقررتُ وآمنتُ وصدَّقتُ وقال: الائمة من ذریته الحسن والحسین، وفی ذریته قال حمزةُ: آمنتُ و صدَّقتُ، وقال: فاطمة سیده نساء العالمین قال: نعم صدَّقتُ، وقال: حمزةُ سَیِّدُالشهداء وأسدُ الله وأسدُ رسوله وعمُّ نبیه، فبکى حتى سقط على وجهه وجعل یُقَبِّلُ عینی رسولِ الله صلی الله علیه و آله، وقال: جعفر ابنُ أخیک طیّارٌ فی الجنة مع الملائکة، وأنَّ محمداً وآلَه خیر البریة تؤمن یا حمزة بسرهم وعلانیتهم وظاهرهم وباطنهم، وتُحیى على ذلک وتَموت، توالی من والاهم، وتعادی من عاداهم قال: نعم یا رسولَ الله، أشهِدُ اللهَ واُشهِدُکَ وکفى بالله شهیداً، فقال رسولُ الله سدَّدک اللهُ ووفَّقک. بحارالأنوار، ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسی، ج22، ص278.

در کتاب طُرَفِ سیّدِ بن طاووس رضوان الله علیه به‌نقل از کتاب وصیّتِ عیسی بن مستفاد، از امام موسی بن جعفر و ایشان از پدرشان امام صادق علیهماالسلام نقل می‌کنند که حضرت فرمود: چون پیامبر صلی الله علیه و آله به‌مدینه هجرت فرمود، و زمانِ رفتن ایشان به‌جنگ بدر فرا رسید، مردم را دعوت به‌بیعت فرمود، و همگی بیعت کردند که بشنوند و اطاعت کنند، و هنگامی که پیامبر صلّی الله علیه و آله خلوت کرد، علی علیه‌السلام را خواند و به‌او خبر داد که چه کسانی از این بیعت‌کنندگان به‌بیعت خود وفا می‌کنند و چه افرادی وفا نمی‌کنند، و از او خواست که این موضوع را کتمان کند، سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله علی، حمزه و فاطمه را صدا زد، و به‌آنان فرمود: با من بیعت از روی رضایت کنید. حمزه عرض کرد: پدر و مادرم فدایت، بر چه چیزی بیعت کنیم و رضایت دهیم؟ آیا ما بیعت نکرده‌ایم؟ فرمود: ای شیرخدا و شیر رسولش، بیعت  می‌کنی در برابر خدا و رسولش به‌این که در بیعت خود برای پسر برادرت، وفادار می‌مانی و پایداری می‌کنی، در این هنگام ایمانت را کامل خواهی کرد. حمزه عرض کرد: قبول است، شنیدم و اطاعت می‌کنم، و دستش را گشود، پیامبر به‌آنان فرمود: دست خدا بالای دست‌های شما است؛ علی علیه‌السلام امیرمؤمنان، حمزه سیدالشهدا [در زمان خود]، و جعفر طیّار در بهشت، و فاطمه سرور زنان جهانیان، و دو نوه؛ حسن و حسین دو سرور جوانان بهشتیان هستند؛ این شرطی است از جانب خداوند بر همة مسلمانان؛ تمامی آنها اعمّ از جنّ و انس، پس هرکه پیمان بشکند، تنها به‌زیان خود می‌شکند، و هرکه بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند، به‌زودی خدا پاداش بزرگی به‌او می‌بخشد، آن‌گاه ابتدای همین آیه را تلاوت فرمود: کسانی که با تو بیعت می‌کنند، جز این نیست که با خدا بیعت می‌کنند. امام صادق علیه‌السلام فرمود: و چون شبی فرارسید که فردایش حمزه به‌فوز ‌شهادت نائل گردید، حضرت او را صدا زد و فرمود: ای حمزه، ای عموی رسول خدا، نزدیک است به‌غیبت طولانی بروی، پس اگر بر خدای متعال وارد شدی، و از تو در مورد قوانین اسلام و شرایط ایمان سؤال کند، چه خواهی گفت؟ حمزه گریست و عرض کرد: پدر ومادرم به‌فدایت، مرا راهنمایی کن و به‌من بفهمان، فرمود: ای حمزه، شهادت می‌دهی که حقیقتاً هیچ خدایی جز الله نیست، حمزه عرض کرد: شهادت دادم، فرمود: و این‌که بهشت و جهنّم حقّ است،  و قیامت بدون شک، برپاشدنی است، و پل صراط حقّ است، و توزین اعمال حقّ است، و هرکس به‌اندازة مثقال ذره‌ای خیری انجام دهد آن را می‌بیند، و هرکس به‌همین مقدار عمل بدی مرتکب شود، آن را مشاهده می‌کند، و دسته‌ای در بهشت‌اند و گروهی در جهنّم، و این‌که علیّ، امیرمؤمنان است، حمزه عرض کرد: شهادت دادم و اعتراف کردم و ایمان آوردم و تصدیق نمودم، پیامبر فرمود: و شهادت دهی که امامان از نسل علی، حسن و حسین و از نسل حسین هستند، حمزه عرض کرد: ایمان آوردم و تصدیق نمودم، پیامبر صلی الله علیه و آله ادامه داد: و فاطمه سرور زنان جهانیان است، حمزه عرض کرد: آری، تصدیق کردم. پیامبر فرمود: و حمزه سرور شهیدان [زمان خود]، و شیر خدا و شیر رسولش و عموی پیامبر خدا است، پس حمزه آن قدر گریست که به‌رویِ خویش بر زمین افتاد، و شروع کرد به‌بوسیدن چشمان رسول خدا صلی الله علیه و آله، پیامبر صلی الله علیه و آله ادامه داد: و شهادت دهی که پسر برادرت، جعفر در بهشت با فرشتگان، پرواز کننده است، و شهادت دهی بر این‌که محمد و آلش بهترین مردم‌اند، ای حمزه، ایمان بیاوری به‌رازها و هویداها، و آشکار و درونشان، بر همین عقاید زنده می‌مانی و بر همین عقاید هم خواهی مرد، و دوست می‌داری هرکس که آنان را دوست بدارد و دشمنی می‌کنی با هرکس که با آنان دشمنی کند، حمزه عرض کرد: ای رسول خدا، پذیرفتم، خدا را شاهد می‌گیرم و تو را هم شاهد می‌گیرم، و خدا برای شهادت کافی است. رسول خدا فرمود: خداوند تو را محکم گرداند و موفّقت بدارد.     

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِى خَدِیجَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ إِنِّی قَدْ وَلَدْتُ بِنْتاً وَ رَبَّیْتُهَا حَتَّى إِذَا بَلَغَتْ فَأَلْبَسْتُهَا وَ حَلَّیْتُهَا ثُمَّ جِئْتُ بِهَا إِلَى قَلِیبٍ فَدَفَعْتُهَا فِى جَوْفِهِ وَ کَانَ آخِرُ مَا سَمِعْتُ مِنْهَا وَ هِیَ تَقُولُ یَا أَبَتَاهْ فَمَا کَفَّارَةُ ذَلِکَ قَالَ أَ لَکَ أُمٌّ حَیَّةٌ قَالَ لَا قَالَ فَلَکَ خَالَةٌ حَیَّةٌ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَابْرَرْهَا فَإِنَّهَا بِمَنْزِلَةِ الْأُمِّ یُکَفِّرْ عَنْکَ مَا صَنَعْتَ قَالَ أَبُو خَدِیجَةَ فَقُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام مَتَى کَانَ هَذَا فَقَالَ کَانَ فِى الْجَاهِلِیَّةِ وَ کَانُوا یَقْتُلُونَ الْبَنَاتِ مَخَافَةَ أَنْ یُسْبَیْنَ فَیَلِدْنَ فِى قَوْمٍ آخَرِینَ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج۲، ص۱۶۲، بَابُ الْبِرِّ بِالْوَالِدَیْنِ‌، ح۱۸.

از ابوخدیجه نقل شده و او از امام صادق علیه‌السلام نقل کرده است که حضرت فرمود: مردی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: صاحب دختری شدم، و او را بزرگ گردم تا به‌سن بلوغ رسید، آن‌گاه لباس بر تنش کردم و زینتش نمودم، سپس او را بر سر چاهى آوردم و در میان آن انداختم، و آخرین سخنى که از او شنیدم این بود که می‌گفت: پدر جان! اکنون کفّارة این کارم چیست؟ حضرت فرمود: آیا مادرت زنده است؟ عرض کرد: نه. فرمود: خاله‌ات زنده است؟ عرض کرد: آرى، فرمود: پس به‌او نیکی کن؛ زیرا خاله به‌جاى مادر است، و خوش رفتارى با او جبران آن کارت می‌شود. ابوخدیجه می‌گوید: به‌امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: این عمل در چه زمانی بود؟ فرمود: در زمان جاهلیّت که دختران را از ترس این‌که اسیر شوند و در میان قبیلة دیگرى فرزند آورند مى‌کشتند.

  • مرتضی آزاد